Chapter 22

2.9K 202 62
                                    

توی سکوت منتظر بودیم، بدنم خیلی مشتاق بود که به آپارتمانش برگردیم. به مردمی که از کنارمون رد میشدن و وارد کلاب میشدن نگاه می کردیم؛ یه مرد ظاهرا پیر با دوربینی که به گردنش آویزون بود به سمتمون اومد و روبرومون وایساد.

"معذرت میخوام آقای استایلز، میتونم یه عکس برای منچستر تایمز بگیرم لطفا؟"

اون از هری پرسید و دوربینشو تنظیم کرد. هری سرش رو تکون داد و من به یه سمت دیگه رفتم اما اون منو به خودش نزدیک کرد. عکاس به اندازه ای که من شوکه شدم شوکه شد. اون دوربینشو بالا آورد و مقابل چشماش قرار داد و 3 تا عکس گرفت.

"ممنون آقای استایلز."

اون تشکر کرد و تقریبا خم شد و بعدش دور شد و از ساختمان کلاب عکس گرفت. هری به نظر با این اذیت نشد، اون فقط آیفونش رو درآورد و شروع به دیدنش کرد.

نگهبان بالاخره ماشین هری رو آورد و اون با دفعه ی قبلی که من سوار شدم فرق می کرد. این کوچیک و کاملا سفید بود با پنجره های رنگی. اون خیلی به نظر اسپرت و گرون میرسه. به هری نگاه کردم، و اون تلاش می کرد که پوزخندش رو مخفی کنه همونطور که کلیدا رو از نگهبان می گرفت.

"ماشین محشریه، آقا."

اون پسر احتمالا هفده ساله گفت و کلیدها رو بهش داد. اون به من نگاه کرد و لبخند زد، تقریبا سرخ شدم و به هری نگاه کردم.

"ممنون."

جواب سرد هری باعث شد اخم کنم. اون به پسر یه انعام خیلی زیادی داد و بعدش بازوش رو دور کمرم حرکت داد و ما به سمت ماشینش رفتیم. دستگیره رو تکون داد و در رو به آرومی باز کرد و باعث شد مردمی که بهمون خیره شده بودن بیشتر از قبل خیره بشن. هری دستم رو گرفتم و من سوار ماشین شدم، بعد در رو بست و سوار شد. اون کمربندش رو بست و به من نگاه کرد. بهش پوزخند زدم.

"ماشین خوبیه."

من گفتم و بهش نگاه کردم، لبخند زد و همه ی دندوناش معلوم شد، اون شبیه یه پسر نوجوونه، این باعث آب شدن قلبم میشه.

"ممنون، کلاسیکه."

اون گفت و لبخندش رو متوقف نکرد. من کمربندم رو بستم و دوباره به اون نگاه کردم.

اون به سمتم خم شد و به لبام خیره شد، به سختی نفس کشیدم چشمام رو بستم و لب هاش رو ملاقات کردم. لبهاش برای من رو کاور کرد و حس الکتریسیته ای که به خاطر اون احساس می کنم الان درحال پخش شدن تو هر بخش از بدنمه همونطور که لب هامون باهم حرکت میکنه. این بوسه مثل همه ی بوسه ها نیست. اون نمیخواد که زبونشو وارد دهنم کنه مثل همیشه که می کرد، فقط به آرومی لب هاش رو، روی من تکون میده. این عجیبه چون ما هیچوقت مثل این همدیگه رو نبوسیدیم ولی من دوستش دارم.

هری عقب کشید و چشماش از قبل بیشتر بسته بود و بعدش اون بازشون کرد و برای من رو ملاقات کرد. اون آه کشید و سرشو تکون داد و به صندلیش تکیه داد و دستش رو روی فرمون گذاشت.

DominantWhere stories live. Discover now