Taehyung P.O.V

طول و عرضِ سالنِ پذیرایی و چندین بار طی کردم.
یا خدا! باید چیکار کنم.

با احساسِ گرمایِ بدنِ جین کمی آروم شدم و نفسِ عمیقی کشیدم. دستاش رو از پشت به روی سینه ام آورد و لباش رو تویِ گردنم برد. آروم گفت: وقتی جیمین گفته بیاین ببرینش حتما اتفاقی براش نیافتاده.

-اما اون داشت گریه میکرد. نکنه بلایی سرش آوردن . نکنه جنازه هاشون رو باید تحویل بگیرم.

قبلِ از اینکه قطره اشکم رو پاک کنم اون قطره ی لجوج روی دستِ جین فرود اومد.
بوسه ی لطیفی روی پوستِ گردنم گذاشت و گفت: فقط صبور باش. نامجون خودش رو میرسونه. اونوقت همگی باهم میریم.

سمتش برگشتم و دستم رو روی کمرش گذاشتم و یک قدم بهش نزدیک تر شدم.
-خطرناکه!

اخم کرد و گفت: توقع نداری که اینجا بشینم و دست روی دست بزارم تا خبری ازت بشه؟ منم میام.

با صدای زنگ کتم رو از روی مبل برداشتم .جین هم بدونِ توجه به حرفام همراهم به بیرون اومد.
با دیدنِ نامجون که پشتِ فرمون نشسته و چشم از روبه روش برنمیداره سریع سوارِ ماشین شدیم.
هنوز در رو نبسته بودم که ماشین با صدای بلندی از زمین کنده شد.
سکوتِ داخلِ ماشین نگرانیِ هر سه نفرمون فریاد میکشید. هوا تاریک بود و تقریبا پنج ساعت تو راه بودیم. به خاطرِ ساعت که از نیمه شب گذشته بود جاده خلوت بود .
نامجون رو شکست و با عصبانیت گفت: با خودش چه فکری کرده که رفته به عمارتِ جانسون؟ من اون پسره ی هرزه رو زنده زنده دفن میکنم که نقشه ی کشتنِ جانگ کوک رو کشیده. به خدا قسم که میکشمش.

گنگ نگاهش کردم.

- هیانگ تو داری درباره ی کی حرف میزنی؟

نامجون دستش رو محکم تر دورِ فرمون گرفت و گفت: جیمین. پارک جیمین. اون عوضی با جانسون دست به یکی کردن و کشوندنش تو کلابِ جانسون.

از خشم دندونام رو روی هم کشیدم .
اون عوضی به چه جراتی اینکار رو کرده؟

Jungkook's P.O.V

با صدایِ باز شدنِ در از خواب پریدم.
امیدوار بودم جیمین باشه اما نبود.
چندتا از بادیگارد های جانسون داخلِ اتاق شدن و دستامون رو باز کردن.
دیگه وقتِ مرگم رسیده بود و هنوز هم امید داشتم.
امید داشتم که جیمین پیداش میشه و سمتم میاد و حالا میتونم با دست های باز در آغوشش بکشم.
به سمتِ در هولم دادن و از اتاق بیرون اوردمون.
مسیرِ طولانی رو از درِ اتاق تا دربِ بیرونی طی کردیم.
چرا تمومش نمیکردن؟
از قصرِ جانسون بیرون رفتیم و متعجب به جیمین که کنارِ حانسون تو این هوایِ نیمه روشن ایستاده بود، نگاه کردم.
جانسون دستش رو دورِ کمرِ جیمین گذاشت و اون رو با شتاب سمتِ خودش کشید. صورتِ جیمین از درد جمع شد و دستش رو روی قسمتِ پایین تر از شکمش قرار داد و اروم گفت: هنوز درد دارم آرومتر.

دستم رو مشت کردم و سمتِ جانسون یورش بردم ولی متوقف شدم. به صاحبِ دست هایی که دورم حلقه شدن نگاه کردم. نامجون بود که جلوم رو گرفت.
اون اینجا چیکار میکرد؟
به پشتِ سرش نگاه کردم و جین و تهیونگ رو دیدم که شوگا و جی هوپ رو درآغوش کشیدن.

-اینجا چیکار میکنی؟

نامجون: باید از اینجا بریم.

به جیمین نگاه کردم که با چشمایِ لرزون تو حصارِ دستای جانسون مچاله شده بود.

-پس جیمین چی؟

نامجون دستم رو کشید و گفت: باید بریم. اون پسر اینجا میمونه.

دستم رو از دستاش بیرون کشیدم و بلند گفتم: من بدونِ جیمین هیچ جا نمیرم.

جیمین سمتم اومد و دستاش رو کنارِ بازوهام گذاشت و خیلی اروم گفت: جانگ کوکا من دوستت دارم .از  همون روزی که دزدیده شدم و تو رو دیدم دوستت داشتم ولی واقعیت رو نمیدونستم. من اینجا میمونم ولی این رو بدون که من فقط عاشقِ یک نفر شدم و اونم تویی.

آخرین چیزی که قبل از بی هوش شدنم متوجه شدم.
علامتی بود که جیمین داد و پارچه ی سفیدی که روی بینی و دهنم گرفته شد.

من جئون جانگ کوک تا ابد حسرت میخورم.
حسرت برای اینکه مهلتی نداشتم تا بهش بگم منم عاشقشم.

اگه قرار نبود مادونفر کنارِ هم باشیم پس دوست داشتم بمیرم تا اینکه جیمین رو کنارِ جانسون تنها بزارم.

......................

نظر و ووت فراموش نشه❤

پارت رو ویرایش نکردم پس ممکنه غلط املایی داشته باشه😁

Mafia's babyboy(Completed)Where stories live. Discover now