۲۹.اولین

79 9 2
                                    

#پارت_بیست_و_نهم 💫
با کاوه لباس های مشکیمون رو پوشیدیم و منتظر حرکت دادن سارا شدیم.
سارا: حرکت.
من: آخر درست حسابی به من توضیح ندادی دقیقا اینجا چیکار میکنیم.
کاوه: وای که چه قدر سوال میکنی. گفتم که ... من یه شب اومدم خونه ی این دختره و باهاش خوابیدم و مثل اینکه یه چیز مهمی از تو کولم افتاده تو اتاقش. نباید بفهمه ... برای همین یواشکی میریم تو. تو رو هم که آوردم قفل درا رو باز کنی. تو اصلا برای چی بلدی قفل باز کنی؟ نکنه دزدی؟
از لفظ خوابیدن که اومده بود یکم خجالت کشیدم ولی سعی کردم به روی خودم نیارم. چشم غره ای بهش رفتم و به ساختمون نگاه کردم.
من: پس بجنب تا گیر نیفتادیم.
سارا کات داد و رفتیم سر صحنه ی بعدی. قرار بود بعد از رقص دانشگاه تو فیلم بهم دیگه نزدیک تر بشیم و از هم خوشمون بیاد. الان هم که ساعت ۱۰ شبه و هنوز سر ستیم و قراره یواشکی بریم تو این خونه. یه سری صحنه ها هم داریم که نزدیکی خیلی زیادی داره و با فکر به اینکه تا چند دقیقه ی دیگه قراره اتفاق بیفته قلبم تو دهنم بود. یعنی همه ی بازیگرا نسبت به همه ی نقش های مقابلشون انقدر هیجان زده میشن؟
وسایل رو داشتن میبردن تو و ما هم یه گوشه وایستاده بودیم و چایی می‌خوردیم.
نگاهم به کاوه خورد که امشب بیشتر از هر وقت دیگه ای نگام میکرد. انگار مضطرب بود.
من: حالت خوبه؟
کاوه: هان؟
من: میگم حالت خوبه؟ کلافه ای انگار.
کاوه: نه نه خوبم ... فقط هیجان زدم.
من: برای چی؟
کاوه: هیچی چیز خاصی نیست.
حسابی کنجکاو شده بودم ولی دیگه چیزی نپرسیدم.
بعد از اینکه همه جا گیر شدن ما هم رفتیم تو و بعد از حرکت دادن سارا مثل دزدا یواشکی رفتیم تو خونه و از پله ها رفتیم بالا. دور و برمون رو نگاه کردیم که یهو صدای پاشنه کفشی اومد که کاوه دستم رو گرفت و کشوندم تو اتاقی که درش کشویی بود و چسبوندم به قفسه ای که اونجا بود. به دور و برم نگاه کردم که فهمیدم انباریه. دو تا از فیلمبردارا تو اتاق بودن که بعد از کات دادن سارا ضبط رو قطع کردن. سارا و چند نفر دیگه اومدن تو و باز در رو بستن و دوباره به ضبط ادامه دادیم.
کاوه به شدت بهم چسبیده بود و دو تا دستاش رو دو طرف سرم گذاشته بود. سعی کردم طبیعی نفس نفس بزنم و با استرس به بیرون نگاه کنم. خانمی که قرار بود نقش مادر همون دختر رو بازی کنه دم در وایستاده بود و هی داد میزد و به همه دستور میداد. داشت میومد سمت انباری که از ترس اومدم هینی بگم که کاوه دستش رو گذاشت رو دهنم و چرخوندم و بردم پشت در. زنه در رو باز کرد و کلش رو آورد تو.
_ این طی لعنتی که اینجا هم نیست. پس کجاست؟
بعد هم رفت بیرون و در رو محکم بست. کاوه دستش رو از رو صورتم برداشت که نفس عمیقی کشیدم.
من: نگاه کن چیکار کردی ... اگه گیر میوفتادیم چی؟ اگه به جرم دزدی و تجاوز به حریم شخصی می‌رفتیم زندان چی؟ تو اصلا فکر میکنی؟
صدام رو همون طور که سارا گفته بود بردم بالاتر.
من: معلومه که نمیکنی. د اگه فکر میکردی که الان تو این وضعیت نبودیم. نمیتونستی یه شب خودت رو کنترل کنی و با دختره نریزی رو هم که ...
یهو تو یه ثانیه دستاش رو گذاشت دو طرف صورتم و لباش رو محکم گذاشت رو لبام. چشمام گرد شد و حس کردم نمیتونم نفس بکشم. چشماش رو بسته بود و اخم ریزی کرده بود. یهو لباش رو حرکت داد و خیلی خشن و سریع شروع کرد به بوسیدنم. خیلی ناخودآگاه دستم رو بردم بالا و به آستین لباسش چنگ زدم. ول نمی‌کرد و همونطور خشن میبوسیدم و اجازه نفس کشیدن بهم نمی‌داد. چشمام بسته شده بود و اخم ریزی از شوک کرده بودم.
بعد از چند ثانیه که همون طوری به آستینش چنگ مینداختم سرش رو کشید عقب و با نفس نفس به لبم خیره شد. آروم چشمام رو باز کردم و به دکمه ی پیرهنش نگاه کردم. قلبم تو دهنم بود و نمیتونستم درست نفس بکشم. کاوه ... منو بوسیده بود ... به همین راحتی. هم خوشحال بودم هم ناراحت. اصلا نمی‌دونستم چی می‌خوام.
کاوه: آیدا من ...
انگار فقط نیاز داشتم صداش رو بشنوم تا بزنم زیر گریه. هلش دادم و سمت در رفتم و بازش کردم و از پله ها دویدم پایین. تو حیاط وایستادم و پشت سر هم نفس های عمیق کشیدم تا یکم حالم جا بیاد. من اولین بوسم رو با مردی که عاشقش بودم تجربه کردم اما اون .‌‌.. اوت چه حسی داشت؟ اجباری بود یا با خواست خودش؟ باید ازم اجازه می‌گرفت. نباید به دفعه ای همچین کاری میکرد. وای از خجالت نمیتونستم سرم رو بالا بگیرم. رو یکی از نیمکت های حیاط نشستم و آرنجام رو روی رون پام گذاشتم و سرم رو با دستام گرفتم. همه مشغول کار خودشون بودن و کسی حواسش به من نبود. چرا کاوه یه همچین کاری کرد. یعنی بهش گفته بودن یا خودش سر خود این کارو کرده بود؟ اصلا هر چی ... من از خدام بود ببوسمش ولی نه اینطوری. نمی‌خواستم اینطوری یه دفعه ای و بدون احترام گذاشتن به خواستم باشه. اونم جلوی اون همه آدم ... وای خدا. از خجالت احساس میکردم گونه هام قرمز شده. با صدای دویدن کسی سمتم سرم رو آوردم بالا که کاوه رو دیدم. اخم کردم و روم رو کردم اونور. کاوه خودش رو بهم رسوند و همون‌طور که نفس نفس میزد رو به روم نشست.

نور ، صدا ، تصویر ، عشق Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum