"پس تو سادیسمی هستی؟ تو دوست داری که به مردم...یعنی زنا آسیب برسونی؟"
من ازش پرسیدم.
"نه."
اون سرش رو تکون داد.
"من یه دومیناتم، من میخوام که تو با میل و علاقه، خودت رو از هر لحاظ تسلیم من کنی."
"چرا؟"
ازش پرسیدم و اخم کردم.
"تا خوشحالم کنی."
اون به آرومی گفت و سرش رو به یه طرف خم کرد.
چشمام گشاد شدن و سرعت ضربان قلبم بالا رفت. دوباره به اطراف اتاق نگاه کردم و سعی کردم خودم رو آروم کنم. اون ازم میخواد که خوشحالش کنم؟ فکر نکنم من بتونم اونو اون طوری که میخواد خوشحال کنم.
"چجوری من اینو انجام بدم؟"
گفتم و به کاور تخت خیره شدم نمی خوام بهش نگاه کنم.
"من قوانینی دارم و همش اینه و با اینا ما انجامش میدیم."
اون گفت.
"اگه از قوانین پیروی کنی ، من بهت پاداش میدم ، ولی اگه تو از قوانین یا من پیروی نکنی من تنبیهت میکنم."
"پس همه ی اینا برای تنبیه؟"
من گفتم و به شلاق ها و عصاها اشاره کردم.
"هردو، تنبیه و لذت."
اون جواب داد.
"باشه."
با اعتماد به نفس گفتم ، سعی میکنم که بفهمم.
"خب چی از اینا گیرم میاد؟"
چرخیدم و به صورتش نگاه کردم. اون شونه هاش رو بالا انداخت.
"من."
لب پایینم رو گاز گرفتم و بهش نگاه کردم.
اون؟ این همه چیزیه که می گیرم؟ تا با اون باشم؟ من راجع به این هیچی نمیدونم در کل.
اون دستش رو توی موهاش برد و به من خیره شد."من نمیدونم تو چی فکر می کنی.تو هیچی رو از دست نمیدی."
اون عصبانی شده.
"بیا بریم پایین و به قوانین نگاه کنیم و راجع به مقدماتش بیشتر حرف بزنیم .بودن تو اینجا خیلی....دیوونه کنندس."
YOU ARE READING
Dominant
Fanfictionبه قراردادی که رو به روش بود نگاه کرد و فقط به یک چیز فکر میکرد، فقط میخواست با اون باشه و مهم نیست که عواقبش چی باشه "امضاش میکنم" اخطار: این کتاب شامل روابط جنسی، فحاشی و روابط بی دی اس ام میباشد. ❌داستان خصوصيه ، قبل از خوندن پيج رو فالو كنيد...
Chapter 9
Start from the beginning