-سخته، آبان سخته، میگم سخته!
آبان-کدوم کاری آسونه؟
-اوم، بازیگری؟ آخه میدونی که، زندگی تو خانواده سختگیر ازت بازیگر و دروغگوی خوبی میسازه!
آبان یادآوری کرد-ولی قرار شد همیشه راستشو بهم بگی!
-میدونم، اگه مشکلی داشتم یا تو دردسر افتادم، یا اگه std گرفتم، یا اگه کسی اذیتم کرد بهت میگم و تو خودم نمیریزم!
آبان سرمو ناز کرد و گفت-آفرین پسر خوب.لبخند زدم و به روی خودم نیاوردم چون:
البته که عین سگ دروغ میگفتم. قبلاً کلی مشکل با پسرا برام پیش اومده بود که باید با خودم یه گور میبردم و هیچوقت پیش هیچکس از جمله آبان اعتراف نمیکردم، چی بگم؟ آره فلانی فهمیدم من نوهی حاج بابام و تهدیدم کرد بهش خبر میده من گیام و علاوه بر اینکه ازم کلی باج گرفت، مجبورم میکرد براش ساک بزنم و خودش چشماشو میبست تا بهتر بتونه تصور کنه یه دختر اینکارو براش میکنه نه یه پسر؟ هرگز! ترجیح میدادم بمیرم. یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم به خودم یادآوری کنم دانشگاهم تموم شده، من دیگه تو خوابگاه نیستم، هم اتاقی رضا نیستم و یه دریا از مردهایی که هنوز باهاشون نخوابیدم وجود داره که منتظرن من بهشون افتخار بدم و بدم!آبان-هی، ماهان؟ چرا باز رفتی تو هپروت؟ داشتی به چی فکر میکردی؟ نه! صبر کن! نمیخوام بدونم!
ریز خندیدم-واقعاً فکر نکنم خوشت بیاد بدونی.آبان-میدونم که ازینکار خوشت نمیاد.
-اصلاً خوشم نمیاد.
آبان-ولی راه چارهی دیگهای داری؟ حاجبابا گفته هفتهای سه روز باید بیای وایسی وردستم کمکم کنی تا یاد بگیری.
-خیلی بدجنسه.
آبان-عزیزم اینو همهی بچهها و نوههاش به جز تو میدونستن.
-منم میدونم! منظورت این بود که من از فرقی که میزاره خوشم میاد؟
آبان-نه عزیزم منظورم این نبود.اخم کردم-فکر کردی من دلم میخواست سوگلی حاج بابا باشم و همش نگاه همه چهار چشمی روم باشه، هر حرکتمو تجزیه و تحلیل کنن، خیلی مصنوعی باهام خوب باشن و پشت سرم حرف بزنن چرا؟ چون من تنها کیردار خانوادهام که فامیلیش سلطانیه و میتونه ژن کیر کوچولوی بدرد نخور حاج فاروق سلطانیو به یه بچه با فامیلی سلطانی بده؟ و قسمت طعنه آمیز ماجرا اینه که من فاکینگ گیام! تنها سلطانی کیردار نمیتونه واسه زنها زنها راست کنه! اگه این کارما نیست که ریده تو زندگی حاجبابا و همزمان هممونو بگا داده پس چیه؟ عموها و دخترعموها از من متنفرن. مامانم واسه اینکه ثابت کنه واسه پسردار شدن منو نزاییده زرتی بعد من حامله شد و ستاره رو بدنیا آورد تا بگه براش فرقی نمیکنه و می کرد! وقتی همه خوب یا بد فرق میزارن مگه میتونست فرق نزاره؟ و لطفاً برای من این کصشعرا رو تفت نده که برات مهم نیست. خوب یا بد فامیلیه کیریت سلطانی نیست و به لطف تولد کیری من حاجبابا قبول نکرد تو فامیلی مادرتو نگه داری پس فقط همهی خرحمالیا بهت میرسه و این پیری وقتی ریق رحمتو سر بکشه یه پول سیاه واسه هیچ کدومتون نمیزاره. درواقع اگه منم لو برم احتمال زیاد همشو وقف کنه!
YOU ARE READING
dandelions
Romanceسلام به همگی❤ this is a bl story, let's enjoy it. All the characters are created by myself. The rules of my world are imaginary and not everything is supposed to go according to reality. I hope you like it. love you all. paria این داستان بی ال هست. ...