40

5.7K 734 237
                                    

دستش رو دوباره روی جای مشتم گذاشت و گفت: پارک جیمین تو خودت نمیدونی که با اون هیکلِ ظریف و چشمای زیبا و لبای پف کرده چقدر جذابی. وقتی دیدمت از زیباییت جا خوردم و میخواستم تورو مالِ خودم بکنم. چقدر خوب میشد اگه میتونستم تا آخرِ عمرت تو خونم نگه میداشتمت. صدای ناله هات....

نفسش رو در مقابلِ بدنِ لرزونم با صدا بیرون داد و ادامه داد: هنوز هم میتونم به خوبی بشنومش. صدای ناله های لعنتیت که بیشتر تحریکم میکرد و باعث میشد کارهایی بکنم که با جانگ کوک تجربه اشو نداشتم. مجبور بودم بفرستمت خونه مجبور بودم بدمت به پدرت. روزی که مشاورم بهم گفت که باید برت گردونم بیشتر از پدرت متنفر شدم چون اون تو رو داشت. داشتی میرفتی پس آخرین بار ، ساعت ها باهات رابطه داشتم جوریکه انگار این آخرین بارم بود. نمیگم جانگ کوک بد بود . نه! اونم خوب بود فقط تکراری شده بود.

دندونام رو روی هم ساییدم و دستِ مشت شدم رو کنارم نگه داشتم تا دوباره روی صورتش فرود نیارم.

ادامه داد: وقتی نبودی دیوونه شده بودم. همش جانگ کوک رو شکنجه میکردم ولی من تورو میخواستم. جانگ کوک رو شکنجه میدادم و بهش میگفتم که تو باعثشی. بهش دروغ نگفتم ولی میخواستم ازت متنفر باشه.

متنفر؟
جانگ کوک ازم متنفر نبود حتی ، حتی میگفت دوستم داره.
نه! ازم متنفر بود و قطعا به خاطرِ همین پدر و مادرم رو کشت.
لعنت بهت جانگ کوک!

× وقتی پدرت تورو با اون وضعیت دید خواست شکایت کنه. میدونست که هیچ کس حتی به حرفاش گوش هم نمیده ولی اون لجباز بود . یک روز به خونتون اومدم تا ببینمت و تو رو ازشون بخرم اما تو مدرسه بودی و نتونستم ببینمت و خانوادت تو رو با هیچ مبلغی عوض نکردن . از پدرت متنفر بودم حتی بعد از اینکه ارثش رو بخشید پس گفتم میکشمشون . اون هارو میکشتم و تو رو با خودم میبردم. پدرت تا اخرین لحظه بهم التماس کرد که تورو نکشم و بهت کاری نداشته باشم ولی نمیتونستم کاری بهت نداشته باشم.

-چرا بهم قرص میدادی؟

خندید و گفت: از جانگ کوک و احمق بودنش خسته شده بودم که تورو جایگزینش کردم. اون احمق همیشه میخواست آدم خوبه باشه. تو باید اون قرص هارو میخوردی اما اون احمق به جات اونارو مصرف کرد.

-لعنتی اون قرص ها چی بودن؟

از صدای بلندم لذت برد و گفت: هنوزم جذابی!

صدای کشیده شدن دندون هام روی هم انقدر بلند بود که مطمئناً شنید. به خاطرِ موفقیت در عصبانی کردنم لبخندِ پیروزمندانه ای زد و گفت: اون قرص ها آدما رو دیوونه میکنه حتی آدم های خوب هم تبدیل به گرگ میکرد. آدمایی بی احساس و خشن. برای دوزِ بالای اعتیاد بهش مصرف کننده تبدیل به یک فردِ مطیع میشه. باید تو انهارو میخوردی تا مطیعم میشدی تا وقتی بهت میگم پدر و مادرت رو بکش، میکشتی.

Mafia's babyboy(Completed)Where stories live. Discover now