۸۳.اتاق ۲۰۶

106 7 15
                                    

#پارت_هشتاد_و_سوم 💫
رفتیم تو اتاق جلسه و پشت نیمکت نشستیم.
مادر پدرای زیادی نشسته بودن و منتظر شروع جلسه بودن.
نگاهم به رو به رو بود و منتظر بودم شروع شه که دست گرمی اومد روی رون پام.
یهو نفسم تو سینه حبس شد و آروم نگاهم رو کشیدم رو پام.
کاوه فشار آرومی به پام وارد کرد که لرزی به پاهام افتاد.
سرشو آورد کنار گوشم و لباشو روی گوشم گذاشت و نفس عمیقی کشید.
من: نکن کاوه زشته.
سرمو کشیدم عقب که دستشو گذاشت رو گردنم و دوباره کشیدم سمت خودش.
برگشتم سمتش که دیدم چشماشو بسته و پیشونیشو به شقیقم تکیه داده.
من: چت شده کاوه؟ چرا انقدر منو محکم نگه می‌داری؟ من که در نمیرم.
کاوه: میترسم ... میترسم ولت کنم بری.
خواستم چیزی بگم که در باز شد و خانمی اومد تو و رفت پشت میز که فهمیدم معلمه.
کاوه نفس عمیقی کشید و ازم فاصله گرفت.
دلگیر نگاش کردم.
ناراحتیش و دلگرفتگیش عذابم میداد.
دستم رو گذاشتم رو پاش که لبخندی رو لبش اومد و بدون اینکه نگام کنه دستشو گذاشت رو دستم.
جلسش حدود یه ربع طول کشید و درباره ی مدرسه و نحوه ی تدریس و یه سری مشاوره صحبت کردن.
از جامون بلند شدیم و پشت سر بقیه رفتیم سمت در خروج.
کاوه بهم نزدیک شد و لباش رو چسبوند به گوشم.
کاوه: اتاق ۲۰۶.
خندم گرفت ... آخرش این بشر سرمون رو به باد میده.
در کمال تعجب دستمو ول کرد و از بین جمعیت خودشو رد کرد و رفت بیرون.
عه ... جدی جدی رفت. یعنی من تنها برم تو اون اتاق؟
ای خدا ... از دست این بشر آخر دیوونه میشم.
بالاخره رفتم بیرون.
حالا این اتاق رو از کجا پیدا کنم.
اگه از کسی می‌پرسیدم ضایع بود.
گوشیم رو در آوردم و خواستم شمارشو بگیرم که دیدم بهم اس ام اس داده.
کاوه: از کلاس که اومدی بیرون بیا دست چپ ... راهرو رو تا آخر بیا ... کلاس سمت راست.
لبخندی زدم و رفتم همون سمتی که گفته بود. 
در کلاس بسته بود و از شیشه ی روی در توی کلاس معلوم بود.
ولی کسی نیست که ...
نکنه اشتباه اومدم؟
از در فاصله گرفتم و به تابلوی کنار در نگاه کردم که دیدم درسته.
در رو باز کردم و رفتم تو که به محض داخل شدنم در پشت سرم بسته شد و دستم به عقب کشیده شد که هینی گفتم و رفتم تو بغل کاوه.
چرخوندم و چسبوندم به در و دو تا دستاش رو کنار سرم روی در گذاشت.
از شدت هیجان تند تند نفس می‌کشیدم و سینم بالا و پایین میشد.
همونطور که نگاش بهم بود دستش رو برد سمت دستیگره ی در و قفلش کرد.
دستش رو گذاشت رو صورتم و سرم رو کشید سمت خودش.
کاوه: دلم میخواد انقدر ببوسمت و انقدر محکم فشارت بدم که همه ی بدنت کبود شه.
یقه ی پیرهنش رو گرفتم و خودمو چسبوندم بهش.
من: چی شده کاوه ... بگو بهم .‌‌.. یه جوری هستی.
سرشو به نشونه ی نه تکون داد.
کاوه: هیچیم نیست .‌‌.. فقط می‌خوام هر لحظه و هر جا حست کنم ... دلم برات تنگ شده .‌‌.. خیلی زیاد.
من: منم همینطور.
🔞🔞🔞
لبامو رو لباش گذاشتم و خودمو محکم بهش چسبوندم و پای چپم رو همون طوری که روی پاش می‌کشیدم آوردم بالا که پامو گرفت و همونطوری نگهش داشت.
لباشو از رو لبام برداشت و گذاشتش روی گردنم و شروع کرد به گاز های ریز گرفتن که ناله ای کردم.
پامو محکم فشار داد که لبمو گاز گرفتم.
لباشو از رو گردنم برداشت و پام رو ول کن و چرخوندم سمت در جوری که صورتم چسبید کامل چسبید بهش. 
خودشم از پشت چسبید بهم جوری که گرمای تنش به طرز وحشتناکی بهم منتقل میشد.
دستاشو آورد جلو و زیپ شلوارم رو بازش کرد و با شورتم کشیدش تا روی زانوم.
صدای باز کردن کمربند و زیپ شلوار خودش هم اومد و بعدم خوده آلتش رو پشتم حس کردم. 
لبمو گاز گرفتم که یهو آلتش رو واردم کرد که نفسم بند اومد.
چشمامو بستم و سعی کردم صدامو کنترل کنم.
خودشو کامل بهم چسبوند و لباشو روی گوشم گذاشت و با دندوناش لاله ی گوشم رو گرفت.
شروع به حرکت کرد که ناله هام بلند شد.
سعی میکردم آروم ناله کنم که صدام بیرون نره ولی نمیتونستم.
کاوه دستشو گذاشت روی دهنم و ضربه هاش رو محکم کرد.
به قدری محکم ضربه میزد که صداش تو کل کلاس میپیچید و من بیشتر به دیوار فشرده میشدم.
حسابی گرمم شده بود و حس میکردم عرق کردم.
من و کاوه ... تو مدرسه ... در حال س#ک#س ... حتی فکرش هم یه جوری بود.
ضربه ی آخرشو هم زد و هر دو باهم ارضا شدیم.
×××××
پشتم درد میکرد و نمیتونستم درست حسابی راه برم.
به کاوه که با یه لبخند عمیق رو لبش داشت راه می‌رفت نگاه کردم و چشم غره رفتم که متوجه شد و خندید.
کاوه: خب تقصیر من چیه ... انقدر خوشمزه ای که آدم نمیتونه خودشو کنترل کنه.
من: فقط ساکت شو.
رفتیم سمت اتاقی که هیزل توش بود و بعد از انجام دادن بقیه ی کارا از مدرسه اومدیم بیرون.

نور ، صدا ، تصویر ، عشق Where stories live. Discover now