part5 🍷

3.2K 529 88
                                    

قسمت پنجم

- به نظرت مرگ چطوره ؟
کوکی با اخم به تهیونگ نگاه کرد :
– میتونم بهت نشون بدم .
اون خندید - جدی ؟! اما لازم نیس نشونم بدی فقط بگو دوسم داری تا خودم بی سر صدا بمیرم .
کوک شوکه متوقف شد و به ته خیره موند ، این پسر چرا اینطوری بود ؟!
- چیه ؟ نکنه جدی ، جدی میخوای بهم بگی .
جانگ کوک لبخندی مهربون بهش زد و جلو رفت انقدر بهش نزدیک شد که میتونست نفس های تهیونگ رو روی صورتش حس کنه بعد کنار گوشش لب زد :
- آره کیم تهیونگ من ...
بعد نیشخندی زد و ادامه داد - حالم ازت بهم می خوره .
اون دست رو قلبش گذاشت - آخ .
و خودشو زد به مریضی هر کس دیگه ای پیشوشون بود به حتم فکر می کرد که تهیونگ واقعا قلب درد داره برای همین جانگکوک بهش ضربه ی زد و جلو افتاد :
- مسخره بازی بسه بیا بریم .
تهیونگ دس از ادا درآوردن برداشت و دنبالش راه افتاد:
- می دونی فردا مراسم رقصه ؟
اون با بی اهمیتی جواب داد :
– اوهوم من با جیمین میرم همراه تو کیه ؟
کنجکاو بود که تهیونگ کی رو انتخاب می کنه ، راستش شک داشت که کسی جرعت داشته باشه کنارش بایسته چون تهیونگ انقدر زیبا و فوق العاده بود که حتی اگه زیباترین دختر دنیاهم به عنوان همراه می آورد بازم به هیچ وجه همراهش در خور لیاقتش به نظر نمی اومد
و این بدترین چیزیه که میتونه برای یه همراه اتفاق بایفته .  
  - یه نگاه به دور برت بنداز .
کوکی ایستاد و کاری که ته خواسته بود رو کرد کل دخترای مدرسه بهشون زل زده بودن یا بهتر بگم به تهیونگ زل زده بودن ،
اون فوق العاده زیبا بود برای همین امکان نداشت از کنار کسی رد بشه و بهش خیره نشن ؛ این عادی بود پس سعی کرد دنبال هدف تهیونگ بگرده و متوجه پاکتای تو دستشون شد .
-یا خدا اونا همشون میخوان به تو درخواست بدن .
تهیونگ راه افتاد و کوکی رو مجبور کرد دنبالش بره – آره .
اونا وارد سالن شدن و با ورود اونا یه دفعه همهمه ی بچه ها خوابید ، انگار که یه نفر از پریز کشیده شون
وقتی تهیونگ از کنار اونا رد می شد ، هر کدوم سعی میکردن با نگاه کردن به این طرف و آن طرف وضعیت رو طبیعی جلوه بدن اما وقتی از ازشون رد می شدن بازم آه کشیدن ها ، پچ پچ کردن ها و حرف های زیر لبی شروع میشد ، کوکی بلاخره موفق شد مثل تهیونگ اونارو نادیده بگیره و ادامه ی بحث رو از سر گرفت :  
- به قیافت نمی خوره بخوای جواب مثبت بدی .
ته لبخند خود پسندانه ی که معمولا می زد رو زد – درسته .
اونا وارد کلاس شدن و هر کدوم سر جای خودشون نشستن.
تهیونگ به محض نشستن سرشو گذاشت روی میز و چشماشو بست .
جانگکوک مطمئن بود اون امشبم نخوابیده ؛ تهیونگ درست مثل یه جغد بود .
کوکی نمی دونست چرا اینکارو می کنه ولی اون  کل شب رو مثل جغدا بیدار می موند  اما یه فرق اساسی با جغدا داشت اونم این بود که جغدا بعداز شب بیداری مجبور نیستن صبح زود بیان مدرسه .
- باورم نمی شه که یه لباسم نتونستم برای جشن پیدا کنم ، اصلا چرا قبول کردم تو مراسم شرکت کنم !
تهیونگ بدون اینکه چشماشو باز کنه جواب داد :
- اینکه سوال کردن نداره جواب راحته ، فقط برای اینکه پز دوست پسر جدیدتو بدی  .
کوکی سریع گفت :
- من نمیخواستم پز دوست پسرمو بدم فقط.. فقط ...
تهیونگ سرشو از صندلی برداشت و با چشمای خمار سیاه رنگش نگاهش کرد – فقط چی ؟ راستش شاید تا حالا نفهمیده باشی اما جانگ کوک این مشکلته که همیشه علاقه داری به بقیه بفهمونی چیا داری .
و لبخند زد – ولی از مشکلت خوشم میاد .
کوکی چشماشو چرخوند " خداوندگارا "
اون بلاخره کی میخواست از این لاس زدناش دست برداره ؟
وقتی تازه با تهیونگ آشنا شده بود احتمالا فکر کرده بود یه منحرفه یا یه عاشق ، اما یکم که گذشت متوجه شد اصلا تهیونگ مدلش اینه ؛
اون راحته و با همه لاس می زنه ، همه رو می بوسه و خیلی راحت درمورد کارای خاکبرسری حرف می زنه
و بازم هیچ حسی به هیچ کس نداره .
یه دختر باز حرفه ای که میتونه هر شب با یه دختر باشه
و کاری کنه که در حد مرگ عاشقش بشی ولی میتونه در همون آن یه کاری کنه که تا ابد ازش متنفر بشی .
معلم ترسناک تاریخ وارد کلاس شد و باعث شد همه جا ساکت بشه ، اون معلم بهتر بود معلم درس شکنجه می شد تا تاریخ .
آقای لی گون عین یه موش خرما این طرف اون طرف می رفت و کوکی می دونست که دنبال یه بهونه برای گیر دادنه پس تمام حواسشو متمرکز اون کرد تا بتونه جواب سوال های یهویشو بده .
- می بینین ؟ اصلا می فهمین منظورم چیه ؟ همه تون فکر می کنین خیلی حالیتونه .
رسیدین به سال آخر و مثلا قراره فارغ التحصیل بشین اما اگه به من بود می گفتم خیلی هاتون حتی در حدی نیستین که از مهد کودک فارغ التحصیل بشین ، اونم وقتی که کلی معلم های خصوصی سرشناس داشتین می دونین دانش آموزای قرن 20 , 21 چطوری درس می خوندن ؛ اونا باید آزمون های سختی رو پشت سر می زاشتن مثل کنکور ، حتی بعضی هاشون برای اینکه نمیتونستن قبول شن و باعث شرمندگی خانواده هاشون می شدن خودکشی می کردن ، می فهمین ؟ شک دارم بدونین شرمندگی یعنی چی .
بعد به یکی از دخترا اشاره کرد :
- مثلا ایشون .. اصلا نمی دونه انقلاب همزادها چیه ، فکر می کنه فرسفونه اسم یه شاعر فرانسویه !
تموم بچه ها حس بدی داشتن ، اون معلم افتضاحی بود کوکی می دونست که حتی شرترین دانش آموزام ازش نفرت دارن و می ترسن .
در وضعیت که در کلاس نفرت و ترس موج می زد باد خنکی از پنجره به کوکی خورد
و باعث شد صورتشو از آقای لی گون برگردونه .
صدای مزخرف قدقد مانند مرد محو شد ، جانگ کوک داشت چی می دید ؟
باد به آرامی می وزید ، پنجره ی کلاس باز بود و باد باعث می شد موهای سیاه تهیونگ روی هوا برقصه .
همچنان چشماش بسته بود و لب های سنگدلش روی هم قرار گرفته بود ، انگار که یه مجسمه از سنگ مرمر روی نمیکت نشسته .
-آقای جئون .
کوکی از جا پرید " چی الان با من بود ؟؟؟ "
- می دونی تو چه سالی جن ها وارد دنیای ما شدن ؟
"خاک تو سرم شد "
جانگ کوک مثل یه مجسمه ایستاد و منتظر شد تا آقای لی هر چی از دهنش بیاد بهش بگه :
- سال 3008 .
این صدای اون نبود کوکی برگشت سمت صدا .
صدا مال تهیونگ بود ، فرشته ی نجاتش شایدم شیطان نجاتش می دونست که بعداز کلاس بخاطر کمکش کلی باج می گیره ازش اما کوکی با کمال میل حاضر بود حتی بهش تا خونه کولی بده .
لی گون اخم کرد – ممنونم از آقای جئون .
تهیونگ لبخند زد و به جانگ کوک اشاره کرد بشینه :
- خب اینو شانسی گفتی انقلاب همزاد ها کی بود ؟
- ده سال بعدش سال 3018  .
معلم قرمز شد معلوم بود که خوشش نمیاد یکی جوابشو بده اون عاشق تحقیر کردن بود
ولی تهیونگ الان داشت اونو تحقیر می کرد :
- سال تجدید دیواره های محافظ توسط ساحره ها  .
-  دو سال پیش بود هر پنج سال یه بار اینکارو می کنن .
بچه ها سوت زدن چندتایشونم هو کشیدن و این معلم رو عصبی تر کرد
- مهاجرت ساحره ها .
- شش سال پیش بود از اورپا اومدن شمال کره  .
- مرگ الهه ی مریضی .
-پارسال .
اون بشکن زد و زد زیر خنده :
– هااا اشتباه بود کیم تهیونگ الهه ی مریضی سه سال پیش مرد ، خب بریم سراغ ..
تهیونگ پرید وسط حرفش – نه فک کنم اشتباه می کنید سه سال پیش شایعه بود اون افتاد توی تخت و پارسال مرد دو ماه بعدشم ولیهدش روی تخت نشست .
اون با اخم گفت : - سریع یکی کتابشو نگاه کنه .
دختر بغل دستی کوکی سریع نگاه کرد وکتابو با ذوق بالا برد – درسته پارسال بود .
همه دست زدن و شروع به خندیدن کردن .
کوکی خم شد و به ته ضربه ی زد – دمت گرم  .   
و لبخند زد – و ممنونم .
اون در مقابل چشمکی زد – قابل نداشت .
اون روز مدرسه بخاطر مراسم رقص زودتر تموم شد و جانگ کوک بدون فوت وقت برگشت خونه .
اول از همه رفت حموم نمیخواست که بوی بدی بده یا هر چیز دیگه ی ، درضمن حموم کمک می کرد که پوستش روشن تر بشه .
وقتی از حموم بیرون اومد حوله شو دور خودش پیچید و جلوی کمد روی زمین نشست .
هیچی نبود که امشب بپوشه .
مهم نبود که کمد داشت از پر بودن می ترکید ، چون هیچ کدوم نمیتونستن به درخشش جانگکوک کمک کنن .
اون میخواست جلوی جیمین بدرخشه و کاری کنه که تا آخر مراسم فقط به اون نگاه کنه .
اما لباس مناسبشو نداشت .
بلند شد و از داخل کمد کت و شلوارشو بیرون کشید بعد با ریز بینی بهش خیره شد .
باید اینو می پوشید ؟
اما احتمالا جیمینم کت و شلوار می پوشید اینطوری زوج جالبی به نظر نمی اومدن .
باید چیکار می کرد ؟
در حالی که با افسردگی داشت به نرفتن به مراسم فکر میکرد .
جولیت در باز کرد اومد تو : – ارباب ....
قبل از اینکه جولیت بتونه دلیل اومدنشو بگه کوکی پیرهن فیروزه رنگی که سبک قدیمی داشت رو جلوش گرفت و سریع پرید وسط حرفش :
– به نظرت باید کت شلوار بپوشم یا اینو ؟
اون با مهربونی لبخند زد : – فک کنم باید لباسی که دوستتون براتون آورده رو بپوشین .
کوک گیج اخم کرد – دوستم ؟! کدوم لباس .
- اومده بودم اینو بهتون بدم یکم پیش دوستتون اومد و این لباسو داد که بهتون بدم .
و بسته ی توی دستاشو روی تخت گذاشت جانگکوک با خوشحالی دست زد – خدای من نمی دونستم جیمین انقدر عاقله .
جولیت سریع گفت :
– اما ارباب اینو آقای جیمین نیوردن .
- پس کی بود ؟ مطمئنی قیافه شو یادت نرفته ، جیمین همونیه که موهای صورتی داره و قدش تقریبا کوتاهه .
اون سرتکون داد :
– بله ، کسی که بسته رو آورد قد بلند بود و موهای مشکی داشت .
موهای مشکی !
یعنی ممکن بود که تهیونگ باشه ؟؟
" نه بابا هر کی موهاش مشکیه تهیونگ نیست که ..
شاید جیمین داده لباسو یکی دیگه آورده ، آره اینطوریم میشه فکر کرد "
و در بسته رو باز کرد .
اول از همه بدون اینکه به لباس توجه کنه کارت روشو برداشتُ بازش کرد .
- فک کنم ازش خوشت بیاد به شخصیتت میخوره میتونی باهاش توی مراسم امشب بدرخشی فقط حواست باشه که تا ساعت دوازده این لباس روی بدنت می مونه بعدش باید حتمی تهیونگو بوس کنی تا بتونی لباسو داشته باشی ، اما لخت دیدنتم جالبه ها :)
ولش کن نمی خواد تهیونگو بوس کنی اصلا ..
از طرف فرشته ی کتاب سفید برفی .
کوکی زد زیر خنده – خدای من .
جولیت کنجکاو جلو اومد : – چی شده آقا ؟
اون کارتو کنار گذاشت و سعی کرد دیگه نخنده :
  - هیچی فقط دوستم خیلی دیوونه ست .
و لباسو برداشت تا نگاهی بهش بندازه .
همون لحظه بود که خشکش زد ، نمی دونست چند دقیقه طول کشید تا فریاد بزنه :
– این فوق العاده ست .
بعد به جولیت اشاره کرد – کمکم کن بپوشمش .
لباس معلوم نبود جنسش چیه اما پارچه اش شبیه به حریر بود ، نازک و سکسی اما روش با پر های سفید رنگ تزئیین شده بود .
روی لباس اثری از نگین یا جواهرات نبود اما دقیقا همین زیبا و فوق العاده اش کرده بود .
پشتش خیلی ساده با یه زنجر که به نظر ساخته شده از مروارید بود جمع شده بود .
پیرهن زیاد بلند نبود تقریبا تا باسن کوکی می اومد و شلوارش برعکس لباس که به رنگ سفید بود ، سیاه بود
و چند حلقه ی آهنی ازش آویزون بود .
وقتی دکمه هاشو بست سریع رفت جلوی آینه و بعد جیغ کشید :
- من عاشقشم .
کوکی چرخ خورد و روبه جولیت گفت : - چطور شدم ؟
اون با لحجه ی روسی ای که همیشه داشت شیرین جواب داد - ارباب خیلی خوشگل شدید .
جانگکوک خندید و بهش زد – چرا حالا گریه می کنی ؟
- امیدوارم تا روز عروسیتون زنده باشم مطمئنم اونروز از امروز خیلی خوشگل تر می شید .
کوکی اونو در آغوش گرفت – ممنونم جولیت .
جولیت از بچه گی اونو بزرگ کرده بود یه جورایی دایه اش بود و خدا می دونست چقدر بیشتر از مادرش براش زحمت کشیده بود .
صدای میرای باعث شد تا ازش جدا بشه  :
- اوپا .
کوکی به بالایی پله ها رفت و داد زد – چیه ؟
- بابا میگه دیرت شد راننده بیرونه .
اون سریع خودشو تو آینه چک کرد و کفشاشو پوشید:
– لطفا اتاقو قبل اومدنم تمیز کن .
جولیت سر تکون داد و جانگکوک سریع رفت پایین ، میرای داشت برنامه کودک می دید و پدرش کنارش نشسته بودو کتاب می خوند .
کوکی بوسه ی به موهای فر میرای زد و گفت :
- من دیگه میرم.
وون هو از جاش بلند شد و اونو تا در بدرقه کرد :
- حواست باشه زیاد به پسرای مهمونی نزدیک نشی ، میدونم از پسرا خوشت میاد اما بهتره مراقب باشی ،همه تو این شهر روشن فکر نیستن .
کوکی سرتکون داد و بوسه ی به گونه ی اون زد – باشه .
و سوار لیموزینی که منتظرش بود شد ، پنجره رو داد پایین تا بتونه از هوای بیرون لذت ببره .
راه زیادی تا مدرسه نبود و خیلی زود اونجا می رسیدن فقط یکم دیگه باید منتظر می موند تا زیبایشو به رخ همه بکشه .
این فکرش باعث شد تا خود به خود بخنده .
در مقابل جیمین توی مراسم منتظرش بود البته در کنار تهیونگ :
- از یکی از خدمتکارا شنیدم که لباس امروزو تو برای جونگکوک گرفتی .
اون بی اهمیت به باسن دختری که از کنارشون رد می شد ضربه ی زد و اون سه متر از پرید هوا .
ولی وقتی دید تهیونگ به باسنش ضربه زده ، بجای دادو هوار فقط لبخند زد و رفت .
جیمین خجالت زده با صدای از زیر دندوناش گفت :
- چه غلطی می کنی ؟؟؟
- خب چیه مگه ، به نظرم ارزششو داشت .
و لبخندی زد - چی می گفتی ؟ آها لباسش ، آره من گرفتم از یکی از پسرای الهه ی پاکی به نظرم بهترین لباس براشه .
- پاکی ! شوخی می کنی اگه تو دخالت نکرده بودی من لباس الهه ی جنگو براش می گرفتم .
اون چشماشو تنگ کرد و با ناباوری به جیمین خیره شد :
- الان باهام جدیی ؟ سیریسلی جیمین ! جنگ؟!!
- آره جنگ خب اون سرکشه و این به شخصیتش می خوره .
تهیونگ زد زیر خنده :
- اوه مای گاد خوبه نرفتی سراغ الهه ی هوس تا براش لباس بگیری ، می دونی که چقدر سکسیه .
جیمین عصبی داد زد – هی .
تهیونگ خنده از لباش پرید – اوه .
جیمین اول فک کرد برای اینکه سرش داد زده جدی شده
اما متوجه شد تهیونگ به پشت سر اون خیره ست ، پس سریع به جایی که اون زل زده بود نگاه کرد .
نگاه تهیونگ به جانگکوک ختم می شد .
اون پسر لباس سفید فوق العاده ای که تزئیناتی از پر به تن داشت ؛ جانگکوک درست مثل یه فرشته شده بود .
جیمین زمزمه کرد - حق با تو بود اعتراف می کنم .
- می دونم .
اون به تهیونگ نگاه کرد که چشماش چطوری داشت جانگکوک رو نگاه می کرد این نگاهی نبود که اون همیشه داشت :
- تهیونگ .
ته مسیر نگاهشو عوض کرد ولی چیزی نگفت و منتظر شد تا اون به حرفش ادامه بده
- من نمی خوام درگیر یه مثلث عشقی بشم .
- خب نشو .
- این تویی که داری میای وسط ما دوتا ، ازت میخوام بس کنی. 
اون شیطنت وار خندید - وقتی ازم میخوای یه کاری رو نکنم بیشتر تحریک میشم تا انجامش بدم .
- سلام پسرا .
تهیونگ خیلی ساده و رک گفت : - خوشگل شدی .
کوکی خندید و چرخی زد – وای ببین چقدر این خوشگله ، تهیونگ واقعا بخاطرش ازت ممنونم .
اون خودشو زد به کوچه ی علی چپ :
– از من واس چی ؟مگه اینو فرشته ی مهربون برات نیورده . 
کوک دست به سینه استاد و سعی کرد نزنه زیر خنده :
– بزار یه چیزی بهت بگم که خوبه بدونی ،
فرشته ی مهربون مال سیندرلا بود نه سفید برفی و اینکه هیچ فرشته ی مهربونی انقدر منحرف نیست
ولی به هر حال ازت ممنونم .
تهیونگ جلو رفت  و در نزدیک ترین حالت به کوکی درست مثل تقلید از کاری که جانگ کوک صبح باهاش کرده بود ، زمزمه کرد :
- راستش یکم پشیمونم چون دوست پسرت قصد داشت از الهه هوس یه لباس سکسی برات قرض بگیره .
قدمی به جلو برداشت و ادامه داد - کنجکاوم تو یه لباس خواب توری چه شکلی می شدی .
بعد درحالی که می خندید از کوکی دور شد
جانگ کوک شوکه داد زد – کیم تهیونگ تو یه منحرف عوضی ای .
و با چشمای آتشین و عصبی به جیمین خیره شد :
- نه ، نه هانی داره چرت می گه .
کوکی لبخند زد - می دونم .
جیمین دستشو گرفت و جلو کشیدش - تو خیلی خوشگل شدی .
گونه های جانگکوک گل انداخت - ممنونم .
جیمین در حالی که سعی می کرد فاصله اشو با اون حفظ کنه به اطراف نگاهی انداخت :
- اگه یه جای خلوت تر بودیم حتمی می بوسیدمت .
کوکی درک نکرد چرا اینجا نمیشه ، آخه اینجا انقدرام شلوغ نبود با اینکه ناراحت شده بود اما گفت :
- میخوای یکم برقصیم تا مراسم شروع بشه ؟
جیمین به نظر یکم مردد می رسید و کوک نمی دونست مشکلش چیه اما بلاخره سری تکون داد و رفتن میون بچه ها.
جایی که خلوت تر از همه جا بود .
و آروم شروع به رقصیدن کردن ، در مقابل تهیونگ به گوشه ی ایستادن بسنده کرد
امروز رو مود چیزی نبود اونم وقتی که یه الهه زاده ی بی عرضه داشت با فرشته ی تهیونگ می رقصید ،
فرشته ی که فقط تهیونگ می دونست چقدر فوق العاده ست .
برای همین با قیافه ی عبوس به یکی از درختا لم داد و شروع به چرخ دادن لیوانِ توی دستش کرد .
بعد با چشمای سیاهش در غمگین ترین حالت ممکن به جیکوک خیره شد ، نمیدونست چقدر میتونه به نگاه کردن ادامه بده ،
اما واقعا احساس مزخرفی داشت .
- داری چیکار میکنی ؟
صدای جیغ دخترک باعثِ پاره شدن رشته افکار تهیونگ شد و اون بدون چرخوندن نگاهش معصومانه جواب داد:
- هیچی ، هیچ کاری نمی کنم .
- دقیقا همین عجیبه ، خوشگل ترین پسر مدرسه هیچ کاری نمی کنه ، مطمئنم بالای دویست نفر ازت خواستن باهات برقصن و تو بدون همراه اینجا وایسادی و چی داری میخوری!
اون نگاهی به لیوان تهیونگ انداخت و ادامه داد - قهوه!
ته از دخترای فضول خوشش نمی اومد اما از یکی حالش بهم میخورد - مطمئنم الهه زاده ی عشق کاری بهتر از فضولی کردن داره .
_ تو یه شاهزاده ی مگه نه ؟
چشمای تهیونگ از هم باز شد - یه چی ؟
اون با لحن کنجکاوش سعی کرد از زیر زبون تهیونگ حرف بکشه :
- تظاهر کردنو بس کن می دونی دارم از چی حرف میزنم .
و به چهره ی زیبای تهیونگ اشاره کرد :
- مطمئنم که تو یه انسان نیستی چون هاله ات زیادی برای یه انسان قویه و البته چهره ات زیادی زیبا ، تو باید الهه زاده ی زیبایی باشی یه بار وقتی بچه بودی با مامانت دیدمت .
تهیونگ لبخند زد و سعی کرد شر اونو کم کنه  .
امروز روز خوبی برای بحث کردن با اون نبود تهیونگ جای هرکسی بود ترجیح می داد به خودش نزدیک نشه .
– بینگو حالا برو از کشفت لذت ببر .
- پس یه شاهزاده ی چون مطمئنم که بقیه نیستن .
تهیونگ برگشت سمت اون و به نگاهی به دختر انداخت
که چهره اش یه فاجعه ای طبیعی بود الهه ی زیبایی اگه اینو میدید حتمی خیلی ناراحت می شد . 
- اسمت چیه ؟ عشقی ، لاو ، کوپید یا همچین چیزی مگه نه ؟
و قبل از اینکه اون بتونه جوابی بده ته ادامه داد :
- خب اسمتو می زاریم دختری که فک میکنه عشق همه چیزه ، خب دختری که فکر می کنی عشق همه چیزه شاید مامانت زیاد بهت میگه باهوشی اما باید با واقعیت رو به روت کنم
بانوی عشق تو یه احمقی .
اون از عصبانیت قرمز شد هر کسی ام بود می شد حرف زدن با تهیونگ کار هر کسی نبود .
اون میتونست با زبونش کاری کنه که وقتی سال ها بعد یاد مکالمه ات باهاش بیفتی بازم خودتو فحش بدی که چرا بحث کردن رو باهاش شروع کردی .
اما نتونست از خودش دفاع کنه چون تهیونگ سریع دلیل احمق بودنشو توضیح داد :
- هیچ وقت تو تاریخ اتفاق نیفتاده که یه پسر الهه ی زیبایی باشه این همیشه مال دخترا بوده و مال اونام میمونه .
اون اخم کرد نمی خواست به احمق بودنش اعتراف کنه که این نکته رو به طرض عجیبی یادش نبود .
هیچ وقت به معنای هیچ وقت یه الهه ی زیبایی مرد نبوده .
- اوه درسته من یادم نبود .
تهیونگ با بی اهمیتی بهش اشاره کرد که از جلوش بره کنار:
- حالا می شه از اینجا گم شی و بزاری برنامه رو تماشا کنم .
برنامه !
- کدوم برنامه ؟ .
دختر به جایی که تهیونگ نگاه می کرد نگاهی انداخت و بعد گفت :
- عاشق مرداییم که غم هاشونو نشون نمی دن ، می دونی یه جورایی سکسیه .
ته با بی میلی گفت :
- بیشتر شبیه اینه که زخم هامو خودم درمان کنم .
اون سعی کرد کمی بیشتر با تهیونگ لاس بزنه ، بلاخره اون یه الهه زاده ی عشق بود .
و اونا عاشق اینن که بقیه رو عاشق خودشون کنن .
جیمین و جانگ کوک دست از رقصیدن برداشتن و جیمین رفت تا برای اون یه نوشیدنی بگیره ، کوکی اول خواست بره پیش تهیونگ .
اما با دیدن دختری که نزدیکش بود متوقف شد و کناری وایساد .
اما چون نزدیک بود واضح می شنید که چی میگن :
- چطوره یه نوشیدنی برات بخرم ؟
تهیونگ با اخم لیوان قهوه شو بالا آورد
- لیوانم هیمن الانشم پره .
و دستشو روی صورت دختر گذاشت که داشت نزدیک لباش می شد بعد به عقب هولش داد : – چطوره بری یه جای دیگه یکم عشق پخش کنی .
با چشمای ترسناکش بهش نگاهی هشدار دهنده انداخت :
– یه جای دور از من .
اون با حرص لیوانشو کوبید زمین و از ته دور شد :
- اووو دختر عصبی . داد زد – اینکارت سکسی بود .
با رفتن دختر کوکی اومد کنارش و پیشش نشست :
- لازم نبود انقدر بدبختو قهوی کنی .
تهیونگ لبخند دختر کششو زد : - از اول قهوی بود .
اما لبخندش در کسری از ثانیه از بین رفت و ابروهاش درهم شد - اون اینجا چیکار می کنه ؟!
کوکی به سمت نگاه تهیونگ برگشت و جیمین رو دید که با یه پسر گلاویز شده
پسر ... اون پسر همونی بود که بهش چند هفته قبل حمله کرده بود کوکی با یادآوری اونروز بدنش شروع به لرزیدن کرد و از ترس عقب کشید :
– اون ... همو..نه .
تهیونگ کوکی رو به پشتش هول داد :
- نگران نباش من اینجام. 
ولی کوکی نگران جیمین بود ، برای همین به لباس سیاه ابریشمی تهیونگ چنگ انداخت :
- برو جلوشو بگیر تا نکشتش.
تهیونگ خندید البته معلوم بود مصنوعیه چون عصبی تر از این بود که بخواد بخنده ،
بازم همون نگاه ...
بازم همون حس که تهیونگ الانه که همه رو بکشه ..
و این وحشناک بود .
- اون کیوت کسی رو نمی کشه .
- یادت رفته اون نواده ی مرگه .
تهیونگ برگشت سمتش و گفت :
- بعضی از نواده ها انقدر بی مصرف میشن که توی قصر به عنوان خدمتکار ازشون استفاده میشه و هیچ چیزی باعث نمیشه بخوام فکر کنم جیمین با اونا فرق داره .
کوکی اخم کرد - تو اینا رو از کجا می دونی ؟
تهیونگ خندید - کلاغه بهم گفته .
و کوکی رو تنها گذاشت ، رفت بین اونا
تهیونگ بدون اینکه به پسر حتی نگاه کنه یا چیزی بگه دست جیمین رو گرفت و کشیدش سمت خودش .
اون با عصبانیت داد زد - ولم کن .
تهیونگ با خونسردی به چشم هاش خیره شد - بس کن .
ولی جیمین میخواست اون یارو رو بکشه  .
همین الان ..
برای همین سعی کرد خودشو از دست تهیونگ آزاد کنه .
-اون باید بمیره می دونی که میخواست با کوکی چیکار کنه .
تهیونگ داد زد – همین حالا .
با صدای داد تهیونگ ، جانگ کوک سکته کرد این اتفاق بهش هشدار داد که به هیچ وجه نباید اونو عصبی بکنه ، به هیچ وجه ..
جیمین دستشو کشید - من می رم دستشویی .
و شروع به دویدن کرد تا زودتر از ته دور بشه ،
تهیونگ در مقابل به پسرک نگون بخت نزدیک شد و چیزی رو آروم لب زد انقدر آروم که کوکی نتونست بشنوه
اما همین یه جمله باعث شد رنگ پسر از رخش بپره و پاهاش شروع به لرزیدن کنه .
" یعنی چی بهش گفت "
وقتی تهیونگ پشتشو به اون کرد اون با آخرین سرعتش ازشون دور شد .
تهیونگ اومد سمتش و دستشو گرفتو دنبال خودش کشید ف
کوک گیج پرسید - کجا می بریم ؟
- یادت رفته ؟! دیره ، الانه که اسمتو بخونن .
کوکی شوکه یادش افتاد که اصلا از اول اینجا چیکار می کردن و برای چی اومدن اینجا .
اون دست تهیونگو ول کرد و مثل جت شروع به دویدن کرد .
تهیونگ ایستاد و اونو تماشا کرد که چطور می دوید .   
- پسر خودمه .
جانگکوک سر وقت رسید و درحالی که نفس نفس می زد رفت سر جاش و سعی کرد خودشو مرتب کنه
یوری عصبانی ضربه ی به بازوش زد - احمق کجا بودی الان اسمتو صدا می زن .
- قضیه اش طولانیه بعدا بهت می گم .
اون هولش داد جلو :
- باشه ، باشه برو جلو بعداز سه هی تویی .
بعد اخم کرد - من همراهو نمی بینم جیمین کجاست ؟
کوکی که تازه یادش افتاد بود سریع از بالای پله ها پایین رو نگاه کرد و دنبال جیمین گشت - رفت دستشویی .
- الان داری باهام شوخی میکنی دیگه .
در همین حین که داشتن بحث می کردن اسم کوکی رو اعلام کردن .
-نه معلومه که نه .
یوری هولش داد جلو – برو دیگه الان نمیشه کاریش کرد .
کوکی هول بدون اینکه بدونه داره چه غلطی می کنه رفت پایین تا جایی که تونست آروم قدم بر می داشت چون همراهش جلوی راه پله نبود .
- همراه پارک جیمین .
اونا بازم جیمین رو صدا زدن ولی خبری ازش نبود .
" من جیمین می کشم  ...
خدای من این قراره به بدترین روز زندگیم تبدیل بشه
چه خجالت آور "
اما درست وقتی که جانگ کوک داشت به پله ی آخر میرسید تهیونگ دوید و جای جیمین رو گرفت .
کوکی نفس راحتی کشید و دست اونو رو گرفت ، بعد زمزمه کرد :
- جیمین کدوم گوریه ؟
- نمی دونم .
اونا باهم رفتن وسط سن ،
تهیونگ سرتا پا مشکی به تن داشت درست مثل همیشه
و کوکی به لطف اون سفید پوشیده بود .
درست مثل یه فرشته و شیطان در مقابل هم ایستاده بودن
- مگه دستشویی رفتن چقدر طول می کشه ؟!
تهیونگ زمزمه کرد :
- نه من دنبالش رفتم دستشویی اما اونجام نبود .
_ پس کجاست !
آهنگ رقص شروع شد و تهیونگ دستشو دور کمر کوکی حلقه زد :
- بیخیال بیا فعلا از رقص لذت ببریم  .
رقصیدن با تهیونگ چیزی نبود که براش آمادگی داشته باشه،
چون اون عین یه دکل جذابیت بود و باعث شده بود که همه بهشون خیره بشن .
اما سعی کرد استرس نداشته باشه و همونطور که یاد گرفته بود شروع کرد به رقصیدن .
دقیقا هماهنگ با بقیه ..
اما تهیونگ کلافه گفت : - کسل کننده ست .
کوکی چشماش درشت شد ، چشمای شیطون تهیونگ دنبال سرگرمی بودن اما سرگرمی های تهیونگ فقط بعدش دردسر داشتن :
- تورو خدا تهیونگ رقصو بهم نریز مدیر مدرسه میکشتمون .
تهیونگ چشماشو تنگ کرد و با شک پرسید :
- میخوای بگی نمیخوای خوش بگذرونی فقط برای اینکه از مدیر می ترسی .
کوکی چرخ خورد و رفت تو آغوش تهیونگ ، اون لبخند زد و طبق رقص عقب هولش داد :
- من میشناسمت کوکی تو دنبال هیجانی ..
کوکی رو دستای تهیونگ رو به عقب رفت و اون نزدیک صورتش زمزمه کرد – و یکمم خطر .
کوکی مکثی کرد حق با تهیونگ بود ، این چند وقت خیلی محتاط شده بود اما ذاتش همینی بود که ته می گفت بازیگوش سرکش و دنبال کمی هیجان ..
- تو زیادی منو میشناسی .
تهیونگ خندیدو برعکس بقیه کوکی رو چرخ داد و اون با جیغی از خنده روی دستای تهیونگ فرود اومد ،
تهیونگ در حالی که از کمر اون گرفته بود تا پخش زمین نشه دوباره چرخش داد .
کوکی برعکس بقیه با شور هیجان دستای تهیونگ رو گرفت و شروع کردن سالسا رقصیدن .
اون باورش نمی شد تهیونگم این رقصو بلده  ، با بهم ریختن رقص یه دفعه بقیه شروع به دست و سوت زدن کردن .
بعد بقیه زوج ها غرغر کنان و عصبانی متوقف شدن و پایین رفتن .
حالا اون و تهیونگ تنها رو سن بودن .
برای کوکی مهم نبود که بعداز این رقص قراره مدیر چه واکنشی داشته باشه یا اینکه الان چقدر آدم نگاهش می کنن
اون الان فقط میخواست برقصه .
با شیطانی که میدونست چطور اونو سر شوق بیاره
و بهش هیجان خالص رو نشون بده .
تهیونگ هماهنگ با اون نمی رقصید بلکه رهبریش میکرد کوک اول فکر می کرد دارن سالسا می رقصن اما متوجه شد اون از همه رقصا داشت استفاده می کرد .
بعد تهیونگ از زیر بغلش گرفت و روی هوا چرخش داد
کوکی حس کرد داره پرواز می کنه ، بعد عین یه پر با احتیاط اونو روی زمین گذاشت تا نشکنه و آهنگ به پایان رسید .
کوکی با صدای بلند زد زیر خنده  – این فوق العاده بود .
تهیونگ خود پسندانه گفت : - می دونم .
و از سن پایین رفتن جمعیت با شور شوق تهیونگ رو صدا میزدن و تشویقشون می کرد .
کوکی هنوزم داشت میخندید .
درست یادش نمی اومد آخرین باری که انقدر بهش خوش گذشته کی بوده برای همین نمی تونست نخنده ، هنوزم قلبش از هیجان می زد و اگه تهیونگ می خواست بازم باهاش می رقصید .
اما یه دفعه مدیر مدرسه رو دید که عصبی سمتش می اومد
و تمام حس حالش از سرش پرید :
- یا خدا .
اون عصبی داد زد - جئون جانگ کوک تو ...
قبل از اینکه بتونه ادامه ی حرفشو بگه و تمام لذتی که کوک برده بود رو ازبین ببره تهیونگ اومد جلوی جانگ کوک و بین اونا قرار گرفت
اون با دیدن تهیونگ ساکت شد و طوطی وار گفت :
-رقصتون خوب بود .
ته ابرو بالا انداخت – خوب ؟
- نه ، نه عالی بود ، عالی رقصیدید .
و پشتشو به ته کرد و با آخرین سرعتش از اونا دور شد :
- سیلیسری !
کوکی با شک به تهیونگ خیره شد - چطوری تونستی اینکارو کنی ؟
اون لبخند زد - کلاغه بهم یاد داده .
اما جانگکوک بیشتر اخم کرد و تمام نشونه ها رو کنار هم گذاشت توی یکی از کتابا درمورد قدرت کنترل ذهن الهه زاده ها خونده بود .
بعداز مکثی طولانی و مرور اطلاعاتش ؛ به چشمای سیاه کهکشانی اون خیره شد :
- تو یه الهه زاده ی مگه نه ؟
تهیونگ لبخند زد معلوم نبود داره به چی لبخند می زنه .
بعد صدای جیغی باعث شد کوکی سرجاش خشکش بزنه
بلافاصله بعد از صدای فریاد صدای کوبیدن چیزی به زمین رو شنید حتمی یه چیزی روی زمین افتاده بود ،
از یه جای خیلی بلند .
تموم وجودش می گفت برنگرده ،
تک تک سلول های بدنش بهش هشدار می دادن  اما برگشت و به پشتش نگاه کرد .
و با یه جنازه روبه رو شد که روی زمین افتاده بود ،
کوکی اون جنازه رو میشناخت .

(( تو خیلی شبیه اشتباه بعدی منی  ))

mistake of Cupid | VkookWhere stories live. Discover now