24:نمیخوامت!

2.3K 93 3
                                    

#پارت۲۴

انقد شوکه شدم نتونستم حرف بزنم..
~سلام شیطونک جذابم
به سمتم اومد و براندازم کرد
~چه هیکلی داری دایی جون ، ادم حوس میکنه بخورش
میخواستم از جکوزی بیام بیرون که دستامو از پشت گرفت و کیرشو چسبوند به کونم و دستشو گذاشت رو سینم و چنگ زد
اومدم داد بزنم که دستشو گذاشت جلوی دهنم
~ هیسسسس جوجه کوچولو حق داد زدن نداره ها
داشتم زیر دستش گریه میکردم که از پشت دستشو کرد تو شورتم و کصمو مالوند
هیچ لذتی نداشت هیچی
نمیخواستم اون فرد داییم باشه ،نمیخواست این اشغال کثافت باشه
باورم نمیشه که نزدیک ترین عضو خانوادم..
اما قفل شده بودم و کاری از دستم بر نمیاومد و فقط ناله میکردم از بیچارگی خودم...
از خودم بدم اومد که انقد ضعیفم در برابر ادمای اشغال
کیرشو از پشت بهم میمالوند و از اون طرف با انگشتش ماساژم میداد
تحریک شده بودم اما من باید مقاومت کنم فکرده به همین سادگیاس؟
~ من هیچ غلطی نمیتونم بکنم کوچولو؟! الان مال منی و میتونم خودمو توت حس کنم جیگر،بهتره حواست به حرفایی که میزنی باشه
ترسیده بودم و فقط منتظر بودم یک نفر از اون در لعنتی بیاد داخل و نجاتم بده
مهم نیس کی باشه فقط یکی بیاد داخل
حسابی زیر دستش خیس شده بودم و دیگه تحمل نداشتم
ناگهان انگشتشو کرد تو کصم، درد داشتم اما نه به اندازه دردی که تو ذهنمه
فقط گریه میکردم که دیدم سایه ی یک نفر داخل اب افتاده اما داییم اصلا متوجهش نشد
کسی وارد استخر شد که اصلا انتظارشو نداشتم ...!
دنیا پر از هیجان و سوپرایزه
هیجوقت نمیشه پیش‌بینی کرد چه اتفاقی میوفته و این هم جذابه و هم ترسناک؟

ادامه دارد...

Daddy's little kitten(BDSM)Where stories live. Discover now