Chapter 14

3.5K 159 6
                                    

زبونش راهش رو بین دوتا لبم پیدا کرد و با من به پایین رفت، رقص کوچیکمون. دستام بالا اومدن و موهاش رو توی مشتم گرفتم. اون تو دهنم ناله کرد و کنار رفت. من بهش خیره شدم و چند بار پلک زدم. چرا وایستاد؟ اون از بالا به پایینم نگاه کرد و سرش رو خم کرد. من به چیزی که پوشیده بودم نگاه کردم، یه کلیولند جرسی قهوه ای بزرگ که عمه ام 5 سال پیش به من داده بود. اون تا وسطای رونم میومد. من کمی اونو پایین کشیدم و به هری نگاه کردم.

"تو پاهای محشری داری، آلیسون."

اون زمزمه کرد و سر انگشتاش به آرومی پام رو فشار دادن. اون جرسیم رو بالا برد و همینطور به بالا رفتن ادامه داد تا لمسش کرد...اونجارو! من نفسم رو حبس کردم و به اون نگاه کردم.

اون نیشخند زد و شروع به مالیدنم از روی لباس زیرم کرد. آروم و با اذیت منو به بالا و پایین می مالید. من لبم رو گاز گرفتم و به اون نگاه کردم.

"پس، خوشبخت شدی که منو شناختی؟"

اون گفت و لباش رو روی گردنم گذاشت و اونجا رو به آرومی ساک زد...آه!

"چی؟"

من نفس زنان پرسیدم و گیج بودم. انگشتش واردم شد و منو سوپرایز کرد.

"آه!"

"تو گفتی که خوشبخت شدی منو شناختی، خانوم کارتر."

اون مقابل گردنم زمزمه کرد، زبونش به بالای گردنم سرخورد تا زمانی که به لاله ی گوشم رسید و اونجا رو به آرومی گاز گرفت.

"حس خوبی داره؟"

یه ناله در جوابش از لبام خارج شدن درحالی که انگشتش داخلم حرکت می کرد. اون ناگهان متوقف شد و من آه کشیدم. با شرارت لبخندی زد و بازوم رو هل داد و من با صدای تلپ روی تختم افتادم.

"برو عقب."

اون دستور داد و من قبول کردم و به عقب رفتم تا زمانی که پشتم به هدبوردم خورد. نمیتونم باور کنم که دارم به هری استایلز اجازه میدم منو ببنده و به فاکم بده، خدا این تحریکم میکنه. من بهش خیره شدم و اون به اطراف اتاقم نگاه می کرد، این سرگرم کنندست.

"جرسیتو در بیار."

اون راهنماییم کرد و من کمی مردد بودم ولی به آرومی جرسیم رو در آوردم، و سوتین صورتی پررنگم و شرت سفید پنبه ایم رو نمایان کردم. چشمای اون برای یه ثانیه بزرگ شد قبل از اینکه لب پایینش رو گاز بگیره.

"تو خیلی سکسی هستی، آلیسون."

هری زمزمه کرد و خم شد. من صدایی شنیدم و فهمیدم که اون کفشاش رو در آورده. اون وایساد و همزمان شلوار و باکسرش رو در آورد. چشمام به برآمدگیش نگاه کرد، اون بزرگه. من نیاز دارم که اینو به یاد بیارم. بزاق دهنم رو قورت دادم و با ولع بهش نگاه کردم. درحالی که لباسش تنش بود دوباره خم شد و یکی از ژاکتام رو برداشت. اون یه کمربند که بهش وصل بود داشت. اون کمربند رو از ژاکتم در آورد.

DominantWhere stories live. Discover now