22

6.2K 785 376
                                    

Jimin P.O.V

تخت تکون خورد‌. پلکام رو باز کردم اول جانگ کوکی رو دیدم که چشماش رو بسته و بالا تنه اش برهنه بود و دومین چیزی که چشمام رو گرفت ساعت روی دیوار بود که عقربه هاش ساعتِ سه نصفِ شب رو نشون میداد.

-با تهیونگ بودی درسته؟

پلکاش رو باز کرد و گفت: آره

-خوش گذشت؟

+مگه برات مهمه؟

برام مهم بود؟ اصلا چرا این سوالِ مسخره رو پرسیدم؟

جانگ کوک بعد از دیدنِ صورتِ توهم رفته ام دوباره پلکاش رو بست.

-مهم نیست.

سمتم چرخید و انگشتاش رو روی گونم کشید و گفت: باید برات مهم باشه.

منظورش رو متوجه نکردم .

-چرا؟

لبخند زد و گفت: چون من دوست پسرتم.

از حرفش چشمام درشت شد. الان چی گفت؟ گفت من دوست پسرشم؟ شاید گیجِ خواب بودم.

انگشتاش چند تارِ موهام رو پشتِ گوشم زد و گفت: باید استراحت کنی چون فردا قراره چندین ساعت تو راه باشیم.

پلکاش رو بست و من به صورتِ بی نقصش نگاه کردم. خوابم نمیبرد پس احمقانه ترین درخواست رو ازش کردم.

-جانگ کوکا !

اینبار چشمای اون بود که درشت شد.

+یکبار دیگه بگو چی گفتی؟

نباید اسمش رو صدا میکردم.
اون ارباب بود و من برده

از ترسِ تنبیه شدن سریع گفتم: ببخشید ارباب..... ببخشید.

چونم رو توی دستش گرفت و گفت: یکبار دیگه بگو چی گفتی؟

لعنت! هیچ راهی برای فرار نداشتم.

با اضطراب گفتم : جانگ کوکا .

با شنیدنِ اسمش روم پرید و محکم بقلم کرد.

-یکبار دیگه فقط یکبار دیگه.

+جانگ کوکا.

صورتِ خندونش جدی شد و لباش رو روی لبام گذاشت.
پلکام ناخودآگاه بسته شد و با خودم گفتم اگه از اینجا برم دلم برای بوسه های یهوییش تنگ میشه.

لباش رو از لبام کند و کنار گوشم برد و با صدای آرومی گفت: جانم.

قلبم با سرعتِ بالایی می تپید و از خجالت لبم رو با دندون گزیدم.

-هی....هیچی

لباش رو اینبار روی پیشونیم گذاشت و بوسه ی کوتاهی به پیشونیم زد.

+بگو قول میدم به خاطر حالِ خوبی که بهم دادی تنبیهت نکنم.

دستم رو روی سینه اش گذاشتم . با حسِ داغیش به خودم لرزیدم.
انگشتم رو کمی حرکت دادم و گفتم: میشه...میشه برام بخونی تا خوابم بره؟

Mafia's babyboy(Completed)Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum