21:نبود ددی

2.1K 98 3
                                    

#پارت۲۱

به مدرسه رسیدم و با ددی خداحافظی کردم
دنبال مانلی میگشتم که دیدم کنار دست شویی داره با رومینا که دوست صمیمیشه لب میگیرهه
+مانلییییی؟!!!!!داری چیکار میکنی؟!!!!
= به تو ربطی نداره ، توکاری که بهت مربوط نیست دخالت نکن ، برو همونجایی که دیشب بودی و من گند کاریتو جمع کردم
خیلی دلم شکست که دوستی که از بچگی میشناختمش اینجور حرفارو بهم زد
رفتم سرکلاس تا صدامون کنن و وارد اتوبوس شیم
دیدم مانلی اومد کنارم نشست
=ببخشید ورونیکا ، من شوکه شدم تو منو اینجوری دیدی و ازت چند وقتیه ناراحتم چون جواب پیام هام رو نمیدی..
+اشکال نداره حق داری ،من این چند وقت میدونی حالم خوب نبود ولی الان عالیم
= اووو راستی بگو ببینم دیشب کدوم گوری بودی که مامانتو پیچوندی؟!
+نمیدونم میتونم راجبش حرف بزنم یا نه...
=وااا از کی تاحالا چیزیو از من مخفی میکنی؟!بهم برخورد
+نههه بد برداشت نکن ، باشه بت میگم
و تمام قضیه رو براش گفتم
از تعجب دهنش باز مونده بود!!!!
=چیمیگییییی؟!!!!!!!!! باورم نمیشه تو همچین رابطه ای رو شروع کردی! واقعا به همچین چیزایی علاقه داشتی و من خبر نداشتم؟!!!! دیگع نمیشناسمت ورونیکا!!!!!!
درگیر حرفا بودیم که اتوبوس اومد و سوارش شدیم
همه درحال رقصیدن و آهنگ خوندن بودن ولی من فقط تو فکر ددیم بودم
قرار بود مارو ببرن یک ویلای سوبلکس بزرگ بیرون از شهر
رسیدیم و توی هر اتاق ۳ تا تخت بود
من طبقه ی ۳ رو انتخواب کردم و توی یکی از اتاق ها تختی که چسبیده به پنجره ی بزرگ رو به جنگل بود وسایلم رو گذاشتم و ولو شدم رو تخت
میخواستم به ددی پیام بدم که دیدم انتن ندارههههههه
هولی شت!
کل خونرو دوییدم تا انتن پیدا کنم ولی هیچی نبود
این بعدا قرار بود حسابی مورد لطف ددی قرار بگیرم واییی خداااااااا چیکار کنمممم
مطمعن بودم اگه میدونست انتن نداره اجازع ی اومدن نداشتم
حالا نمیتونم تا فردا شب با ددی حرف بزن؟!!!
نهههه این یک فاجعسسس!مثل همیشه...
شاید خیلی کلیشه ای باشه ولی دلم براش تنگ شد...
زندگیه دیگه چه میشه کرد؟وقتی خواسته یا ناخواسته دلتو به کسی بدی مهم نیس اون قاتل زنجیره ایه یا یک کشیش، برات مهم میشه
دل که این چیزا حالیش نمیشه!میشه؟

ادامه دارد...

Daddy's little kitten(BDSM)Where stories live. Discover now