17

6.6K 810 142
                                    

جانگ کوک سرش رو پایین انداخت و زیرِ لب گفت: میدونم من یه روانی ام. میدونم خیلی آسیب بهت رسوندم ولی نمیشه عاشقم بشی؟

ملافه ی تخت رو توی مشتم گرفتم و بغضِ لعنتیم رو برایِ هزارمین بار تو زندگیم قورت دادم.
عاشقش میشدم؟
نه!
نمیتونستم عاشقش بشم
نمیتونستم ببخشمش
نمیتونستم با کسی عشق بازی کنم که زندگیم رو زیرِ پاش له کرد.
هنوز صدای لعنتیش، نگاهِ لعنتیش و اون تفنگِ لعنتیش رو یادم میاد.
یادم میاد روزی رو که واردِ زندگیم شد و از روم رد شد.
عاشقش باشم؟
مگه بدبخت بیچاره هایی مثلِ ما حقِ عاشق شدن دارن؟ مگه ما همونایی نیستیم که برایِ سرگرمیتون به این دنیا اومده بودیم.

پلکام رو رویِ هم انداختم و با صدایی که خیلی سعی بر صاف بودنش کردم، گفتم: میشه بری بیرون و بزاری استراحت کنم؟

الان باید عصبانی میشد و بیمارستان رو روی سرم خراب میکرد ولی فقط گفت: قبول، عاشقم نباش ولی حداقل ازم متنفر هم نباش تا بتونم عاشقت کنم.

و بعد رفت.
رفت بدونِ اینکه داد بزنه، تنبیهم کنه.
فقط رفت .

اشک هام جاری شد.
لعنت به تو جانگ کوک!
کاش سرنوشتِ ما جورِ دیگه ای بود ، کاش انقدر ازت متنفر نبودم.

دلم آغوشِ پدرانه میخواست.
دلم محبت های مادرانه میخواست.
دلم برای پدر و مادرم که غریبانه زندگی کردن، میسوخت. کاش الان کنارم بودن .
کاش پدر و مادرم قربانی حسرت های یک نفرِ دیگه نمیشدن. کاش میتونستن تا آخرِ عمرشون عاشقانه زندگی کنن.
اگه الان زنده بودن چی میشد؟
احتمالا تو بوسان میموندیم و من خواهر دار میشدم.
اسمش رو کی انتخاب میکرد؟ قطعا مامان .
احتمالا دانشگاهم رو تو رشته ی حقوق تموم کرده بودم  و مشغولِ کار بودم. احتمالا ازدواج کرده بودم.
احتمالات لعنتی!

Jungkook P.O.V

روبه روی دکتر نشسته بودم و به چرت و پرت هاش گوش میدادم.

دکتر: اون پسر وضعیتِ بدنی ضعیفی داره.

+میدونم.

دکتر: میدونستی و تو آفتاب ولش کردی؟

اخمام رو تو هم کشیدم.

دکتر: آقای محترم لطفا بیشتر توجه کنید.

از روی صندلی بدند شدم: اگه دیگه حرفی ندارین برم.

دکتر : میتونید برین اما یادتون باشه دیگه ازش غافل نشین.

از اتاقش خارج شدم و خودم رو روی‌نزدیک ترین صندلیِ راهرو انداختم.

اوضاعِ روحیم خوب نبود.
خیلی‌ راحت پس زده شده بودم.
نمی فهمیدم چرا جیمین انقدر ازم متنفر بود. چرا نمیذاشت بهش نزدیک بشم؟
من یه هیولا بودم و جیمین حق داشت ازم متنفر باشه.سرم رو به دیوار تکیه دادم و پلکام رو بستم.

Mafia's babyboy(Completed)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin