Chapter 45 - Part A

987 31 3
                                    

"خیلی خب لباس های اندره از عقاب امریکایی فرستاده میشن پس من میتونم اینا و چیزاهای دیگه رو بسته بندی کنم و خب این تماس از بازی وظیفه (duty game) درخواست کرده.
بابا فقط کمی وزن برای ورزشگاهش تو زیرزمین میخواست پس اونا باید به خونه فرستاده بشن وسائل خودرو زین هم داره به خونش منتقل میشه ، به خاطر اینکه من فکر نکنم بتونم صندلی ها و چراغ های جدید رو بسته بندی کنم "خندیدم

" و حالا همه چیزی که نیاز دارم تو ،لویی ،خانواده هری و هری هستن" من ی آه عمیق کشیدم و لپتابمو روی میز بستم

" آلی، تو نیازی نیست برای من کار بکنی" استفانی به من گفت درحالی که چشماش رو فیلم کارداشیان ها قفل شده بود همچنین ببینید

"نه من باید برم ، تو به من چیزی رو دادی که الان زیر درخت داره میریزه ، من چیزی رو میگیرم"من بهش گفتم و به سمت تلویزیون نگاه کردم " چرا اینا رو نگاه میکنی؟"

"بخاطر اینکه خنده داره" استفانی زبونش رو بیرون میاره و به من میزنه

" کارداشیان ها رو دوست نداری؟"

" نه خیلی ، منظورم اینکه کورتنی و کلویی و اسکات خیلی جذابن ولی همش همینه " من توضیح دادم

" اونا فقط .... احمقن"

" بخاطر همینه که نگاه میکنم، خیلی خنده داره"

اون به گوشیش نگاه کرد

" امشب پهلوی هری نمیری؟"

" اره باید برم "من از رو کاناپه بلند شدم

"مگه معمولا اون تورو واز خونه برنمیداره؟"

" چرا ولی من بهش گفتم که من تا خونش رانندگی میکنم ، مسئله بزرگی نیست"

من پله ها رو اروم بالا رفتم البته برای دلایلی مسئله بزرگی بود
من به هری پیام دادم که من تا خونش رانندگی میکنمپس اونموقع یاد میگیرم چجوری تا اونجا تنهایی رانندگی کنم ولی هری بدترین حرف رو تو صورتم پرتاب کرد ، هری حدود نیم ساعت با من دعوا میکرد و میگفت که اگه تا اونجا تنها بیام ممکنه گم بشم و اون نمیخواست این اتفاق بیفته اما مطمئن باشید ، من بهش گفتم که روی گوشیم جی پی اس (GPS) دارم و ه گم شدم دیگه هیچوقت تا خونش رانندگی نمیکنم

بالاخره هری موافقت کرد که با ماشین خودم بیام.
اون خیلی نگرانه ولی قراره خوب پیش بره ، من از 16 سالگی رانندگی میکنم پس این خیلی ساده و اسون بود که تا اونجا رانندگی کنم این برای من خیلی عادیه من فقط ی راننده فوق العادم .

یکبار تو اتاقم بودم و داشتم با کمربندم ور میرفتم که ازش ی تیکه کاغذ بیرون افتاد من کاغذ پاره شده رو باز کردم و کلماتی که روشه رو میخونم من از موقعی که هشت سالم بود همشو بخاطر دارم .

ی نامه از طرف مامانم بود که قبل از اینکه بمیره برام نوشته بود و تا الان نگهش داشتم، بعد از اینکه پدرم چند سال دچار بحران شده بود و همه چیز از مادرم رو بیرون مینداخت من این نامه و انگشتر عروسیش رو نگه داشتم که توی جعبه جواهراتمه من نامه رو تو کیف پولم میذارم و اتاقمو دوباره ترک میکنم.

DominantWhere stories live. Discover now