"به خاطر اینکه فقط میخوام بدونم، میخوام بدونم که خوبی و خوشحالی."

اون گفت و کمی اخم کرد.

"چرا نباید خوب باشم؟"

من ازش پرسیدم و شلوار یوگامو در آوردم به سمت کمدم رفتم تا یه شلوار خاکی دربیارم.

"نمیدونم. فقط...اون(هری) حس عجیبی بهم میده که دوستش ندارم."

اون گفت و لبش رو گاز گرفت.

"مثل چی؟"

من گفتم و الان علاقه مند بحث شدم.

"نمیدونم، تو خیلی شیرینی و فقط یه دونه دوست پسر داشتی."

اون توضیح داد و روی تختم پرید.

"من فقط نمیخوام که اون ازت سوءاستفاده کنه."

اوه اگه فقط بدونی.

"استف، بهت قول میدم که اون نمیکنه. اون حتی دوست پسرم نیست، اون..."

من سعی کردم که به یه توضیح خوب فکر کنم.

"اون از این لقب خوشش نمیاد."

"چی؟ این احمقانست."

اون گفت و صورتش جمع شد.

"خب، اگه اون از این جور چیزا دوست نداره چرا تو هنوز تلاش می کنی؟"

من چشامو براش چرخوندم.

"برای اینکه، شاید عوض بشه. شاید اون یه رابطه با من بخواد."

"تو واقعا اونو دوست داری، مگه نه؟"

اون پرسید همونطور که شلوارمو بالا می کشیدم.

"انقدر مشخصه؟"

غر زدم و دکمه ی بالایی رو بستم و لباسامو مرتب کردم پس اینطوری میتونم تیپمو ببینم.

"اوه، آلی."

اون از تخت بلند شد و بغلم کرد.

"من واقعا خوبم."

من گفتم و جواب بغلش رو دادم و جلوی بغض تو گلوم رو گرفتم.

"بهش گفتی؟"

اون پرسید وقتی کنار رفت، من سرم رو به منظور نه تکوت دادم و چرخیدم، به انعکاسم توی آینه دوباره توجه کردم.

هیچ راهی نداره که بهش بگم. اون منو اونطوری نمیخواد، اون از الان اینو گفته و توی قرارداد نوشته. هرچند که هنوز قرارداد رو امضا نکردم. نه. نمیتونم بهش بگم.

چون اگه بهش بگم و اون منو نخواد، با یه حرکت ازم خلاص میشه. و کجام اگه ترکم کنه؟ توی تختم، ناراحت، در حالی که گریه می کنم بستنی Half Baked Ben & Jerry's میخورم با قلبی شکسته. من سرمو توی آینه خم کردم، اما یه بخشی از من کنجکاو چی میشه اگه اونم همونطوری که بهش حس دارم، بهم داشته باشه...

DominantWhere stories live. Discover now