Chapter 40

1.9K 110 29
                                    

"آلیسون،ما باید حرف بزنیم."سرشو یکم پایین گرفته وقتی داره صحبت میکنه و تقریبا روی چشماش سایه افتاده.

موهای زیر اون کلاه کاموایی مشکیش به هم ریخته،و کت پارچه مشکی بلندی که پوشیده تا زانوهاش می رسه.

من همونجا وایساده بودم و به هری خیره بودم،قلبم تو هر ثانیه یه میلیون بار میزنه،و کف دستام شروع به عرق کردن کرده.چشمای اون وقتی لیام وارد شد و کنار وایساد هم مال منو ترک نکردن،به لیام نگاه کردم و اون شونه هاشو بالا انداخت.

"برای چه فاکی اومدی اینجا؟"استفانی خیلی سریع به هری پرید.چشمای هری اونو برانداز کردن.

"من با تو صحبت نمیکردم،با آلیسون صحبت میکردم."

"و اونم هنوز با تو صحبت کرده؟"میتونم حس کنم استف داره باهام نگاه میکنه،ولی من به نگاه کردن به هری ادامه دادم."نه،پس اون الان نمیخواد با تو صحبت کنه."

"فکر کنم اون خودش میتونه بگه میخواد چی کار کنه."هری هم در جواب بهش پرید،و چند قدم از راهرو به سمت لیوینگ روم نزدیک شد."آلیسون،خواهش میکنم.من نمیتونم تا شنبه صبر کنم،میخوام الان صحبت کنیم."

من هیچی نگفتم.الان زیادی به خاطر دیدن هری سورپرایز شدم.میونستم ک به هر حال قرار بود شنبه ببینمش،ولی انروز پنجشنبه ست،خیلی زوده،من اصلا خودمو برای این آماده نکردم.و در مهم تر از همه اینا،من یکم مستم.

"خواهش میکنم."اون به آرومی گفت.

لیام هنوز کنار هری وایساده،و چشماش بین من و اون در حال گردشه. استفانی هم هنوز داره به من نگاه میکنه ، انگار میخواد از چشمام بخونه که تصمیم دارم چی کار کنم. این در واقع یکم تهدید آمیزه. بالاخره من نگاهمو از هری گرفتم و برای چند ثانیه کوتاه به هری نگاه کردم.

"باشه،بیا." به استفانی یه چشم غره ترسناک دادم قبل از اینکه از کنارش رد بشم و به سمت دو تا پسری که رو به روم وایساده بودن برم.

شونه های لیام برای اطمینان دادن فشار دادم و از کنارش رد شدم و به با هری به سمت پله ها رفتم تا بتونیم با هم طبقه بالا توی اتاقم صحبت کنیم.

جایی که حریم خصوصی داشته باشیم.

"فراموش نکن چی بهت گفتم،هری."لیام از پایین پله ها داد زد،و من شنیدم هری غرید،ولی هیچی در جوابش نگفت.

ما از کنار دو تا اتاق قبل از مال من گذشتیم و بعد از این که وارد شدیم ری در رو بست.ذهنم هنوز یک به خاطر مشروب با استف و لیام به هم ریخته ست،و قلبم داره به اندازه اولین باری که هری رو دیدم تند میزنه.

من چرخیدم وقتی کلاهشو از سرش برداشت و سرشو تکون داد،و باعث شد موهاش عقب جلو بشن،به جای اینکه مثل همیشه عقبشون بزنه،موهاش الان واقعا پخش و پلائن. حتی یکمشون جلوی پیشونیش ریختن،چیزی که تا الان ندیده بودم.اون کتشو در اورد و با کلاهش روی میز من گذاشت.

DominantWhere stories live. Discover now