9

9K 1K 150
                                    


جیمین سرنوشت رو میبینی ؟ به آغوشی پناه آوردی که مسبب همه ی این اتفاقاست. این مرد مسبب کابوسای هرشبم بود و من چه مظلومانه به اغوشش پناه بردم.

شوگا از روی زمین بلند شد و با دستش لبِ پاره شدش رو پاک کرد.

شوگا: حرومزاده ی نمک نشناس.

صدای سردش باعث شد خونِ توی رگ هام یخ بزنه.

جانگ کوک : حق نداری بهش نزدیک بشی.

شوگا: و تو کی باشی که برای من حق و حقوق تعیین کنی؟

این حجم از خونسردی از کجا میومد؟

شوگا:  جانگ کوکی تو خیلی به من مدیونی و این رو خودت میدونی پس برای قدر دانی از زحماتم این پسر رو بزار و برو. فردا صبح برات میفرستمش.

جانگ کوک دستم رو گرفت و با خودش به سمت در کشید.

شوگا: اگه این پسر رو ببری مطمئن باش که یک دشمن قَدَر برای خودت جور کردی و این دشمن منم.

جانگ کوک: برام مهم نیست.

دستم رو کشید .وقتی به در رسیدیم شوگا داد زد: تو هم مثل مادرِ بی همه چیزتی .هردوتون نمک نشناسین.

نفهمیدم جانگ کوک کی دستم رو ول کرد و کی یک مشت دیگه حوالیِ صورتِ خوش تراشِ شوگا کرد .فقط دیدم که شوگا برای بار دوم وسطِ اتاق پهن شد.

جانگ کوک دوباره مچ دستم رو گرفت و سمت در کشید. وقتی از در عبور کردیم صدای شوگا رو شنیدیم که قهقهه زد و گفت: جانگ کوک دلش رو باخته‌

با این حرف جانگ کوک سرجاش برای چند ثانیه میخکوب شد و دوباره به راهش ادامه داد. با عصبانیت مچِ دستم رو میکشید به طوریکه مطمئن بودم جای انگشتاش روی مچِ دستم میمونه.
از کلاب خارج شدیم و با رسیدن به ماشین ،جانگ کوک  پرتم کرد روی صندلی .

تو کلِ مسیر خونه هیچ کسی حرفی نزد و فقط جانگ کوک با عصبانیت رانندگی میکرد. به جرات میتونستم بگم چندین بار نزدیک بود به درک واصل بشیم.

ماشین متوقف شد و جانگ کوک وحشیانه بازوم رو گرفت و با خودش کشید تا به اتاقش رسیدیم.

-دردم میگیره.

در رو قفل کرد.

- صدام رو میشنوی؟

بازوم رو گرفت و روی تخت هولم داد.

-چیکار میکنی؟

+بهت گفته بودم به کسی نزدیک نشو.

سکوت کردم.

+لباسات رو دربیار.

-نه!

+باید تنبیه بشی.

-نه!

+برای هرزه ای مثل تو چه فرقی میکنه با کی رابطه داشته باشه؟ لباسات رو دربیار.

Mafia's babyboy(Completed)Where stories live. Discover now