Jimin P.O.V
تخت تکون خورد. پلکام رو باز کردم اول جانگ کوکی رو دیدم که چشماش رو بسته و بالا تنه اش برهنه بود و دومین چیزی که چشمام رو گرفت ساعت روی دیوار بود که عقربه هاش ساعتِ سه نصفِ شب رو نشون میداد.
-با تهیونگ بودی درسته؟
پلکاش رو باز کرد و گفت: آره
-خوش گذشت؟
+مگه برات مهمه؟
برام مهم بود؟ اصلا چرا این سوالِ مسخره رو پرسیدم؟
جانگ کوک بعد از دیدنِ صورتِ توهم رفته ام دوباره پلکاش رو بست.
-مهم نیست.
سمتم چرخید و انگشتاش رو روی گونم کشید و گفت: باید برات مهم باشه.
منظورش رو متوجه نکردم .
-چرا؟
لبخند زد و گفت: چون من دوست پسرتم.
از حرفش چشمام درشت شد. الان چی گفت؟ گفت من دوست پسرشم؟ شاید گیجِ خواب بودم.
انگشتاش چند تارِ موهام رو پشتِ گوشم زد و گفت: باید استراحت کنی چون فردا قراره چندین ساعت تو راه باشیم.
پلکاش رو بست و من به صورتِ بی نقصش نگاه کردم. خوابم نمیبرد پس احمقانه ترین درخواست رو ازش کردم.
-جانگ کوکا !
اینبار چشمای اون بود که درشت شد.
+یکبار دیگه بگو چی گفتی؟
نباید اسمش رو صدا میکردم.
اون ارباب بود و من بردهاز ترسِ تنبیه شدن سریع گفتم: ببخشید ارباب..... ببخشید.
چونم رو توی دستش گرفت و گفت: یکبار دیگه بگو چی گفتی؟
لعنت! هیچ راهی برای فرار نداشتم.
با اضطراب گفتم : جانگ کوکا .
با شنیدنِ اسمش روم پرید و محکم بقلم کرد.
-یکبار دیگه فقط یکبار دیگه.
+جانگ کوکا.
صورتِ خندونش جدی شد و لباش رو روی لبام گذاشت.
پلکام ناخودآگاه بسته شد و با خودم گفتم اگه از اینجا برم دلم برای بوسه های یهوییش تنگ میشه.لباش رو از لبام کند و کنار گوشم برد و با صدای آرومی گفت: جانم.
قلبم با سرعتِ بالایی می تپید و از خجالت لبم رو با دندون گزیدم.
-هی....هیچی
لباش رو اینبار روی پیشونیم گذاشت و بوسه ی کوتاهی به پیشونیم زد.
+بگو قول میدم به خاطر حالِ خوبی که بهم دادی تنبیهت نکنم.
دستم رو روی سینه اش گذاشتم . با حسِ داغیش به خودم لرزیدم.
انگشتم رو کمی حرکت دادم و گفتم: میشه...میشه برام بخونی تا خوابم بره؟
CITEȘTI
Mafia's babyboy(Completed)
Fanfiction(Completed) خاطرات مبهم! خاطراتی که باعث شد پسر بی گناهی مثل جیمین وارد بازیِ ناعادلانه ای بشه . بازیی که فقط مافیایی مثل جانگ کوک برنده میشدن . جیمین فقط میخواست به خواسته اش برسه ، خواسته ای که برای براورده کردنش باید به جانگ کوک نزدیک میشد. نزدی...