36

5.4K 664 112
                                    

سرم رو توی سینه ی پهنش مخفی کردم .
اروم با صدای ضعیفی گفتم: چرا نمیتونم ببخشمت؟

جانگ کوک لباش رو روی موهام گذاشت و بوسه ای به موهام زد و گفت: بهت حق میدم.

ازش جدا شدم و وضعیتِ جی هوپ و شوگا رو چک کردم.
هردو مثلِ جانگ کوک نیمه هوش بودن و صورت و لباساشون پر شده بود از رنگِ خون.

عقب عقب به سمت در رفتم و ناباورانه سرم رو تکون میدادم. میتواستم ازشون فرار کنم تا نبینمشون که با صدای جانگ کوک سرِ جام میخکوب شدم.

+ ادامه اشو تعریف کن.

سرم رو به طرفین تکون دادم و گفتم: براچی میخوای چیزهایی رو که میدونی رو دوباره بشنوی؟

+میخوام از زبونِ تو بشنوم.

با اینکه دوست نداشتم خاطراتم رو دوباره مرور کنم اما این تنها کاری بود که میتونستم براش انجام بدن پس شروع کردم.

-اخرین روزی که پدرت رهام کرد وحشیانه شلاقم زده بود و بهم تجاوز کرده بود و بعد جلویِ درِ خونمون نصفه جون فرستادم. من میدونستم که بابات برادرِ ناتنیِ بابای منه ولی تو نمیدونستی من کی هستم.

وسطِ حرفم پرید و متعجبانه پرسید: برادر؟

پوزخندِ کمرنگی زدم و گفتم: قرار نبود ما پسرا بدونیم که عمویی داریم همونطور که بابات خواسته بود. منم نمیدونستم ولی یک بار به طورِ تصادفی شنیدم .وقتی دزدیده شدم دلم نمیخواست بدونم که این مرد، عمومِ که اینطور ازم استفاده ی جنسی میکنه. بعد از یک هفته غیب شدنم مادر و پدرم منو جلویِ در پیدا کردن که بدنم غرق در خون و صورتم پر شده بود از جای انگشت های پدرت . انقدر وحشیانه بهم تجاوز شده بود که بی هوش شده بودم و دو سه روزی رو تو بیمارستان سَر کردم. پلیس ها و دکترا حتی از ما نپرسیدن که میخوایم شکایت کنیم یا نه چون جیبشون پر شده بود از اسکناس و تراول های پدرت.
همه ی افرادِ بیمارستان فقط خفه خون گرفتن و زخم هام رو با ترحم پانسمان کردن. بابام نمیدونست چرا برادرش این بلا رو سرِ پسرش آورده بود. میدونی؟ پدرم وقتی مادرم حامله بود از باندِ مافیاشون بیرون اومد و کلِ ارثش رو به پدرت داد اما پدرت میترسید که یک روز من ادعای ارث و میراث کنم پس چندین بار سعی کرد به مادرم آسیب برسونه تا من سقط بشم ولی منِ لعنتی به دنیا اومدم. وقتی پدرت دید که من به دنیا اومدم شروع به اذیت و تهدید کردنِ پدر و خانوادم شد. میترسوندمون و هرروز یه بلای جدید سرمون می آورد ولی بازهم ما زندگیِ خوب و شادی داشتیم. پدرت شروع به ایجادِ رابطه با دخترای مختلف کرد تا یک پسر داشته باشه و ارثش به پسرِ خودش برسه ولی اون یه حیوون بود و پدرم میگفت به پسر و مادرِ بچه ی خودش هم رحم نمیکنه.

سکوت کلِ اتاق رو گرفت.به جانگ کوک نگاه کردم تا ببینم هنوزم به حرفام گوش میده یانه که دیدم با چشمای بی حالش بهم خیره شده و منتظره بقیه ی حرفام بود.

Mafia's babyboy(Completed)Where stories live. Discover now