6

9.2K 976 97
                                    

چشمام رو به سختی باز کردم . انگار با چسب پلک هام رو به هم چسبونده بودن . سر درد عجیبی داشتم

به اطرافم نگاه کردم توی اتاقی با دکوراسیون سفید بودم . سفیدی این اتاق با سیاهیِ اتاق جانگ کوک به خوبی جلوه گر تضاد شخصیتیِ این دو نفر بود.
با اتفاقات قبل از بیهوشیم و پیچیده شدن بوی خون و گوشت سوخته شده ، روی تخت مخملِ سفید رنگ بالا اوردم.
تضاد رفتاری رو نمیدونم ولی میدونم اون دونفر فقط دیوونه های زنجیره ای بودن.

از روی تخت بلند شدم و به گوشه ی اتاق رفتم و روی زمین نشستم. زانوهام رو توی بغلم گرفتم و گریه کردم .برام مهم نبود که کسی صدام رو میشنوه یا نه . دیگه برام مهم نبود که غرورم تکه تکه شده.

نزدیک شدن به جانگ کوک احمقانه ترین تصمیممِ زندگیم بود. اگر میتونستم زمان رو برمیگردوندم به روزی که با هزار بدبختی وارد کلاب گرون قیمت جئون جانگ کوک شدم ، برمیگشتم .

یا نه! اگر میتونستم زمان رو به روزی که اون اتفاقات کذایی افتاد ، برمی گردوندم.

چشمام رو بستم و آرومتر گریه کردم. با بسته شدن چشمام دوباره تصویر اون مرد اویزون شده پشت چشمام نقش بست. دادم رو نتونستم توی گلوم خفه کنم و بلند داد زدم: دیگه نمیتونم.

در باز شد و جی هوپ و دوتا از بادیگارداش داخل اتاق شدن.
جی هوپ با دیدن روتختی مخملِ وسط اتاق چینی به دماغش داد.

ج.ه: گندت بزنن پسر .

نمیتونستم بهش نگاه کنم . چشماش پر از شرارت بود. شرارتی که ازش لذت میبرد. این مرد عاشق بوی خون بود.

ج.ه: پاشو خودتو جمع کن . اینجا نیومدی که بخوری و بخوابی . دو روزه اقا پلکاشم باز نکرده و الان هم مثل یک بچه دو ساله گریه میکنه.

- میشه یه زنگ بزنم.

ج.ه: به کی گل پسر؟

-جانگ کوک.

ج.ه:اوع ! چیشده یاد اون افتادی ؟

-خواهش میکنم

گوشیش رو از جیبش دراورد و رمزش رو زد.
در حین گرفتن شماره توسط جی هوپ به قاب گوشیش نگاه کردم . به جرات میتونستم بگم هیچ خط و خشی روی گوشی نبود.

گوشی رو داد بهم. گذاشتمش کنار گوشم بعد از چند تا بوق برداشت.
صداش توی گوشم پیچید: چیه جی هوپ؟

با شنیدن صداش بلند هق زدم.

+جیمین تویی؟

نتونستم حرفی بزنم.

+لعنتی جواب بده.

بین هق هقام گفتم : من دیگ...ه نمی...تون...م ا..ین..جا دو..دووم بی..ارم.

گوشی رو قطع کرد. لعنت بهت که حتی برات مهم نبود من دارم اینجا ذره ذره از بین میرم.
منِ احمق اخرین تیکه های غرورم رو هم خرج کردم اونم خرج کسی که باعث این زندگیِ لعنتیم بود.
با هر بار پلک زدن تصویر اون مرد لعنتی پشت پلکام نقش میبست و با هر بار نفس کشیدن میتونستم بوش رو حس کنم.

Mafia's babyboy(Completed)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt