۵۶.میخوام

108 8 4
                                    

#پارت_پنجاه_و_ششم 💫
خیلی خوب شده بودم. برای لباسم یکم شک داشتم. خیلی تنگ بود و چون دکلته بود قفسه سینم رو خیلی نشون میداد. همینطوری بلاتکلیف داشتم به خودم نگاه میکردم که صدای در اومد.
کاوه: آیدا ... هستی خانمم؟
لبخندی از خانمم گفتنش رو لبم اومد.
من: آره تو اتاقم.
صدای پاشو شنیدم که نزدیک شد و بعدم صدای خودش.
کاوه: آماده ای خانمم؟ من سر ست حاضر شدم که معطل نشیم. اگه هنوز آماده نیستی ...
اومد تو و با دیدنم دیگه ادامه نداد و همونطوری نگام کرد. عین یه دستگاه اسکنر از بالا به پایین و از پایین به بالا نگام میکرد. آروم لبم رو گاز گرفتم و به خودم نگاه کردم.
من: چیه؟ بده؟
سرم رو آوردم بالا نگاش کنم که خیلی سریع خودشو بهم رسوند و به محض بالا گرفتن سرم با دوتا دستاش محکم گردنم رو گرفت و لباشو رو لبام گذاشت و خیلی شدید لبامو به بازی گرفت. دستامو روی دستاش گذاشتم و مچ دستاشو گرفتم. هلم داد عقب که خوردم به دیوار. یه دستشو از رو گردنم برداشت و کمرم رو گرفت و کشیدم جلو و محکم چسبوندم به خودش. دستمو گذاشتم رو سینشو آروم حرکتش دادم. سریع سرشو کشید عقب و دستشو گذاشت رو دستم.
کاوه: آیدا ... اگه نمیخوای کار دستت بدم اینطوری به سینم دست نزن.
آروم خندیدم و دستمو از رو سینش برداشتم.
کاوه: خیلی خوشگل شدی. امروز از پیش من جم‌‌ نمیخوریا. بگم از الان.
خندیدم و یقش رو صاف کردم و چشمی گفتم.
کاوه: خب دیگه بریم که دیرمون نشه.
×××××
کادوی ی آریا رو بهش دادیم و پشت میز نشستیم. نسا هم رسید و اومد پیشمون.
من: با آریا به کجا رسیدید؟
نسا: هیچ جا. خیلی کم باهم حرف می‌زنیم.
من: چرا آخه؟ چرا یه حرکتی نمیزنی؟
نسا: میگی چیکار کنم؟ من نمیتونم برم بهش اعتراف کنم. جرعتشو ندارم.
دوست داشتم براش یه کاری کنم. ولی نمیدونستم چیکار. باید با کاوه هم حرف می‌زدم.
دو سه ساعتی شده بود که نشسته بودیم و حرف می‌زدیم و میخندیدیم. آهنگ ملایمی گذاشتن که زوجا با هم رفتن وسط. آریا نزدیک جمعیت وایستاده بود. فکری به سرم زد. نسا هم وایساده بود و داشت به زوج هایی که میرقصیدن نگاه میکرد. خیلی با آریا فاصله نداشت و همین عالی بود. آروم رفتم سمتش و یهو خودمو زدم بهش که پرت شد سمت آریا. لبخند خبیثی زدم و برگشتم که رخ تو رخ شدم با کاوه که با خنده نگام میکرد. لبخندمو گشاد تر کردم و زل زدم بهش.
کاوه: از دست تو.
بعد هم دستم رو گرفت و بردم وسط. دستام رو انداختم دور گردنش و اونم با دو تا دستاش کمرم رو گرفت. آروم با هم میرقصیدیم و صحبت میکردیم. نورها رو کم کردن که فضا رو خیلی عاشقونه کرد. کاوه یه دستشو از رو کمرم برداشت و گذاشت رو صورتم و انگشتاش رو برد لای موهام و لباشو رو لبام گذاشت. دستشو تو موهام مشت کرد و نفس عمیقی کشید. دستشو نوازش وار روی کمرم کشید که باعث شد به شونش چنگ بزنم. امشب کشش عجیبی نسبت بهش حس میکردم. لباشو عقب کشید که بی میل باهاش جلو رفتم که خندش گرفت. یقش رو گرفتم و خودمو بهش چسبوندم و لبامو رو گردنش گذاشتم و بوسه های ریز بهش زدم. حس کسی رو داشتم که مست کرده و کاراش دست خودش نیست. لبامو به گوشش چسبوندم و نفس عمیق و خماری کشیدم.
من: بریم خونه.
خودمو کشیدم عقب و بهش نگاه کردم. داغ نگام کرد و آروم سرشو تکون داد.
×××××
همون طوری که لباش رو لبام بود در رو باز کرد و محکم هولش داد که با صدای بدی خورد به دیوار. کفشامو از پام در آوردم که قدم اومد پایین. دو طرف یقشو گرفتم و خودمو کشیدم بالا. کمرمو گرفت و بلندم کرد. پاهام رو در کمرش حلقه کردم و سرمو یکم کشیدم عقب. نفس عمیقی کشیدم و به چشمای خمارش نگاه کردم. همون طوری که نگام میکرد از پله ها رفت بالا و در اتاق رو با پاش هل داد و رفت سمت تخت و روش نشست و منم رو پاش نشوند. دو طرف گردنش رو گرفتم و لبامو رو لباش گذاشتم. بدنم گر گرفته بود و احساس خفگی میکردم. حالم خراب بود و با همه ی وجودم میخواستمش ... دیگه نمیتونستم صبر کنم. دستامو از رو گردنش برداشتم و شروع کردم به باز کردن دکمه هاش که سرشو عقب کشید و دستشو گذاشت رو دستم.
کاوه: آیدا ...
صداش انگار از ته چاه در میومد. میدونستم که اونم میخواد ولی میترسید من پشیمون شم. اما میدونستم که نمیشم. با همه ی وجودم دوسش داشتم و عاشقش بودم.
من: هیس.
دوباره لبامو گذاشتم رو لباش و دکمه هاشو کامل باز کردم و پیرهنش رو از تنش در آوردم. دستشو برد تو موهامو سرم رو گرفت و لبام رو محکم بوسید و رفت عقب.
کاوه: مطمئنی میخوایش؟
من: هیچ وقت چیزی رو انقدر نخواستم.
لباشو گذاشت رو سرشونم و بوسه های ریز بهش زد. دستش رو برد سمت زیپ لباسم و کشیدش پایین. نفسام تند شد. تازه داشتم احساس خجالت میکردم. دستاشو گذاشت رو آستینای لباسم و آروم کشیدشون پایین. لبمو گاز گرفتم و چشمامو بستم. چونم رو کشید که لبم رو ول کردم و لباشو گذاشت رو لبام. لباسمو کامل از تنم در آورد و انداختش پایین تخت.

 لباسمو کامل از تنم در آورد و انداختش پایین تخت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
نور ، صدا ، تصویر ، عشق Where stories live. Discover now