part26 🍷

1.7K 331 83
                                    

قسمت بیست و شش
- بکشش.
یونگی شوکه داد زد:
- چی!
تهیونگ نیشخندی زد و بهش خیره شد:
- اون بچه ذره ی برام اهمیت نداره، پس بکشش چون من اجازه نمیدم وارد بدنم بشی جن احمق.
بعداز گفتن این جمله روشو برگردوند و از اتاق بیرون رفت.
یونگی با اخم فریاد زد:
-باشه می کشمش اگه اینو میخوای باشه.
جیمین سریع پرید جلو:
- چی چی می گین شما دوتا دیوونه!
من باهاش حرف میزنم صبر کن.
و قبل از اینکه یونگی باهاش مخالفت کنه بیرون دوید:
- تهیونگ تهیونگ صبر کن.
اونو کشید و به دیوار کوبید:
- احمق چی زدی؟ یعنی چی بکشش..
ماریا از پشت سر به اونا رسید و تهیونگ سرش داد زد:
- اصلا چطور ما بچه دار شدیم ما حتی چی میگن.. بهش؟
جیمین ابرو بالا انداخت:
- فرم انتخاب.
- آره همونم پر نکردیم و تازه کوکی شش یا هفت ماهه که ..
حرف آخرشو ول کرد اونا خودشون منظورشو میفهمیدن.
ماریا سریع گفت:
- اما من یه فرم دریافت کردم درست نه ماهه قبل .. قبل از حمله ی جن ها پس دستور تولد بچه رو صادر کردم و الان نه ماه تموم داره میشه و تا چند روز دیگه دخترت به دستت می رسه بعد تو میگی بکشتش تنها یادگار عشقتو..
اون اخماش از هم باز شد و زمزمه کرد:
- دخترم!
انگار نرم تر شد اما سریع اخمش برگشت:
- ما هیچ فرمی رو پر نکردیم.
- راستش کردین.
جیمین بود که حرف زد تهیونگ برگشت سمت اون و گفت:
- چی!
جیمین شونه بالا انداخت:
- کادوی جین.
هنوزم نمی فهمید منظورش چیه:
- کادوی جین؟ اون دوتا کفش بچه گونه رو میگی؟ چه ربطی داره!
- توی جعبه کادو یه فرم درخواستم بچه م بود.
اون صادقانه گفت:
- دقت نکردم.
- خب کوکی از سر کنجکاوی پرش کرده بود و بهم نشونش داد.
تهیونگ عصبی داد زد:
- اونوقت تو چه غلطی کردی؟
جیمین سریع سعی کرد از خودش دفاع کنه:
- هیچی بهش خندیدم فک نمی کردم بدون امضای تو کاربردی داشته باشه، اصلا کوکیم فقط برای خنده این کارو کرد فک نمی کردم فرم اینطوری اصلا ارزشی داشته باشه.
هر دو برگشتن سمت و با چهره های پرسش گرایانه بهش خیره شدن.
ماریا با اخم گفت:
- فرم که برای شوخی نیست هر کوفتی که توش وارد می کنین سریع به من اعلام میشه.
ته سریع گفت:
- یعنی چی؟ تو فقط فرمی رو که برای مسخره بازی پر شده بود قبول کردی در حالی که من حتی به عنوان پدر بچه فرمو امضا نکردم، سیرسیلی ماریا؟
- خب امضای پدر برای کسی که بعداز چند سال هنوز بچه دار نشده کاربرد نداره ؛ الهه های که چندساله که شاهزاده ی ندارن موقع بچه دار شدن رضایت یکشونم کافیه.
" خدای من از دست تو کوکی "
چشماشو با عصبانیت بهم فشار داد.
و جیمین پرسید:
- میخوای چیکار کنی؟
- هنوزم میگم برام مهم نیست.
اون داد زد:
- اون دخترته تهیونگ دختر تو و کوکی میتونه یه امید باشه ،
یه جرقه زیر خاکستر.
ته سری تکون داد:
- یه همزاد که عین کوکیه همش داره دورم میچرخه،
بعد چی یه دختر که خدا میدونه چقدر شبیه پدر احمقش باشه رو بزرگ کنم! اوه مرسی همین عذاب همزاد برام بسه.
جیمین داد زد:
- تهیونگ احمق منظو...
ماریا جیمین رو متوقف کرد.
راستش اگه اون حرف درستم می گفت امکان نداشت که تهیونگ به حرفش گوش بده.
پس خودش نزدیک رفت و دستش رو روی شونه ی اون گذاشت:
- راستش منم وقتی دیدمت فهمیدم که اون فرم رو اشتباهی پر کردین اما نتونستم بهت بگم تو کوکی رو از دست داده بودی و خیلی شکسته بودی فک کردم نمی تونی هضمش کنی،
اما تهیونگ الان دیگه باید خودتو جمع کنی به این فکر کن که اگه کوکی زنده بود چیکار می کرد وتقی می فهمید با دخترش اینطوری کردی؟
اون لبخند زد و ادامه داد:
- بهش فکر کن تهیونگ تو پدرِ اون دختری پس دست توِ که بذاری اون نوزاد بمیره یا نه.
و راه افتاد تا پیش سرپرست جنش برگرده: 
- راستی فک کنم اینو باید بدونی.
به تهیونگ نگاه کرد و گفت:
- جانگکوک اسم دخترشو توی فرم دورسین اعلام کرده.
( دورسین یه معنی شبیه به باقی بماند یا زنده بمون رو می ده)
و رفت.
جیمین زمزمه کرد:
- خب بدبخت شدیم رفت.
تهیونگم صورتشو برگردوند و راهشو کج کرد و رفت 
جیمین داد زد:
- هو هو تو کجا.
اما بهش اهمیتی نداد و به راهش ادامه داد.
با گیجی به داخل اتاقش رفت.  
یه بچه تمام این کار ها رو بهم می ریخت ، تمام نقشه هاش برای آینده رو.
تازه به مراقبت نیاز داشت و تهیونگ نمیتونست اینو بهش بده اونم وقتی که کوکیش توی جهان تاریک منتظرش بود.
اما واقعا اگه می رفت پیشش و کوکی در مورد این موضوع می فهمید چی؟ 
قطعا یه المشنگه راه می نداخت.
به هر حال همیشه حق با کوکی بود چون میخواست که حق باهاش باشه و تهیونگ نمیتونست چیزی بهش بگه.
با این شرایط به نظر می اومد که باید از اون بچه مراقبت کنه.
هر چند که وجودش یهویی و ناخواسته بود اما هر چی باشه اون دختر کوکی بود.
از جنس اون و خیلی با تیموتیوس فرق داشت.
نفسی کشید و روی لبه ی پنجره ی اتاقش نشست و بازم به دور دست ها خیره شد.
آبی کدری که همیشه در جهان جن ها حاکم بود امروز به طرز عجیبی به نظر کمی روشن تر از همیشه می اومد و همینطور قابل تحمل تر....

mistake of Cupid | VkookWhere stories live. Discover now