18:صداقت

3K 124 4
                                    

#پارت۱۸

شوک شده بود و نمیدونست چی بگه
دستامو باز کرد و با حوله ی نم دار پارافین هارو از روی تنم تمیز میکرد
صورتمو توی اینه ی کنار اتاق دیدم ، ریملم کاملا صورتمو مشکی کرده بود
بلندم کرد و برد روی تخت درازم کرد
یک لیوان اب قند برام اورد
(از زبان کیان)
خیلی عصبانی بودم و قطرات شمع رو روی تمام سینش و شکمش ریخته بودم
تا اینکه گفت داییش باهاش چیکار کرده
خیلی شوکه شدم
بازش کردم و روی تخت گذاشتمش
یک لیوان اب قند براش اورم
_بخورش پیشی کوچولو
خیلی ناراحت شدم وقتی بهم گفت
اب قند و خورد و کمی خالش بهتر شد
_ چرا فکردی وقتی اینو بدونم دیکه دوست ندارم؟
(از زبان ورونیکا)
+فکردم ذهنیتتون نسبت به من و خانوادم عوض میشه و دیگه منو نمیخواین...
بقلم کرد و روی پاش گذاشتم
صورتم روبه روی صورتش بود
سرمو گذاشت روی دوشش و سرمو نوازش کرد
_ من هیجوقت بخاطر همچین چیزی ازت بدم نمیاد پیشی کوچولوی ددی
_ من فقط ۲ روزه که میشناسمت ولی توی این ۲ روز خودتو تو دلم حسابی جا کردی کوچولو، من همیشه پُشتتم و تو باید با من راجبش صحبت کنی واگرنه من اینجا به چه دردی میخورم؟!!!!
با حرفاش خیلی اروم شدم
_ حالا توضیح بده دقیقا چی شده
کل داستان دیشب و گذشته ی من و داییم رو براش گفتم
اونم با دقت بهم گوش میداد و سرمو نوازش میکرد
+ددی ببخشید که بی جوابتون گذاشتم ، انقد حالم بد بود نمیدونم چجوری خوابیدم
_اشکال نداره ولی اگه یک بار دیگه ببینم چیزی رو ازم مخفی کردی من میدونم و تو
+ددی...؟ اون اتاق برای چیه؟!
_خودت بهتر از من میدونی ،چرا میپرسی؟!
+چرا اسمش اتاق بازیه؟!
_ درواقع اتاق تربیت اسمشه
+این یکی بهش میاد ..
_خیله خوب لوس نشو برم برات پماد بیارم
از بقلش بیرون اومدم و رفت پماد اورد و روی جای سوختگی زد
فقط جای قطره ها قرمز بود و میسوخت و زخمی نداشتم
گوشیم زنگ خورد
مامانم بود
+سلام مامان جون ، چی شده؟!
&سلام دخترم ، خاستم یاد اوری کنم فردا اردو داری ، وسایلتو جمع کن ، مدیرت گفت وسایل شخصی مثل مسواک و حوله، جوراب و شرت اضافه ، حوله و بوت ببرین ، وسایلتو جمع کن و برای فردا اماده شو من شب میام خونه،راستی داییتم با خانوادش برگشتن امریکا
+باشه مامان جون حواسم هست ،خداحافظ
ددی دید حالم گرفته شده و
_ چی شده باز لب و لوچت اویزون شده ؟!
+فردا باید برم اردو ...
_من که اجازه دادم چرا ناراحتی
+من نمیخوام برم...
_ چرا اونوقت؟دلیلش چیه؟
+از همکلاسیام خوشم نمیاد ،همشون منو اذیت میکنن و ازم متنفرن و اینکه....
_و چی؟؟؟
+دلم براتون تنگ میشه...
_از دست تو ، اشکال نداره برو خوش میگذره حالِتَم عوض میشه ، زودم برمیگردین ، تو این مدت من تمام مدت باهات در تماسم ، اگرم همکلاسیات اذیتت کردن فقط بهشون لبخند بزن اینجوری حرصشون درمیاد و میفهمن برات مهم نیستن
+واییی مرسی ددی‌ که همیشه حالمو خوب میکنی ،چشم میرم پس ،فقط اینکه میتونم شب پیشتون بمونم؟!
_ به مامانت میخوای چی بگی ؟؛
+میگم میرم خونه مانلی و فردا از اونجا باهم میریم مدرسه
_باشه خیله خوب ،ولی اول به مانلی زنگ بزن و باهاش هماهنگ باش بعد با مامانت هماهنگ کن ، بعدشم برو وسایلتو از پایین بیار
+چشم ددی الان هماهنگی هارو انجام میدم
با مانلی و مامانش هماهنگ بودم و مامانم هم موافقت کرد، رفتم پایین و تمام وسایل مورد نیاز رو داخل کوله پشتیم گذاشتم و رفتم پیش ددی
_میخوای بری ۱۰ روز بمونی؟!!!!چخبره اینهمه وسیله؟؟؟
+لازم میشه ددی بخدا
وسایلمو یک گوشه گذاشتم ، ساعت ۱۱ شب بود و منم خسته شده بودم
ددی رفت توی اشپزخونه ‌ و منم داشتم تلوزیون نگاه میکردم
ددی با قلیونی بزرگ برگشت و گذاشتش روی زمین و کنارم نشست
با اشاره ی انگشتش فهمیدم باید کنار پاش رو زمین بشینم
چند کامی از قلیون گرفت و دودش رو میداد تو صورت من
انتظار نداشتم ددی تو خونه قلیون داشته باشه!!اونم به این بزرگی و زیبایی
شیشه ای فیروزه ای داشت با بدنه ای از جنس چوب تراش کاری شده ، خیلی قشنگ و بزرگ بود
منم بعضی وقتا خونه ی دوستام قلیون میکشیدم ولی جرعت نداشتم به ددی بگم
داشتیم تلوزیون نگاه میکردیم که چشمم افتاد به اتاقی که کنار اتاق خوابه ، تاحالا اونجارو ندیده بودم
خونه ۳ خواب بود ، یکی اتاق خواب ، یکی اتاق تربیت ،ولی اتاق سوم نمیدونستم چیه
ددی رد نگاهمو گرفت و گفت
_ امشب اونجا میخوابی کوچولو
تعجب کردم ، ینی اونجا هم یک اتاق خوابه؟! یا مثل اتاق تربیته و میخواد اذیتم کنه؟!!
حواسمو پرت کردم که زیاد درگیرش نشم
جرعتمو جمع کردم و به ددی گفتم
+ امممم.... ددی؟!میشه منم قلیون بکشم؟!
چند لحظه ای نگام کرد و با تعجب گفت:
_تاحالا کشیدی؟! سیگار که خبر دارم و قطعا ممنوع! هیچ دلیلی قبول نمیکنم سیگار رو لبت بره
+خوب تو خانواده ما مشکلی با مشروب و قلیون نیست..
چشم دیگه سیگار نمیکشم ولی همین سیگار منو به شما رسوندا !! اگه اونشب روی زمین نمی افتاد من هیجوقت شمارو نمی‌دیدم...
_از کجا میدونی منم مثل سیگار برات زرر ندارم؟

ادامه دارد..

Daddy's little kitten(BDSM)Where stories live. Discover now