49:شاید در اینده دیدمت کیتن..

1.1K 36 8
                                    

#پارت ۴۹

من یه سنبل بدشانسی و بدبختی ام
حقمه زجر بکشم و نابود شم...
وجود من سرشار از تاریکی و نحسیه...
سوزش شدیدی سر معدم حس میکنم...
صدا ها نامفهومه...
چشمام تار میبینه...
صدای پمپاژ قلبم تو سرم اِکو میشه
صدای بلند و تیزی کنار گوشم میشنوم و جسم سنگینی روم میوفته و من بعد سوزش شدیدی توی سرم دیگه هیچی حس نکردم...
__________________
بدنم درد میکنه...
سرم سنگین شده...
پلک هام هر کدوم ۱۰۰ هزار کیلو وزن گرفته
مژه هام از هم جدا میشن و چشمام تار میبینه
دستی ۲ پلکم رو از هم فاصله میده و نور شدیدی رو میبینم
صدا ها نامفهومه
+چـ ... چه اتفاقی افتاده؟
لب های خشکم رو از هم باز میکنم و میگم
@حالت خوبه دخترمم؟؟؟؟؟
کمی دور و برم رو نگاه میکنم و تازه متوجه بابام و چند پلیس میشم
_______________________
(فلش بک از زبان مهمان:
اون دختر با سرعت اسلحه رو گرفت و از اتاق بیرون رفت
صفحه گوشیم رو باز کردم و دوربین هارو که هک کرده بودم چک کردم
پلیسا دارن وارد ساختمون میشن
واقعا باورم نمیشه که همچین بچه های بیگناه و کم سنی به همچین عروسک های جنسی تبدیل شن
زجر اور تر اینه که بخواب فک کنی انسان اشرف مخلوقاته!
چجوری همچین موجود کثیفی که به همنوع خودش رحم نمیکنه از همه موجودات بالا تره؟
چجوری همچین موجودی درحال نابود کردن روح و جسم همنوع خودشه و هرجا که پا میزاره نجست میکنه از همه ی موجودات ارزش بیشتری دارع؟
بعد میگیم سگ نجسته!
اگه به سگ گشنه و بی پناهی تیکه ای نون بدی تا ثانیه اخر عمرش بهت وفاداره
اما انسان...
اسم همچین موجوداتی رو نمیشه حتی انسان گذاشت!
با صدای باز شدن در به خودم اومدم
۳ تا بادیگارد به سمتم حمله کردن
به ۲ نفرشون شلیک کردم
اسلحه رو سمت مغز بادیگارد سوم نشونه گرفتم ولی
فاکککک تیر ندارم
اومد بهم مشت بزنه که جاخالی دادن
با پام محکم کوبیدم پسط پاش که افتاد زمین
گلدون کنار تخت رو کبوندم تو سرش و بیهوش شد و خون سرش کف اتاق رو کثیف کرد
از اتاق اومدم بیرون و سمت پله ها رفتم
باید اون حرومزاده رو پیداش کنم
من قسم خوردم که انتقامتو بگیرم...
فاککککک چرا این دختره همه جا هست!
اون رسای حرومی داره پلیسو تهدید میکنه؟
از پشت نزدیکش شدم و به هرپاش یه تیر زدم
دختره بیهوش شد و رسا افتاد روی دختره و تاپایین پله ها سر خوردن
پلیسا رسا رو دستگیر کردن
اگه به من بود همین جا تک تک شکنجه های موجود توی تموم دنیارو روش اجرا میکرد
باید تقاص تک به تک اشک های این بچه های بی گناه رو پس بده
آمبولانس دختره رو برد
دکترا سر تا سر عمارت رو داشتن میدوییدن
چند دکتر و پلیس از شک چیزایی که دیدن بیهوش شدن
تک به تک اتاق های عمارت رو داشتم میگشتم تا اثری ازش پیدا کنم
به اخرین اتاق زیرزمین رسیدم
یا اینجاس یا فرار کرده
اره دخترکم حالش خوبه اون قویه الان منتظر منه که نجاتش بدم من نباید بزارم بیشتر ازین بترسه
درو باز کردم
روی ۲ زانو افتاد
کاش قبل دیدن این صحنه مرده بودم
به خودم اومدم و دوییدم سمت دخترکم که ۲ دست بلورینش قطع شده و روی دیوار میخ شده
لب هاش به دلیل نداشتن دندون چروک شدن و صورت قشنگش سرد و بی رنگ
+چشماتو باز کن دخترکم من اینجامممم! من رسیدممممم! ببخشید دیر اومدم عشق دل من
بغلش کردم و از ته دل زار زدم
سرد بودن بدنش رو میتونم حس کنم
دخترکم با من حتا خداحافظی هم نکردی؟
انقد بی معرفت شدی؟
۳ پلیس و ۲ دکتر اومدن توی اتاق و وضع منو دیدن و سعی کردن منو از دخترم ماهی جدا کنن
من عربده میزدم و سعی میکردم خودمو به ماهی برسونم و نزارم دخترمو ببرن
تن خوش تراش سرد و بی جونش رو نبینن دخترم خجالتیه!
من دارم توی خون دخترم راه میرم
این خون توی رگ های دخترک من بوده
داشتم خودم رو به در و دیوار میکوبیدم
گرمای خونو رو سرم حس کردم
دکتر دویید سمت من و سوزن رو تو گردنم فرو کرد
میدونم با من چیکار کردین لعنتیا...
حس خماری بهم دست داد و بیهوش شدم
کاش بیدار بشم و بهم بگن چیزی نیست! خواب دیدی
همش فقط یه کابوس ترسناک بوده!
ینی میتونه این باشه؟ینی من میتونم یکبار دیگه لب های قلوه ای و شیرین ماهی رو ببوسم؟
با حس سوزش صورتم چشمام رو باز کردم
اسمون؟مگه خونه ی من سقف نداره؟بعد چند ثانیه به خودم اومدم و پلیسارو دورم دیدم که سعی دارن بهم یه لیوان اب بدن
همش واقعی بود
این کابوس نبود!
ماهی دیگه نیست
لبامو ازهم باز کردم و گفتم
+میشه برای اخرین بار ببینمش؟
نگاهی به من کردن و گفتن
-ما باید ساختمون رو تخلیه کنیم و مدارک جمع کنیم ، میتونین برای آخرین بار فردا ببینینش بعدش جسد ها سوزونده میشه
ازجام بلند شدم و بدون توجه به هیاهو دور و برم و لباسای خونیم تو خیابون قدم میزدم
ماهی کسی رو جز من نداشت..
کی براش گریه میکنه؟ کی عزاداری میکنه؟کی مشکی میپوشه؟
فقط من..
پس گرفتن مراسم یه کار کاملا بیهودست
رفتم سمت خونه کوچیکی که برای این چند وقت ماموریت پلیس در اختیارم گذاشته بود
درو باز کردم
به خودم اومدم و دیدم توی وان حمومم
اروم باش کیان نفس عمیق بکش
اولین بار نیست که ماموریت میری
ماهی الان تو بهشت ارامش داره
بهتر ازین دنیای نجست بود که همش دخترمو اذیت میکردن
الان ازون بالا داره منو تماشا میکنه
اون حالش خوبه..
از وان بیرون اومدم و با حوله خودمو خشک کردم
خودم رو پرت کردم روی تختم
فقط بتمرگ کیان فقط بتمرگ!
با نور شدید افتاب چشمامو باز کردم
گوشیم رو برداشتم
ساعت ۱ بعدازظهره!!!!
۱۰ تماس بی پاسخ از سرگرد؟؟؟
از روی تخت بلند شدم و صدامو صاف کردم و به سرگرد زنگ زدم
+معلوم هست از صبه کجایی کیان؟۱۰۰ دفه بهت زنگ زدم مرد!
_تا همین الان خواب بودم نشنیدم صدای زنگو معذرت میخوام ، چیشده حالا؟
+پدر مادر اون دختر کوچولوعه رو پیدا کردیم همونی که دیشب رسا داشت باهاش تهدیدمون میکرد، الان دختره با خانوادش تو بیمارستانن دختره هم از دیشب ۲ بار تا پای مرگ رفته توی بیهوشی،گفتم شاید بخوای باهاش حرف بزنی و اطلاعات بگیری چون همین الان انگار بهوش اومده
_ادرس بیمارستان رو برام بفرستین همین الان میرم
لباس پوشیدم و سمت بیمارستان یه تاکسی گرفتم
به پذیرش خودم رو معرفی کردم و منو سمت اتاق دختره بردن
رفتم داخل دیدم پدره بالا سر دختره داره گریه میکنه و دختره گیج فقط نگاهش میکنه
سمت دختره میرم که نگام میکنه با حالت تعجب
لبای خشک و بیرنگش رو باز میکنه و میگه
+تو کی هستی؟
ودف؟من دیشب جونتو نجات دادم الان خودتو میزنی به نفهمی؟
از ۲ پلیس بیرون اتاق میپرسم چه اتفاقی افتاده؟
+دختره فراموشی گرفته اتفاقات ۶ ماه اخریش رو کاملا فراموش کرده! احتمال زیاد برای ضربه شدیدیه که به سرش وارد شده موقه افتادن از پله ها ! به هرحال مشکل خیلی خاصی نداشتن میتونین تا فردا مرخصش کنین
ینی واقعا یادش نمیاد؟
همین که خاطرات اون جهنم رو فراموش کرده شاید یه نعمته!
من نباید این نعمت رو ازش بگیرم
سمت پذیرش میرم و تمام هزینه های درمانش رو حساب میکنم
پروندش رو نگاه میکنم
ورونیکا! چه اسم قشنگی...
شاید بعدا در اینده دیدمت کیتن کوچولو..

پایان..

______________________________

اینم ازین رمان...
اول اینکه میخوام تشکر کنم از همتون که منو حمایت کردین ، بهم انرژی دادین و رمانمو خوندین
این اولین تجربه من بود
بدون برنامه کار کردم و فقط میخواستم فانتزی هامو به اشتراک بزارم در قالب رمان
ببخشید اگه یه جاهایی داستان خیلی پیچیده شد یه جاهایی خیلی ساده بود
امیدوارم که لذت برده باشین🤍
امیدوارم از رمان بعدی من هم خوشتون بیاد🖤

Daddy's little kitten(BDSM)Where stories live. Discover now