Chapter 36 - Part A

2.1K 130 23
                                    

از نگاه هری

توی آینه جلوی ماشین خودمو نگاه کردم و موهای خیسمو تو کلاه کاموایی توسی رنگم گه توی قسمت دست کش های رنج رور نگه می داشتم ، بردم. متوجه شدم که ماشین لویی هم اینجاست ، باید اومده باشه دنبال دوست آلیسون.

من خیلی از دوستش خوشم نمیاد ، همین الانشم میتونم حال اون هرزه فوضول رو بگیرم ، ولی به خاطر لویی و آلیسون ، باهاش کنار میام،بیشتر به خاطر آلیسون.حتی به اندازه فاکم اهمیت نمیدم اگه دوست دختر لویی از من متنفر باشهاما خب اون بهترین دوست آلیسونه!

به سمت آپارتمان رفتم و به این فکر میکردم به آلیسون بگم که من نمیخوام به این مراسم مسحره بیام و ما باید خونه بمونیم و سکس داشته باشیم،(:/)ولی افکارمو سرکوب کردم.حضور ما برای پدر و مادرم خیلی ارزش داره،هر چی باشه اونا این مراسمو راه انداختن،ولی اونا بیشتر خوشحال می شن اگه لوی بره،یه هر حال این برای اونه.

وقتی در زدم،لویی بازش کرد؛با همون پ.زخند همیشگیش.منم پوزخندشو بهش برگردوندم.

"اومدی دنبال روست دخترت؟"الویی ابروشو بالا انداخت،سرمو تکون دادم.

"اره،و تو چی؟"به لباساش نگاه کردم،اون احتمالا اینجا آماده شده.

"منتظر استفم تا آماده بشه."بطری آبجوشو از روی میز برداشت و یکم ازش خورد،
"یکم میخوای؟"

"میدونی که من آبجو دوست ندارم،فقط واین یا یه مشروب قوی."بهش یاداوری کردم،یه نگاهی به اطراف سالن نشیمنی که آلیسون توش زندگی میکنه انداختم.تا حالا نفهمیده بودم که اینجا چه قدر احممقانه است.این اصلا بد نیست،ولی اون نباید اینجا زندگی کنه.

"برای امشب هیجان زده ای؟"از لویی پرسیدم،که قرار بود امشب یه سخنرانی داشته باشه.

خندید."نه،ولی این باعث میشه یکم اطرافم شلوغ بشه،پسرعمو!"

باهاش خندیدم.صدای پا و حرق زدن از طبقه بالا شنیدم.

"من،احساس بدی ازش میگیرم آلیسون،بهش اعتماد ندارم."فکر کنم اصتفانی داری با آلیسون حرف می زنه،ولی نمیتوونم ببینمشون.

وقتی اونا توی محدوده دید ما اومدن،آلیسون وایساد و به من نگاه،منم همین کارو کردم.حتی با گرمکن و بدون هیچ آراشی،اون هنوز زیبا به نظر میرسه.منظورم اینه که،اون یه چند تا جوش داره که باید محوشون کنه،خب هیچ کس بی نقص نیست،ولی اون بهش فاکینگ نزدیکه اگه از من بپرسین.

"هی هری."جوری که اسممو گفت باعث شد یه جوری بشم."هی لویی"

"سلام آلیسون."لویی دستشو تکون داد و یه قلپ دیگه از آبجوش خورد.

"لویی!"استفانی با خوشحالی گفت و به سمت لویی که دوید که باعث شد لویی بیفته وقتی اون بوسیدش.من چشمامو چرخوندم و به آلیسون که رنگ صورتش به قرمز روشن تغییر کرده بود نگاه کنم.

DominantWhere stories live. Discover now