37

5.3K 748 147
                                    

وقفه ی کوتاهی کردم تا اتفاقات رو به یاد بیارم. احساسی که داشتم و تمامِ لحظه ها رو تو ذهنم مرتب کنم.

- واردِ اون خونه ی لعنتی که یه روزی عاشقش بودم شدم. خونه ای که بهم آرامش میداد حالا تبدیل به خونه ای شده بود که دیواراش خطر رو فریاد میکشیدن. اولین صدایی که شنیدم صدای پدرم بود که میخواست به سمتم بیاد ولی دونفر بازوهاش رو به سختی گرفته بودن و مانعش میشدن. بابام داد زد و گفت:(این قرارمون نبود. قرارِ ما فقط من و زنم بود نه جیمین.) به مامانم نگاه کردم که صندلیی که برای آشپزخونه بود بسته شده بود و چشماش با دیدنِ من طوفانی شد. با دومین صدایی که شنیدم روحم از بدنم خارج شد. به سمت صدا برگشتم که اون عوضی رو دیدم که گفت(اینجا من تصمیم گیرنده ام و تو در جایگاهی نیستی که برایِ من شرط بزاری ولی چون خودتون درخواستِ مرگتون رو دادین میزارم این عروسک زنده بمونه) به پسر بچه ی کنارش نگاه کردم، اون بچه، تویِ لعنتی بودی. تویی که ازت متنفرم تویی که قرار بود فرشته ی نجاتم باشی اما نبودی. ‌بابام رو هم به صندلی بستن و اون عوضی با دستش به یکی از مردهای سیاه پوشِ داخلِ خونه اشاره کرد و گفت(این بچه رو بیارین پیشِ من. اون مالِ منه)
انقدر ریز و ضعیف بودم که نتونستم جلوش مقابله کنم و مرد مثلِ یه پَر بلندم کرد و سمتِ اون بردم. پدرت منو روی پاش نشوند و چتری هام رو کنار زد و گفت:(تو مالِ خودمی فقط مالِ من.) و بعد هودیِ زردم رو از تنم خارج کرد و با لباش به جونِ بدنم افتاد. بدنی که تازه از زخم پاک شده بود. شلوارِ کشیم و لباسِ زیرم رو دراورد. درحین رابطه ای که به زور باهام برقرار کرد سعی کردم به کمرِ شکسته ی پدرم نگاه نکنم . سعی کردم صدایِ گریه های مادرم رو نشنوم. سعی کردم صورتم رو از خجالت مخفی کنم.

با صدای هق هقِ جانگ کوک به سمتش برگشتم. لباش رو گاز میگرفت تا صدای هق هقاش رو خفه کنه ولی موفق نشد.

-جانگ کوکا خیلی برام سخت بود که صدای شکستِ پدرم رو بشنوم. پدرم وقتی از خانوادش جدا شد نشکست، وقتی کتکش زدن نشکست، وقتی اذیت شد نشکست ولی وقتی این صحنه رو دید شکست. من  دوازده سالم بود که مُردم و سیزده ساله که به مرده ی متحرک تبدیل شدم. به کسی که معنیِ شاد بودن رو نفهمید. سیزده سال همه به چشمِ برده ی جنسیشون بهت نگاه کنن سخته. اولین روزی که باهام حرف زدی ازم پرسیدی که گی هستم یا نه؟ گفتم از دبیرستان گِی شدم. دروغ گفتم، من هیچ وقت گِی نبودم ولی همیشه با مردا رابطه داشتم. از یه جایی به بعد بهش عادت کردم و غرایضم عوض شد.  جانگ کوکا!

با صدایِ خش داری گفت: جانم!

-پدرت کجاست؟ میخواستم اول از اون انتقامم رو بگیرم و بعد تو ولی نتونستم پیداش کنم.

+اون مردِ خطرناکی بود پس اول من ازش انتقام گرفتم. فرستادمش تو یه خونه تو یه منطقه ی دورافتاده و تو خونه حبسش کردم.

Mafia's babyboy(Completed)Where stories live. Discover now