41

5.5K 754 165
                                    

Jungkook's P.o.v

نگران شده بودم. چند ساعتی از جیمین خبری نبود و نگرانش شده بودم. چشماش حالتِ خاصی داشت غم بود یا حماقت یا درد نمیدونم فقط میدونستم که   صاحبِ اون چشم ها خبرای نگران کننده ای همراه داشت.
با صدایِ سرفه ی شوگا ، گردنم رو سمتش چرخوندم. وضعیتش افتضاح بود و جی هوپ هم دستِ کمی از شوگا نداشت.

سکوت رو شکستم و گفتم: هیونگا، معذرت میخوام که آوردمتون اینجا.

شوگا سرش رو به زحمت بلند کرد و گفت: مطمئن باش تلافیش رو درمیارم.

جیهوپ سریع گفت: احمق نباش و اگه نمیتونی دو تا حرفِ امیدوار کننده بزنی پس بهتره ساکت شی. ما خودمون خواستیم که باهات بیایم و نیازی به عذرخواهی نیست.

شوگا در جوابش گفت: بعداً باتو هم تصویه حساب میکنم.

جی هوپ: اصلاً از اینجا زنده بیرون نمیریم. احمق ما الان تو حصارِ جانسونیم .

میدونستم اگه متوقفشون نکنم چندین ساعت باهم درگیر میشن ولی چه اشکالی داشت دوتا هیونگ قبل از مرگشون یه دعوایِ درست و حسابی بکنن این دونفر همیشه دعوا میکردن و آخرش جوری باهم صمیمی میشن که هیچ کس باورش نمیشد که این دونفر چندین ساعت باهم دعوا کردن.
اروم زیرِ لب زمزمه کردم: نکنه اذیتش کنه!

شوگا که بهم نزدیک تر بود صدام رو شنید و فریاد کشید: تو هنوزم اون جیمینِ عوضی رو دوست داری؟ مگه کوری؟ نمی بینی اون مارو تو این دردسر انداخت ؟ نمی بینی از عمد بهت خیانت کرد و نقشه ی کشتنت رو کشید؟

بهش توپیدم: اون حق داشت!  من بهش آسیب زدم من زندگیش رو تباه کردم. من خانواده اش رو ازش گرفتم. منِ لعنتی....

حتی نمیدونستم جیمین زندست.
اون عوضی که فقط از پدر بودن اسمش رو داشت بهم خورونده بود که اون پسر مرده.
اما چرا؟
چرا بهم دروغ گفت؟
چرا همیشه از اسمِ دیگه ای برای جیمین استفاده میکرد؟
و چرا من باورش کردم؟
لبِ پایینم رو داخلِ دهنم بردم و مکیدمش طعمِ لب های جیمین روش مونده بود. لب هایی که برخلافِ لب های نازکِ من، بزرگ و پف کرده بود.
به در زل زده بودم و منتظر بودم بیاد و دوباره بوسه  ای روی لب هام بزاره و بگه دوستم داره
اخرین حرفش رو زیرِ لب زمزمه کردم: بهت اطمینان دارم.     بهت اطمینان دارم.       بهت اطمینان دارم.

اطمینان به کسی که حکمِ مرگش مهر شده بود کمی احمقانه به نظر میرسید.
شاید بهتر بود خودم رو گول بزنم و بگم از پسش برمیام ولی نمیتونستم به خودم دروغ بگم. قرار نبود هیچ چیز خوب بشه و شاید حقِ من و جیمین خوشحالی نبود.
سرنوشت برای ما دونفر بد نوشته شده بود و مهم نبود ما دونفر چند بار عاشقِ هم میشدیم فقط سزایِ عشقِ ما تباهی بود.
نگرانش بودم!
نکنه اذیتش کنه یا بهش سخت بگیره یا بفروشش و یا بکشش.
از جانسون هیچ چیز بعید نبود. اون کسی بود که دختر و پسر رو فقط برای چند شب میخواست و بعد سرنوشتِ همشون به بار های عربستان ختم میشد.
با تصورِ جیمین بینِ یک مشت مردِ کثیف بدنم لرزید.
لعنت به من!
همش تقصییرِ من بود.
کاش هیچ وقت به دنیا نمی اومدم! کاش!

Mafia's babyboy(Completed)Where stories live. Discover now