Chapter 35

2.3K 122 19
                                    

از نگاه آلیسون

من توی دفتر مربع شکل با دیوارای زرد کم رنگ نشستم و منتظر اقای استایلز و شریک کاریشم تا توی اتاق بیان.امروز سه شنبه س، و من یکم برای مصاحبم زود رسیدم،حدود 10 دقیقه. برای گذروندن زمان، شروع به خوندن تکستای دیشب خودم و هری کردم.با اینکه ما همو ندیدیم، مثل این بود که دیدیم.

بگذریم، همه تکستا خیلی جذاب و البته گستاخانه بودن،حتی باعث شد شک کنم این واقعا هری بوده که جوابمو میداده!کل روز نمیتونستم جلوی لبخند زدنمو بگیرم،حتی وقتی که با استفانی برای شام بیرون رفته بودیم.

اون نزدیک 30 بار ازم پرسید که من و هری چطوریم.ون واقعا فوضوله،ولی من باهاش راحت بودم، بهش گفتم من و هری الان رسما یه زوجیم. این واقعا خوبه که با استفانی درباره اینجور چیزا حرف بزنم. اگه مامانم اینجا بود، حتما باهاش حرف میزدم.ولی بهترین دوست،بهترین چیز بعدیه!

"آلیسون! زود اومدی! نه؟" صدای خوشحال اقای استایلزو شنیدم وقتی سرمو از گوشیم بلند کردم،یه شروع ترسناک!

گوشیمو توی کیف دستیم که به پشت صندلی آویزون بود گذاشتم و روی پاهام وایسادم.من یه پیرهن آبی تیره که استف بهم قرض داده بود رو پوشیدم، و فکر میکنم این یکم زیادیه،نصف آستیناش کاملا توریه ، این لباس بیشتر برای یه مهمونی شام یا یه همچین چیزیه، ولی اون منو مجبور کرد و من الان اینجام در حالی که این لباس رو برای یه مصاحبه کاری پوشیدم.

"فقط می خواستم تاثیر خوبی بزارم."با استرس شوخی کردم،که باعث شد اقای استایلزعمیق و دلچسب بخنده که حتی منو بیشتر ترسوند!

"خب تا کاملا یه شب دیگه این کار رو کردی."اون گفت و منو کوتاه بغل کرد،

"الک،حاصری تا الیسونو ببینی یا هنوز داری پای تلفن زرزر میکنی؟"بهم نگاه کرد و چشمک زد که باعث شد ریز بخندم.

آقای استایلز واقعا من مرد جذابیه ،استخوان فک قویش خیلی برجسته س. فکر میکنم اون وقتی جوون تر بوده شبیه هری بوده.یه عالمه شباهت میبینم،ولی بازم هری و مامانش به هم شبیه ترن.

"مصاحبه نباید خیلی طول بکشه. فقط الک باید تو رو ببینه.اون شریکمه"یه لبخند دلگرم کننده زد.

"خیل خب،رابرت،کار من با تلفن تمومه."یه صدای عمیق لهجه دار توی اتاق اکو شد.من به سمت در نگاه کردم و یه مرد سیاهپوش وارد شد،هیچ مویی نداشت اما ریشش یکم به خاسکتری میزد.

"تو باید آلیسون کارتر باشی."اون به طرف من اومد و دستشو به سمتم دراز کرد.باهاش دست دادم."خیلی خوشحالم که میبینمتون."

یه لبخند واگیر دار زد.

"منم خوشحالم که میبینمتون،الک..."

"بروان،الک بروان."

"آقای براون"حرفمو تصحیح کردم و لبخند زدم.

DominantWhere stories live. Discover now