9:ترن هوایی

3K 149 10
                                    

#پارت۹

بیدار که شدم روی تخت بیمارستان بودم و یک سرم به دستم
هنوز چشمام تار میدید ولی یک نفر کنارم نشسته بود و دستمو نوازش میکرد
دقت که کردم ددی بود !!! پس اون منو گرفت !
ینی براش مهمم؟!
تا اومدم حرفی بزنم انگشتشو گذاشت رو لبم و گفت
_هیششش ، میدونم چی شده دکتر بهم گفت ، ولی خیلی نگرانت شدم پیشی کوچولوی بابایی
با جمله ی اخرش بغضم گرفت و دستشو بغل کردم و گریه کردم
_ عه عه ، چرا گریه میکنی قربونت برم ؟ ددی پیشته ! من بهت قول میدم همه چی درست میشه کوچولوی من :)
با حرفاش یکم اروم شدم که پرستار اومد و سرمو کند و گفت میتونم مرخص شم
هنوز یکم سرگیجه داشتم برای همین ددی منو از تخت بلند کرد و یه بوسه روی پیشونیم زد و گذاشتم پایین
رفتاراش عحیب بود !خیلی مهربون شده بود و از جدیت نگاش کم شده بود
چرا من براش مهمم؟! مگه من چی دارم؟!
(از زبان کیان)
خیلی نگرانش شده بودم ، چرا برام مهم شده بود؟!
من دیشب باهاش اشنا شدم ، ولی از دیشب تا الان کلی خاطره باهم ساختیم و من در قبالش احساس مسئولیت میکردم و دوسش داشتم
با لباس بیمارستان با اون رنگ پریده بازم برام زیبا بود
از همه چی این دنیا ممنونم که بارون دیشب مارو بهم رسوند
دیشب گفتمون با حال بد بیرون رفتیم ولی الان با بودن کنار هم خوشحالیم
دیگه چیزی برام مهم نیست ، فقط خوشحالیشو میخپام
ولی باید غرورمو داشته باشم تا ازم حساب ببره
میخوام یک دختر قوی ولی حرف گوش کن بار بیارم
(از زبان ورونیکا)
بازم پیش دکتر رفتم که جواب بهتری از قبل برام داشته باشه تا حالمو بهتر کنه
&حالش بهتره ولی وضعیتش ثابته ، ضربه ی شدیدی به سرش خورده ، دست چپش هم شکسته ولی بازم امیدتون به خدا باشه
با حرفاش یکم بهم امید داد و حالم بهتر شد
سوار ماشین شدیم
سر راه یک بستنی فروشی بود ، منم عاشق بستنی ، ددی رد نگاهمو فهمید و
_ دلت بستنی میخواد ؟
+وای الهههه خیلی ، لطفا برام بخر ددیییییی
باورم نمیشه مثل بچه کوچولو ها شده بودم ، حرف زدنم ، رفتارم و همه چیم
انگار با حرفاش بهم فهمونده بود که دختر کوچولوی ددیمم
جلوی بستنی فروشی وایساد و ۲ اسکوپ از بستنی های توت فرنگی و شکلاتی با تزئین پاستیل برام اورد
برای خودشم ۲ اسکوپ بستنی قهوه و شکلات تلخ گرفت
مثل بچه ها ذوق کرده بودم
دور دهنم بستنیی شده بود
ددی نگام کرد و خندید
دو راه به شهر بازی رسیدیم و من داد زدم
+ددیییییییییی من شهربازی میخوامممممممممممممم
_ خیله خوب چرا داد میزنی بچهههه
نیشم تا بناگوش باز شد و کلی ذوق کردم که با ددیم میرم شهربازیییییی
به داخل شهر بازی رفتیم ، کلی وسایل جالب جدید اونجا بود و من ۵ سالی میشد شهربازی نیومده بودم
+ددیییی میشه بریم ترن هوایی؟؟؟؟لطفاااااااااا
پوزخندی زد و
_قبوله ولی اگه صدات دربیاد رسیدیم خونه من میدونم و تو
وای خدااااا یک چالش بزرگ برام بوددد ینی من جیغ نزنم؟؟!!!!!!
+ددییی خیلی خبیثانس ولیییی
_ترن هوایی میخوای یا نه؟!
+چشم داد نمیزنمم...
سوار شدیم و من میدونستم صدام در بیاد بیچاره میشم ولی با اولین سراشیبی ناخوداگاه جیغ بلندی کشیدم ولی وقتی فهمیدم چه غلطی کردم دستمو محکم گذاشم جلوی دهنم و یه نگاهی به ددی کردم
با نگاهی که تو چشتش میگف دارم برات فهمیدم کارم تمومه
یه دستم جلوی دهنم بود یدستمم محکم ددی رو بغل کرده بودم
بالاخره پیاده شدیم و من دلم ماشین بازی میخواست
+ددییی من دلم ماشین بازی میخواددد
بی توجه به من دستمو گرفت و منو کشیون کشون برد تو ماشین
میدونستم داره نقشه ی تنبیهمو میکشه

ادامه دارد...

Daddy's little kitten(BDSM)Where stories live. Discover now