Chapter 4

4K 282 72
                                    

"مسیح این لباس حال بهم زنه."

من با خودم غر زدم و یه لباس دیگرو از بدنم جدا کردم. من از لباس پوشیدن متنفرم من هیچ چیز پوشیدنی ندارم من نمیدونم چه لباسی باید بپوشم حتی!به Taco bell میریم یا به جای با کلاس با کسی که کلید ماشینا رو میگیره؟ من حتی نمیدونم.

من می تونم حس کنم که سفیدی موهام داره بیرون میاد. من به آرایشم و موهام که کارشون رو قبلا انجام داده بودم نگاه کردم. موهام رو باز گذاشتم و قرهای کوچیکم رو به صورت ابشاری به پشتم ریخته بودم و آرایشم هم تموم شده بود.

من یه بار ديگه به انعکاسم نگاه کردم تا یه ایده به ذهنم رسید.

استف!!!

به سرعت به اتاقش و به سمت کمدش رفتم. من به همه ی لباس های شب زیباش نگاه کردم و یه بنفش تیره رو انتخاب کردم من اون رو روی سوتین سفید توریم و شرت مچش پوشیدم و حس کردم که به بدنم چسبیده.

باید بگم که خیلی هات شدم. یه کفش پاشنه بلند 4 اینچی رو پوشیدم و اتاق استف رو ترک کردم.
وقتی وارد هال شدم استفانی یه سری چیزا توی مک بوکش روی مبل دونفره تایپ می کرد.اون به بالا نگاه کرد و نفسش برید.

"چیه؟"

من زمزمه کردم و به خودم نگاه کردم.

"این خوب نیست؟"

"نگاه کن به خودت آلی!اوه خدای من!"

اون نفس کشید و بلند شد و کمی خندید.

"تو هات به نظر میای."

"آره درسته استف."

دستم رو براش تکون دادم و کیفم رو از میز اخر برداشتم و شروع به زیر و رو کردنش کردم.

"نه!من جدیم!اون امشب دستش رو همه جای بدنت میماله!"

اون گفت و به باسنم زد. من چرخیدم و بهش خیره شدم.

"من فقط قراره اونو ببینم قرار نیست باش سکس کنم."

من سرم رو تکون دادم و زنجیر کیفم رو روی شونم انداختم.من به ساعت نگاه کردم و ساعت 6:30.

"اون احتمالا حتی.."

زمانی که داشتم جملم رو تموم کردم صدای در زدنی اومد. یخ زدم و به استف نگاه کردم.اون لبخند بزرگی بر لب داشت.

"برو جوابش رو بده."

اون گفت و من رو به سمت در هل داد من به نفس عمیق کشیدم قبل از اینکه قفل رو باز کنم،و در رو باز کنم.

"عصرتون به خیر خانوم کارتر."

و من با 180 سانتیمتر از اون استقبال شدم. اون یک کت و شلوار توسی و لباس سفید پوشیده بود.اون بوی یه چیز واقعا گرون رو میداد. فرهاش به عقب سرش داده شده بود و از یک طرف صورتش ریخته شده بود. اون خیلی ....هات شده بود.

DominantWhere stories live. Discover now