Chapter 18

2.7K 225 84
                                    

Harry's P.O.V

وقتی نورصبحگاهی از پنجرم وارد شد بیدار شدم. پام رو کشیدم و چشمام رو باز کردم، شوک شدم وقتی فهمیدم چطور خوابیده بودم. پاهام روی دوتا پاهای آلیسون بودن انگار جلوی رفتنش رو می گرفتم، سرم روی سینش و دستم دور کمرش بودن مثل یه پیچک. من شوکه...بودم، ولی الان حسش خیلی-

هری چه غلطی میکنی؟ ضمیر ناخودآگاهم سرزنشم کرد و من یه آه کوچیک کشیدم.

چیکار میکنم؟ چرا انقدر جذب این دختر شدم؟ به طور عادی، اگه من یه زن رو میاوردم خونه ام و اگه اون نمیخواست که سابمسیوم بشه بهش میگفتم بره گمشه. یا اگه اونا بحث رابطه رو با من میاوردن همون رو میگفتم. اما این دختر، آلیسون، اون باعث میشه راجب یه رابطه فکر کنم...و این چیزی که روش قسم خوردم از وقتی که-

اون کنارم تکون خورد، و من یخ زدم و مراقب بودم که حرکتی نکنم که اون بیدار بشه. سرش کمی به پایین خم شد و اون دوباره خوابید. بدنم آروم شد وقتی خوابید. اون وقتی خوابه خیلی زیباست، لباش کمی از هم جدا هستن و ته رنگی از اخم روی صورتش داره و موهاش اطرافش آزادن، اون واقعا می درخشه. ولی بعد دوباره، اگه اون زشت بود دنبالش نمی رفتم.

من نمیتونم این کار رو کنم، نمیتونم اینجا دراز بکشم. من با همه ی این چیزا خیلی گیج شدم و اینکه اون رو بغل کردم همه چیز رو پیچیده تر میکنه. من با دقت پام رو از روش برداشتم و اون تکون نخورد، دستم رو برداشتم اون اخم کرد ولی بیدار نشد، خوبه. به آرومی از روی تخت بلند شدم و به سمت کمدم رفتم و یه شلوار راحتی سیاه درآوردم و پوشیدم. آروم به سمت در رفتم و بازش کردم، اتاق رو ترک کردم، در رو بستم و مطمئن شدم صدای زیادی ایجاد نکرده باشم، من به زمان نیاز دارم تا فکر کنم.

به سمت دفترم رفتم و روی صندلی بزرگ سیاهم که پشت میز کامپیوترم بود نشستم. من به میز لکدار و سیاهم تکیه دادم و آه کشیدم، دست هام چشمام رو مالیدن. این دختر داره کاری با من میکنه، محض رضای فاک، من سه بار باهاش تو یه تخت خوابیدم. دوبار توی اتاق خودم! این هیچوقت اتفاق نمیفتاد.

اگه اون میخواست سابمسیو بشه باید تا الان می گفت. نباید ازم میپرسید که باهاش بخوابم، من نباید اون رو بغل می کردم. اما اون یه دونه استخوان سابمسیو شدن توی بدنش نداره، و من فکر میکنم این رو میدونم، اما نمیخوام قبولش کنم چون نمیخوام اون بره. میدونم که اون یه رابطه با من میخواد، چون به این عادت داشته. اما این چیزی نیست که من بهش عادت داشته باشم. من به فاک دادن و شلاق زدن زنا توی اتاق بازیم عادت دارم. بعدش به تختشون میرن و فردا صبح برام غذا درست میکنن.

اما با آلیسون، این فرق داره. معلومه که من هنوز دوست دارم اون رو به فاک بدم و توی اتاق بازیم بهش شلاق بزنم، اما همینطور میخوام اون رو برای شام بیرون ببرم، به رویداد های اجتماعی ببرم، اون رو به همه نشون بدم و بگم 'آره، اون برای منه پس گمشید'. اما به اینا عادت ندارم. تقریبا 4 سال می گذره که من همچین کسی رو نداشتم که بتونم باهاش این کارها رو بکنم.

DominantWhere stories live. Discover now