38:صبحونه

1.7K 83 25
                                    

#پارت۳۸

با حس کوفتگی بدنم و نور افتاب کوفتی که تو چشم میخوردم بیدار شدم
+وایییی گردنم چقد درد میکنهههههه
از جام بلند شدم و یک بلیز لانگ صورتی بدون شلوارک پوشیدم که اگع دستامو بلند میکردم شورت قرمز توری جذبم تو چشم میشد
گوشیمو نگاه کردم
+وایی ساعت تازه ۱۰ شدععععع
موهامو یکم شونه کردم و از اتاق بیرون اومد
ددی درحال سرخ کردن بیکنای خوشمزه بود
بالاتنه ی لخت و صورت بیبی و اصلاح شدششش
با دیدن منظره ی زیبای روبروم قند تو دلم اب شد
چند توی این چند روز دلم براش تنگ شده بود...
انگار چند سالع تشنه ی دیدن این بدن بودم
تشنه ی لمس دستای رگ دار و کشیده ی ددی
تشنه ی بوسیدن زاویه فک ددی
حاضرم برای ۱ ثانیه لمسش زیر پاهاش له بشم
با صدای ددی به خودم اومدم
_نفس بکش،قفسه ی سینت تکون نمیخوره
با حرفش به خودم اومدم و نفس نفس زدم
باورم نمیشه نفس کشیدن یادم رفت
نیش خندی بهم زد و صبحونه رو اماده کرد
_بیا بشین صبحونه بخور
خودش نشست روی صندلی و لیوان قهوه ی تلخ رو روی لب هاش گذاشت
رفتم کنار پاش روی زمین نشستم و حالت کیوت لپامو روی پاهاش میمالیدم
عمیقا داشتم بهترین لحظات عمرم رو سپری میکردم
+منبع ارامش من
ددی نیم نگاهی هم بهم نکرد و مشغول خوردن قهوش بود
چونه ام رو روی پاش گذاشتم و با چشمای درشت شدم بهش نگاه کردم
+ددی از این پایین چقد پر جذبه ای..
دریغ از کوچک ترین واکنشی
+ددی به کیتن کوچولوت توجه نمیکنی؟
_پاشو صبحونتو بخور
با سرد ترین حالت ممکن جواب داد و دریغ از نیم نگاه
انگار یک سطل اب یخ روم ریختن..
بلند شدم و رفتم روی مبل روبروی ددی نشستم
+نمیخورم اشتهام کور شد
بلند شد و با عصبانیت به سمتم اومد که بی اراده خاستم فرار کنم که بازوم رو محکم گرفت
+ایییی ددی یواشششششششش دستم شکست
_مونده تا بشکونمش
من رو نشوند روی صندلیو با تهدید و حالت دامینیت ای گفت
_همشو میخوری
و نشست روبروم
با بغض توی گلوم همه ی غذا رو بزور خوردم و ددی تمام مدت بهم زل زده بود
مثل شکارچی که بعد مدت ها شکارش رو پیدا کرده و داره برای خوردنش نقشه میکشه
بعد تموم شدن غذا سرجام موندم و سرمو پایین گرفتم و لب زدم
+ممنون ددی سیر شدم..
بعد چند دقیقه سکوت ددی با حالت دامینیتیش گفت
_کدوم گوری بودی؟
واییی خدا مث سگ از این حالتش میترسمممم
اب دهنم رو قورت دادم و خواستم همه چیز. و توضیح بدم که یادم افتاد من رو قطعا میکشه و نصبت بهم بی اعتماد میشه اگر هم دروغ بگم تنبیهم ۴ برابر میشه
انتخاب بین بد و بدتره
+اممم...خوب ددی من میتونم توضیح بدم...
_میشنوم
+اممم خوب ددی از کجا شروع کنم...
_خوب انگار متوجه منظورم نشدی
بلند شد و مثل بازجو ها اومد سمتم
درحین اروم بودنش تحکم هر قدمش قلبم رو میلرزوند
اومد سمتم و پشتم وایساد
حقیقتا جرعت ندارم سرمو بالا بیارم
دستش رو نوازش وار گذاشت روی سرم و انگشتش رو سرُر داد پشت گوشم بعدش گردنم و زیر گلوم
زیر گلوم رو محکم گرفت و سرم رو اورد بالا و یکم خم کرد
احساس کردم فکم داره میشکنه و تنفسم سخت شده
ناخوداگا دستمو کوبیدم روی میز که به دستاش چنگ نزنم
سرش رو اورد پشت گوشم و اروم زمزمه کرد
_ببین اینجا چی داریم .. یک گربه ی بد که ۲ روزه جواب پیام ها و زنگ های مسترش رو نمیده ، امممم خوب بهتره از اون موقه ای که غیبش زد شروع کنه
با هر کلمه ای که میگفت فشار دستش رو بیشتر میکرد و راه تنفسم بیشتر بسته میشد
با گفتم اخرین کلمه برای زره ای هوا با چشمام التماسش میکردم و خیلی سخت سرمو بالا پایین به معنی اره تکون دادم
بعد چند ثانیه چشم تو چشم شدن واقعا دیگه غزل خودم رو خوندم که دستشو ول کرد
واقعا فکردم دارم میمیرم
همینجور که سرفه میکردم ددی یک لیوان اب گذاشت جلوم و با چشماش بهم فهموند که بخورمش
هنوز احساس نفس تنگی داشتم و سرم گیج میرفت
بعد خوردن اب و گذشتم حدودا ۵ دقیقه ددی نشست کنارم و منتظر بهم نگاه کرد
+ددی من واقعا متاسفم که نگرانتون کردم
سرم رو پایین انداختم و ادامه دادم و کل داستلن رو با جزعیات براش تعریف کردم
البته بجز شماره دادن
ددی هم با دقت گوش میداد و هیچ حرفی نمیزد و هیچ واکنشی نشون نمیداد
+ببخشید ددی...
بلند شد جوری که انگار وجود ندارم بلند شد و رفت توی اتاق
واقعا نمیدونم چیکار کنم
برم دنبالش؟؟ الان خیلی عصبانیه ممکنه پارم کنه..
داشتم با خودم کلنجار میرفتم که ددی رو دیدم که لباس پوشیده و سوییچ رو برداشته و از خونه زد بیرون
بلند داد زدم
+ددی کجااااااا
این یک فاجعسسسسسس یک فاجعههههههههههههه

___________________________________________






Daddy's little kitten(BDSM)Where stories live. Discover now