Chapter 12

3K 187 17
                                    

من به وب پیجی که روبروم بود خیره شدم. هیچی توش نبود که منو واقعا سوپرایز کنه، این فقط خیلی گیج کنندست. چرا هری این کار رو می کنه؟ چرا اون میخواد به من آسیب برسونه؟ چرا اون به مردم آسیب رسونده؟ چرا اون ازش لذت میبره؟ کی اصلا این کار رو به اون معرفی کرده؟ من میخوام همه ی اینا رو قبل از هر چیزی بدونم. من نمیدونم با این مشکلی ندارم که اون به من آسیب برسونه یا نه، حتی اگه این برای لذتم باشه. اینا خیلی عجیب غریبن. این چیزیه که برای خودم میخوام؟ و من گدایی دوست داشتن اونو می کنم. من واقعا اونو دوست دارم، اون باکرگیم رو گرفته بعد از همه چی.

ولی، اون اینو نمی خواد. اون یه رابطه نمی خواد، خب، اون طوری که من میخوام. اون از قبل گفته بود که قلب، گل و از این جور کارها رو نمی کنه. چرا به هر حال؟ اون گفتش که من با بقیه دخترا فرق دارم، اون واقعا میخواد که این کار کنه. استفانی گفت که اون دوستم داره، اما اون بخش برده بودن برای سکس از من رو دوست داره که برای اون کار میکنه. نه اون بخشی که من میخوام اون دوست داشته باشه. من واقعا به زمان نیاز دارم که به همه ی اینا فکر کنم.

از برنامم خارج شدم و آیکون مسیجم رو لمس کردم. من پیام های خودم و بعد هری رو لمس کردم و جوابش رو دادم. شاید اگه بهش نه بگم اون نظرش رو عوض کنه؟ من شک دارم، پس فقط بیا یه کمی بازی کنیم.

به هری استایلز، 18نوامبر، 2013:

"واو،خب،اون خیلی زیاد بود...خوشحالم که شناختمت! من تمومم."

من خندیدم وقتی دکمه ی سند رو فشار دادم. من دیدم سمبل 'تحویل داده شد' ظاهر شد وقتی مسیج سند شد. آرزو می کنم که هری فقط از این به عنوان جوک برداشت کنه، همونطور که من کردم.

امروز خوب گذشت، تنها کاری که کردم این بود که به استفانی برای انتخاب لباسش برای قرار با لویی کمک کردم. من موهاشو درست کردم و اون میک آپش رو، من همیشه عاشق درست کردن مو بودم. اون تو این زیاد خوب نیست، اما لباس و آرایش کارای اونن، پس من فکر می کنم ما بهشت دوستای صمیمی رو ساختیم. موهای قرمز اون همیشه فرن ولی الان دم اسبی هستن و من پایین موهاش رو فر کردم. من کارم رو خیلی خوب انجام دادم، این محشره. آرایشش سایه ی قهوه ای، خط چشم سیاه، و لباش کمی صورتیه. اون چشماش رو کمی تیره و روشن کرده. زیبا شده.

"خب چطوری شدم؟"

اون ازم پرسید و به آرومی چرخید، لبخند زدم. اون یه جین سیاه که تا بالاتر از نافش بود و یه کراپ تاپ سفید که به سختی پوستش رو نشون میداد و یه کفش سیاه تخت پوشیده بود.

"مثل همیشه زیبا!"

من آه کشیدم و سرم رو تکون دادم اون اخم کرد.

"نمیدونم چرا مضطربم! من قبلا کلی قرار داشتم."

اون گفت و نفس عمیق کشید. به ساعت صورتیش نگاه کرد و جیغ کشید.

DominantWhere stories live. Discover now