جیمین داد کشید: اون گناهکاره. اون...

وسطِ حرفش فریاد کشیدم: تو کی هستی؟ شوگا هیانگ داری درباره ی چی حرف میزنی؟

و بعد به سمتِ جیمین برگشتم و گفتم : این ها همش به خاطرِ تصادفِ پدرم با خانوادته مگه نه؟

جیمین بلند قهقه زد و گفت: اینها همه مربوط به تو میشه نه اون تصادفِ جعلی.

تصادفِ جعلی؟

+نمیفهمم کدوم تصادفِ جعلی؟ پدر و مادرت با پدرم نصادف کردن و این تصادف چرا باید جعلی باشه؟هیچ چیزی از حرفات رو متوجه نمیشم یا واضح بگو یا گمشو از این اتاق بیرون.

جیمین با دستش صورتم رو قاب گرفت و به چشمام خیره شد.

-جانگ کوکا منو نمیشناسی؟ به همین زودی منو از یادت بردی؟

اخمام غلیظ تر شد.

+تو کی هستی؟

اخمِ ساختگی کرد و گفت: اِ جانگ کوک منو فراموش کردی؟

فریاد کشیدم: لعنت بهت فقط بگو کی هستی و چرا میخوای ازم انتقام بگیری؟ من حوصله ی این نقش بازی کردن هات رو ندارم.

لباش رو کنارِ گوشم آورد و با صدای آرومی گفت: سیزده سالِ پیش اتفاقایِ بزرگی برای دوتا پسربچه افتاد. یادته؟ صدای التماسام ، گریه هام، کمک خواستنام به همین زودی من رو به فراموشی سپردی؟

سرش رو عقب برد و تنها چیزی که از ذهنم گذشت کلمه ی غیرِ ممکن بود پس چندین بار تکرارش کردم.

+این غیرممکنه!

-جانگ کوکا راحت ازت نمیگذرم. امروز روزِ تقاصه.

صداش رو درست نمیشنیدم تنها صدایی که به خوبی و واضحی میشندیم صدای پسر بچه ای بود که داد میکشید و ازم کمک میخواست اما من تو تاریکی میموندم و گوش هام رو میگرفتم تا صداش رو نشونم ، تا ترحم نکنم . نمیتونستم بهش کمک کنم و اگر سمتش میرفتم منم تنبیه میشدم پس گوش هام رو محکم میگرفتم تا صدای جیغ هاش رو نشنوم.

صورتش رو جلویِ صورتم آورد و در چند سانتیِ صورتم متوقف شد و گفت: اولین باری که دیدمت پسر بچه ی ده ساله بودی. خیلی بزرگ شدی

انقدر بهم نزدیک بود که نقشِ پوزخندش روی لبام افتاد.

جیمین از رو به روم به کناره ی اتاق رفت و روی زمین نشست. زانوهاش رو توی بغلش گرفت و با بغض گفت: اولین باری که دیدمت فکر کردم تو رو خدا فرستاده و تو فرشته ی نجاتمی ولی نمیدونستم تو فرشته ی عذابمی. نمیدونستم قراره زجرم بدی و سیزده سال از زندگیم رو به تباهی بکشی.

سکوت کرده بودم. انگار همه ی کلمات از ذهنم فرار کرده بودن. فقط اولین باری که دیدمش رو به یاد آوردم. درست روزی که از مدرسه برگشته بودم و متوجه شدم پدرم یه پسربچه ی دوازده ساله رو دزدیده بود. باورم نمیشد. میدونستم پدرم یک عوضیِ به تمام معناست ولی نمیخواستم باور کنم که پسر بچه ای رو دزدیده تا ازش استفاده ی جنسی بکنه. سمتِ اون اتاقِ لعنتی دویدم تا با چشمای خودم ببینم ، ببینم که یک آدم چقدر میتونه پَست باشه.

-یونیفرم مدرسه تنت بود وقتی دویدی سمتِ اون اتاق لعنتی، اتاق شکنجه، اون اتاقِ نحس. در رو باز کردی و دیدی که پدرت درحالِ تجاوز بهم بود ولی هیچ کاری نکردی. فقط عقب عقب رفتی تا پدرت متوجه ی حضورت نشه. تو فقط یه بزدلِ عوضی هستی که تنها بلده فرار کنه.

دیدمشون.
اشک های اون پسربچه رو دیدم
کمک خواستن هاش رو شنیدم
ولی از اونجا فرار کردم تا منم شلاق نخورم تا منم موردِ آزارِ جنسی قرار نگیرم.
درست میگفت من فقط یه بزدل بودم.
ترسیده بودم و فرار کردن تنها راهی بود که مغزِ ده سالم بهم پیشنهاد داد.
اون مرد یه هیولای کثیف بود .
هیولایی که حتی به پسر بچه ها هم رحم نمیکرد.

شوگا بهش توپید: چه توقعی ازش داشتی ؟ جانگ کوک فقط ده سالش بود . حتی از تو دوسال کوچیکتر بود و کاری از دستش برنمی اومد. جیمین منطقی باش.

به شوگا توپید: تو هیچ چیز رو نمیدونی پس طوری حرف نزن که انگار همه چیز رو میدونی.

بغضش ترکید و بریده بریده ادامه داد: بهت خرده ای نمیگیرم توهم بچه بودی توهم مثلِ من ترسیده بودی. اما... اما

اشکاش بهش اجازه ی حرف زدن نداد. کمی مکث کرد و اشکاش رو پاک کرد . چند باری با صدای اروم گفت: توهم بچه بودی و بعد با صدای بلندتری گفت: اما چرا توهم بهم تجاوز کردی؟

-----------------
سلاممممم
نظرتون درباره ی این پارت چیه؟

فیک قرار نیست دو پایان داشته باشه و واقعا کسایی که گفتن دوپایانش کنم، ببخشید ولی فیک یا پایانِ هپی داره یا سَد

دیگه همه چیز داره معلوم میشه😭
منتظرِ پارتِ جدید باشین.

الان یه سری هاتون مدرسه این وقتی از مدرسه اومدین ببینین فیک آپ شده خوشحال میشین بعد بخونین عر میزنین😐(مغزِ مریض من)
البته بماند که اکثراً گوشی بردین 😅

Mafia's babyboy(Completed)Where stories live. Discover now