Chapter 2

4.9K 285 84
                                    

سرمو بلند کردم و توی آینه دستشویی به خودم نگاه کردم از هیجان قرمز بودم. از زمانی که بیدار شدم درباره ی این بعد از ظهر با هری استایلز خیلی استرس دارم.. ام.. آقای استایلز؟ فکر می کنم باید اونو آقا صدا کنم. آره، این کار می کنه. این اولین مصاحبه واقعی منه، این چیزیکه از دو سال پیش وقتی از دبیرستان فارغ التحصيل شدم منتظرش بودم! من میخوام یه خبرنگار بشم، یکی از معروفاش، کسی که سلبریتی ها رو می بینه و به فرش قرمز میره و شام های تجملی و گرون قیمت داره. همه ی این چیزای فریب دهنده. نمیتونم امروز رو خراب کنم، وگرنه هِگِل سرمو میکنه.

من بلند شدم و دندونامو برای چهارمین بار مسواک زدم. موهام به خاطر حمومی که چند دقيقه قبل داشتم هنوز کمی مرطوبن، پس فکر کنم بقیش رو خودم باید خشک کنم. من سشوار بنفشم رو بیرون آوردم و شروع به صاف کردن موهام کردم.

بعد از اینکه شونه کردن موهای خشک و بهم ریخته ام رو تموم کردم، تصمیم گرفتم که اگه موهامو پایین سرم گوجه کنم و یکمش رو هم کج توی صورتم بریزم خیلی حرفه ای به نظر میرسه. یکم ریمیل زدم، و بالای مژه هام خط چشم مشکی کشیدم و برق لب زدم.

اومدم بیرون و مستقیم به سمت کمد لباس هام رفتم؛ واقعا چیز خیلی بامزه ای ندارم که بپوشم. من شبیه یه ورژن غمگین از یه دخترم، همه ی چیزی که میخرم شلوار راحتی، تی شرت و ست پلیور و ژاکته... ژاکت! من لباس خاکستریم رو که یکم انحناهای بدنم رو نشون میده، ژاکت کرمیم که نوارهای طوسی داره و کفش های پاشنه بلند کرمیم رو بیرون آوردم. این در عین راحت بودن حرفه ای هم به نظر میرسه. اوه خوبه، این قراره کار کنه.

لباس هام رو عوض کردم و آیفونم رو از شارژ در آوردم و رفتم طبقه پایین تا یه موز بردارم. شنیدم استرس رو کم میکنه.

به ساعت نگاه کردم، 1:56... چی؟!

"شت."

من غرغر کردم. سعی کردم با کفش های پاشنه بلندم از پله ها بدو ام، اما توی اولین قدم لغزیدم. این یه جورایی سخته. کیفم رو برداشتم و به سرعت از پله ها پایین رفتم. رانندگی تا اونجا نیم ساعت طول میکشه و دیر میرسم، عالیه! کلید ماشینم رو از توی کاسه ی شبیه میمون نزدیک در برداشتم و در رو بستم و قفل کردم. تو این زمینه من خیلی شکرگزارم که توی طبقه ی اول زندگی می کنیم. بدون هیچ پله و آسانسوری.

همینکه بیرون وایسادم هوای سرد بهم برخورد کرد. اوه، زمستون داره میرسه. من دویدم، خوب بیشتر شبیه قدم های کوتاه سریع بود، به سمت ماشینم. داخل شدم و هیچ زمانی رو برای روشن کردن ماشینم هدر ندادم. اوه لطفا بهم اجازه بده حداقل 3 دقیقه زودتر اونجا باشم...

"صبخ بخیر خانم، چطور میتونم کمکتون کنم؟"

یه زن بلوند و ریز اندام از پشت میزش گفت، لبخند اون بیشتر شبیه شکلک بود.

DominantWhere stories live. Discover now