Chapter 33

2.3K 164 40
                                    

[از نگاه آليسون]

"اون يكي از سابمسيو هام بود." هري آه كشيد و نگاهشو ازم گرفت.

قلبم فشرده شد با اينكه ميدونستم چي ممكنه بگه.

"اوه." سرمو تكون دادم. ليوان آبمو برداشتم و يه كم ازش خوردم.

"آليسون، من ..."

"خب اينجا دوتا آلفردو با مرغ و بروكلي داشتيم."

چارلي درحالي كه بشقاب هاي غذارو توي سيني مشكي آورده بود گفت.
قبل از اينكه بشقاب هارو بزاره روي ميز خودمو عقب كشيدم.

"چيز ديگه اي ميل دارين؟"

"نه." هري بي اعتنا گفت و اون با احترام سرشو تكون داد.

"پس لذت ببريد." لبخند زد و گفت و البته بيشتر به من نگاه كرد چون هري اصلا بهش توجهي نكرد.

"متاسفم. من نميدونستم اونم امشب قراره بياد اينجا." هري گفت درحالي كه داشتم تيكه اي از مرغمو ميبردم و توي دهنم ميزاشتم.

اگه اين آلفردو خوب نبود حتما از هري ميخواستم تا بريم. نميتونم حتي فكر كنم كه اون چندتا ميز اونور تر نشسته.

"اون زيبا بود." گفتم و تيكه اي بروكليم رو به چنگال زدم.

"همينطوره." هري جواب داد.

دعا ميكنم دروغ گفته باشه.

"دوست داشتني به نظر ميومد." گفتم و با چنگال و غذايى كه بهش بود بازي كردم و هري آه كشيد.

"آليسون!" هري با تحكم منو صدا كرد و باعث شد مستقيما نگاهش كنم.

"من فقط گفتم ..." شونه هامو با بي تفاوتي بالا انداختم و طوري رفتار كردم كه انگار مهم نيست.

"ميشه تمومش كني؟ اين اونقدرام مشكل بزرگي نيست." هري گفت و چنگالش رو برداشت تا خوردن رو شروع كنه.

"اين يه مشكل بزرگه." چنگالمو روي بشقابم كوبيدم و كمي صداش بلند شد. درحالي كه داشت غذاشو ميجويد بهم نگاه كرد.

"من يكي از دختراي قبليتو ديدم. يكي از هزاران دختري كه باهاشون بودي. اين اذيتم ميكنه. عصبانيم ميكنه. اين عجيبه."

"تو الان منو داري. مشكل چيه؟" هري با ابي اعتنايي گفت.ميخواستم بهش لگد بزنم.

و خب اين كارو كردم. به ساق پاش لگد زدم. نفس عميقي كشيدم و برگشتم به صندليم تكيه دادم.

DominantWhere stories live. Discover now