Chapter 34

4.6K 147 35
                                    

[از نگاه آليسون]

دستهام از بالاي سرم محكم به يه تخته چوبي بسته شده بود. و كف پاهام روي زمين رها بود. هري يه دستمال مشكي روي چشم هام بسته بود و نميتونستم چيزي رو ببينم. قلبم خودشو به سينه ام ميكوبه و حس ميكنم دارم عرق ميكنم. من از بودن اونجا ترسيده بودم. اما وقتي هري وارد اتاق شد و با اون شلوار جين تنگ و بدون تي شرت ديدمش واقعا تحريك شدم.

بعد از اينكه گره دستامو محكم كرد، منو به سمت خودش كشيد و شروع كرد به بوسيدنم. زبونشو محكم توي دهنم فرو كرد و روي زبون من ميكشيد. ازم دور شد و نفس عميقي كشيد.

"فكر ميكنم اغلب دوست پسرا دختراشونو ميبندن و از يه جايي اويزون ميكنن و كارشونو انجام ميدن."

هري گفت و لب هاشو به گردن من پرس كرد. ته ريش كمش به پوستم كشيده ميشد و همه اينا باعث شده بود تا هر نقطه بدنم ده برابر بيشتر حساس بشه. و علاوه بر اين، اينكه نميتونم چيزي رو ببينم باعث كجنكاويم شده بود.

"خب فاك به همه اون كاپل ها. الان فقط من و توييم عزيزم." هري با صداي عميقش گفت و سينه هامو چنگ زد.

سرمو تكون دادم و كمي دستهاي بسته شدمو كشيدم. نفس هام به شماره افتاده بود.

"هرچقدر ميخواي تكون بخور. هيچ جايي نميتوني بري." كنار گوشم زمزمه كرد.

انگشت هاش و شصت دستشو به آهستگي و به طرز زجر آوري روي نوك سينه هام ميكشيد. لب پايينمو گاز گرفتم و از حسي كه اين كارش بهم ميداد خوشم اومده بود. كاري كه با نوك سينه هام ميكرد باعث شده بود بين پاهام كاملا خيس بشه. به خاطر همين پاهامو بستم و به هم فشار دادم. صداهاي نامفهمومي مثل "اوه" از دهنم بيرون اومد همزمان كه نوك سينمو بين انگشت هاش چرخوند و كشيد.

"تو اينو دوست داري عزيزم؟ دردشو دوست داري؟" ازم پرسيد و انگشت هاشو محكم تر فشار داد.

ناله كردم و لب هام از هم باز مونده بود. تمام بدنم روي آتيش بود.

"جوابمو بده." هري ازم خواست و محكم تر نوك سينه هامو كشيد و باعث شد داد بزنم. پاهام داشت ميلرزيد.

"بله ... بله آقا." جواب دادم و نفس عميقي كشيدم و سعي كردم خودمو آروم كنم.

"ميدونم به طرز فاكي اي دوسش داري." هري با تحكم گفت و همون موقعي كه نزديك بودم انگشت هاشو از سينه هام جدا كرد.

"اوه عزيزم من نميخوام كه الان بياي. تو وقتي مياي كه من حست ميكنم."

نفس هام قطع شده بود همزمان صداي پاهاش به گوشم خورد كه داشت به سمت ديگه اي از اتاق ميرفت. سعي كردم گوش هامو تيز كنم تا بفهمم كدوم قسمت اتاقه و چيكار ميكنه اما من هنوز اونقدري با اتاق و وسايل هاش آشنا نبودم.

"خب آليسون تو كنترل بارداري داري؟" هري ازم پرسيد و صداي باز يا بسته شدن چيزي رو شنيدم.

DominantWhere stories live. Discover now