42

5.5K 708 111
                                    

سی و سه کاشدیممممممم😍😍😍🤗
هورااااااا🤘🤘
مرسییییییی از همهتون😙😙😙😙😙
دوستتون دارم کلییییی💜💜
Jungkook's  P.O.V

به ایینه ی قدیِ اتاقم خیره شدم. صورتِ اصلاح نکرده و چشمای گود و سیاه شده ام دیگه اذیتم نمیکرد. زندانی بودن تو اتاقم دیگه زجرم نمیداد.
فقط نبودِ جیمین عذابم میداد.
یک هفته گذشته بود و نمیدونستم چه اتفاقی برای جیمین افتاده. نمیدونستم که حالش خوبه یانه.
یک هفته ی لعنتی خودم رو تو اتاق حبس کردم و منتظرِ یک خبر از افرادم نشسته بودم ولی هیچ خبری ازش نبود.
دو جاسوسی که تو تشکیلاتِ جانسون داشتیم هم نیست و نابود شده بودن.
یک هفته از وقتی که شوگا و نامجون بهم گفتن که باید بی خیالش بشم گذشته بود .
چطور میتونستم ازش دست بکشم ؟ اگر روزی از جیمین دست بکشم یعنی اون روز من دیگه زنده نیستم.
تهیانگ هم با حمله به خونه ی جانسون مخالفت کرد و حتی به خواهش های جین هم توجهی نکرد.
جی هوپ مخالفت نکرد اما جوابِ مثبت هم نداد یه جورایی به نظرش دیوونگیه اگه دوباره بریم سراغش.
همیشه فکر میکردم که هیونگام کمکم میکنن اما تو این یک هفته فهمیدم که اشتباه میکردم.

جیمین !
پارک جیمین!
همون پسر بچه ی کوچولو که شده بود همه دل خوشیِ کودکیم.
همون پسر بچه ای که با چشمای ترسیده اش بهم خیره میشد.
پسری که همش حرف میزد و شیرین زبونی میکرد.
اون موقع ها میگفتم کیوت تر از جیمین هیچ کسی نیست . واقعا هم نبود پسر بچه ی ظریف و قد کوتاهِ سفید و تپل با لپ های آویزون و لب های پف کرده و چشمایی که وقتی میخندید هیچ جا رو نمیدید. واقعا کیوت بود.
اون مرتیکه ی عوضی همیشه میگفت که جیمین از من جذاب تره و بیشتر تحریکش میکنه.
وقتی جیمین رو بردن رابطه هاش با من خشن تر شد . تنبیه هام سنگین تر شد. جایِ شلاق روی بدنم بیشتر میموند . سیگارهای بیشتری روی بدنم خاموش میشد و همیشه تو گوشم خونده میشد که جیمین باعثِ وضعیتِ الانمه. میگفت دیگه با من ارضاء نمیشه و ازم خسته شده. خوشحال میشدم و تو افکارِ بچه گانم رویا میبافتم و میگفتم پس دیگه قرار نیست مثلِ حیوون باهام رفتار بکنه ولی اون بدتر و خشن تر باهام رفتار میکرد. یک دور شد دو دور و بعد سه دور و بعد نصفی از طولِ شب و بعد تا سحر رابطه هاش باهام طول کشید.
هر هفته هم یه دکتر میومد و زخمام رو پانسمان میکرد و بعد میرفت. بدون هیچ حرفی بدونِ هیچ احساسی. پر شدنِ جیب هاشون مهم تر از ذوب شدنِ یک پسر بچه بود اما خرده ای ازشون نمیگیرم چون اون مرد بی رحم تر از این بود که کشتنِ یک آدم براش مهم باشه.

از مامانم متنفر شده بودم که من رو به این دنیا اورد اما بعداً فهمیدم که هیچ کس نمیتونه جلوی خواسته ی اون عوضی بایسته البته اون میگفت که من حرومزاده ام و بچه ی اون نیستم ولی مامان میگفت که از ترسش هیچ وقت با هیچ مردِ دیگه ای رابطه نداشته.
اون مرد یک عمر بهم میگفت که مادرم از کره رفته و  الان هم مثلِ همیشه داره با مرد های مختلف
میخوابه و توله می سازه اما وقتی بزرگ شدم و دربارش تحقیق کردم فهمیدم که مادرم هیچ وقت از کره بیرون نرفته بلکه کشته شده اون هم به دستورِ پدرم.
اون عوضی چندین مرد رو میفرسته سراغِ مادرم و بهشون اجازه میده باهاش هرکاری میخوان بکنن و بعدش بکشنش. حقیقت رو فهمیدم ولی بهش نگفتم و ازش نپرسیدم چرا چون میترسیدم. این اواخر توی رابطه هاش باهام از چاقو هم استفاده میکرد و میترسیدم که بکشتم. اما این ترس خیلی پایدار نبود و از یه روزی به بعد دیگه بی حس شدم. الکی عصبانیش میکردم تا بکشتم اما نقشه های بچه گانم و افکارِ بی تجربه ام فقط باعثِ یه شبِ سخت میشد و چند خراشِ چاقو.
دوره ی راهنماییم تموم شد و دیگه جانگ کوکِ سابق مرده بود. جلوش می ایستادم. رو حرفش حرف میزدم. شب ها خونه نمی اومدم. تو پارتی های غیرِ مجاز مست میکردم وبعدش تنبیه میشدم سخت ولی لذت بخش. دیگه تحمل خراش های چاقو و ضرباتِ شلاق  برام سخت نبود. اون روز ها شروع کرده بودم به آسیب رسوندن به خودم. همیشه چاقوی جیبیم رو کنارم نگه میداشتم و هر وقت میخواستم پوستِ بدنم رو نشونه میگرفتم یا بعد از یک رابطه ی دردناک پوستم رو میسوزوندم. باور داشتم که درد فقط درد رو خوب میکنه. اگه زیرِ دلم درد میگرفت با چاقو دستم رو برش میدادم تا دردم از یادم بره. شایدم این درد رو واجب میدونستم. واجب میدونستم چون خیلی هارو شکنجه دادم و خیلی هارو کشته بودم. داشتم شبیهِ اون مرد میشدم که تو دبیرستان پسری رو دیدم به نام تهیانگ. کیم تهیانگ!
جذاب ترین پسرِ دبیرستان. بهش نزدیک شدم، عاشقش شدم ، باکرگیش رو ازش گرفتم، بیشتر عاشقش شدم،عوضم کرد، بهم خندیدن رو یاد داد بعد بهم خیانت کرد و ازم استفاده کرد تا به پول برسه پس منم گذاشتمش کنار.

تهیانگ و کوکی دیگه وجود نداشت. هردو جدا شدیم  و اون بعد از چندسال عاشقِ جین شد. اون ها به هم می اومدن و من هیچ اعتراضی نداشتم چون منم عاشق شده بودم. عاشقِ پسرِ مو نارنجی به نام پارک جیمین شدم. کسی که چند ماه خودش رو تو کلابم به نمایش گذاشت و بعد از دستش دادم.
حالا اون جیمین کجاست؟
اون احمق چرا باید اینکار رو میکرد؟
نامجون میگفت: باهاش حرف زده و اون هم بهش گفته که خودش خرابش کرده پس خودش هم درستش میکنه.

احمق!
جیمین همیشه احمق بوده. نباید این کار رو میکرد حتی اگه من رو میکشتن.
برای چه کسی اهمیت داشت که مردی مثلِ من تو این دنیا بمونه یا نه؟
من همون اهریمنی هستم که همه ازش حرف میزدن. حرومزاده ای که به ماشینِ آدم کشی تبدیل شد.
کسی که پدرش رو گرفت و تبعیدش کرد.
همه این رو میگفتن اما هیچ کدومشون نپرسیدن چرا اینکار رو کردم. اونها فقط مهرِ خیانتکار و قاتل و عوضی و پست بودن رو روی دهنم زدن.

من رئیسِ بزرگترین باند مافیا هستم پس خودم به تنهایی جلو میرم. میرم و جیمین رو برمیگردونم حتی اگه به قیمتِ جونم تموم بشه.

نگاهم رو از روی صورتم به کتِ چرمی مشکی و دستکش های براق و شلوارِ مشکیم ، بردم. برای برگشتن به روزای قبل، روزِ خوبیه.

از خونه ام خارج شدم و سوارِ ماشینم شدم . صد نفر از افرادم هم به تبعیت از من سوارِ ماشین هاشون شدن و اماده ی حرکت شدیم.
با استفاده از ریموت درِ پارکینگ رو باز کردم ولی جلوی در پر شده بود از ماشین و افراد مسلح که مارو نشونه گرفته بودن.

از ماشینم پیاده شدم و به نامجون و جی هوپ و تهیانگ و جین که جلوی در ایستاده بودن نگاه کردم.

+چرا اینجایین؟ برید گمشید خیانتکارای عوضی!

نامجون فریاد کشید: نمیذارم بری و خودت رو به کشتن بدی. به خدا سوگند میخورم که اگه بخوای مقاومت کنی به جز خودت همه ی افرادت رو قتلِ عام میکنم.

---------------
اینم از پارتِ این هفته

نظر و ووت فراموش نشه

کلِ پارت مربوط میشه به گذشته ی جانگ کوک و خیلی از وقایعش رو میدونستین ولی باید از زبونِ خودش گفته میشد .پس نگین تکراری بود .

و اینکه پایانش رو اسپویل نمیکنم ( منظورم از سد یا هپی بودنشه).

فیک هفته ای یه بار داره آپ میشه به دو دلیل:
۱.این روزا خیلی کار دارم و سرم شلوغه😣😥
۲.دارم پارت های فیکِ بعدی رو مینویسم😊

پس درکم کنین💜
🌼🌼🌼🌼🌼
و حرف آخر که خیلی برام مهمه:
دوستانی که گفتن بهم کتاب هاشون رو بخونن و من گفتم که حتما میخونم ولی نخوندم واقعا ازتون عذر میخوام😣
من کتاباتونو توی لایبرِریم گذاشتم ولی واقعا هنوز وقتی پیدا نکردم که بخونم ولی حتماً حتماً میخونم و ووت و نظر میزارم و اگر بتونم محبت هاتون رو به فیک جبران میکنم .
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼

Mafia's babyboy(Completed)Where stories live. Discover now