۳۵. میترسم

78 10 2
                                    

#پارت_سی_و_پنجم 💫
با صدای در واحد مثل جت از جا پریدم و در رو باز کردم. کاوه با دیدنم لبخند بزرگی زد و دستاش رو برام باز کرد. با ذوق پریدم بغلش که بلندم کرد و چرخوندم. با خوشحالی می‌خندیدم و سفت گردنش رو فشار میدادم. بالاخره گذاشتم زمین و با هم رفتیم تو. از خوشحالی یه جا بند نبودم و همش بالا و پایین میکردم. پریدم رو اوپن و روش نشستم.
کاوه: نکن دختر کار دست خودت میدیا.
من: آخه نمیدونی چه قدر ذوق دارم. از سه شب پیش که تو اخبار ازمون حرف زدن و تیزرا و عکسای فیلم اومده بیرون کل اینستا رو ترکونده. تازه تو این چند روز یه میلیون فالوور گرفتم. میفهمی یعنی چییییی.
کاوه الکی دستاش رو گذاشت رو گوشاش و با خنده و تاسف نگام کرد.
کاوه: بله میفهمم ... آروم باش.
نفس عمیقی کشیدم تا یکم هیجانم فروکش کنه.
من: تازشم تو فالوورات از من بیشتره. تو دو میلیون داری. همشون هم دخترن. از این به بعد هی میخوان عکسات رو نگاه کنن و قربون صدقت برن.
نزدیکم شد و دستاش رو دو طرف پاهام روی اوپن گذاشت.
کاوه: ولی اون یه نفر کیه من قربون صدقش میرم؟
انقدر قشنگ و خمار گفت که نتونستم لبخند نزنم. خواستم جوابش رو بدم که گوشیم زنگ خورد.
من: مامانمه ... تماس صوتیه.
جواب دادم و گوشی رو گذاشتم دم گوشم که کاوه خودش رو جلو تر کشید و بهم نزدیک تر شد.
من: بله.
مامان: سلام عزیزم خوبی؟
من: سلام مامان مرسی شما خوبی؟ بابا خوبه؟
مامان: ما هم خوبیم. چیکارا میکنی؟
با نشستن دست کاوه روی رون پام نتونستم جواب مامان رو بدم و حرف تو گلوم موند. لعنتی ..‌. من به شدت روی رون پام حساس بودم و دقیقا دست گذاشته بود رو نقطه ضعفم.
مامان: الو؟
من: الو الو.
مامان: گوشی دستته.
من: آره آره فقط به لحظه صدا نیومد. چی داشتی میگفتی؟
مامان: گفتم چیکارا میکنی؟
من: هیچی ... روز های آخر فیلمبرداریه ... سرم با اون گرمه.
با حرکت دست کاوه روی رونم چشمام رو بستم و لبم رو محکم گاز گرفتم.
مامان: عه جدا؟ چه قدر زود تموم شد.
به زور سعی کردم حرف بزنم.
من: آره ... زود گذشت.
مامان: دیدمتون توی اخبار ... اتفاقا همین الان داشتم اینستا رو چک میکردم که یهو چشمم به فالوورات افتاد. بابا ترکوندی که.
با نشستن لبای کاوه روی گردنم نفسام تند و دستم شل شد. به حدی که نزدیک بود گوشی از دستم بیفته. عوضی داشت اذیتم میکرد. حتی تو مواقع عادی هم اینطوری نزدیکم نشده بود. الکی و مصنوعی خندیدم که مامان شک نکنه.
مامان: تو حالت خوبه؟
همون موقع کاوه گردنم رو گاز گرفت. آخ آرومی گفتم و سعی کردم هولش بدم عقب.
من: آره آره خوبم.
مامان: الان کجایی؟
یکم هول کردم.
من: من ‌‌... خونم.
مامان: خیله خب باشه. به نسا هم سلام برسون. کاری نداری؟
من: نه شما هم سلام برسون. خدافظ.
به محض اینکه قطع کردم کاوه لباش رو گذاشت رو لبام. آروم خندیدم و دستام رو دور گردنش حلقه کردم. بدنش گرم بود و باعث میشد منم گرمم بشه. حرکت لباش رو لبام تند تر شد و دستاش رو گذاشتم رو پهلوهام و محکم فشار داد. حسابی خشن شده بود که باعث میشد منم بیشتر بخوامش. پاهام رو بردم بالا و دور پاهاش و کمرش حلقه کردم. دستم رو پشت گردنش کشیدم که گاز محکمی از لبم گرفت. اخم ریزی کردم و سرم رو عقب کشیدم.
کاوه: میدونی که وقتی به پشت گردنم دست میزنی باهام چیکار میکنی؟
من: تو هم میدونی وقتی به رون پام دست میزنی باهام چیکار میکنی.
لبخند قشنگی زد و خواست دوباره بیاد جلو که با صدای زنگ در سر جاش موند.
من: حتما نساست.
از رو اوپن پریدم پایین و از تو چشمی در نگاه کردم که مامان و بابا رو دیدم و لبخند رو لبم ماسید و چشمام گرد شد.
کاوه: کیه؟
اما من از شدت شوک نمیتونستم حرف بزنم. کاوه اومد سمتم و تکونم داد.
من: مامان بابامن.
کاوه هم چشماش گرد شد و من رو کنار زد و از تو چشمی در نگاه کرد.
من: وای کاوه ... نباید تو رو اینجا ببینن. من هنوز هیچی بهشون نگفتم.
هول شده بودم و با استرس دور خودم می‌چرخیدم. با صدای دوباره ی زنگ استرسم بیشتر شد.
من: الان میااامم.
دست کاوه رو گرفتم و کشیدمش سمت حموم.
کاوه: چیکار میکنی؟
من: الان نباید ببیننت. نمی‌دونم بابام چه واکنشی نشون میده اگه تو رو توی خونه ی دخترش ببینه.
هلش دادم تو حموم و توی وان نشوندمش.
من؛ همینجا بشین و سر و صدا نکن. من به یه بهونه ای میبرمشون بیرون تو هم سریع برو باشه؟
کاوه: آیدا ...
من: کاوه لطفا ... من از ریکشن بابام میترسم. میترسم یه وقت عصبی شه کار دستمون بده. همینجا باش باشه؟
بعد هم سریع گونش رو بوس کردم و پرده رو هم کشیدم که معلوم نشه.
دویدم سمت در و قبل از اینکه بازش کنم نفس عمیقی کشیدم. در رو باز کردم که با چهره های خندونشون مواجه شدم.
مامان: سوپرایز.
شوکه خندیدم و بغلشون کردم.
من: شما اینجا چیکار میکنید؟
بابا: دیگه دلمون طاقت نیاورد. گفتیم تو که نمیتونی بیای حداقل ما بیایم ببینیمت.
من: خوش اومدید.

نور ، صدا ، تصویر ، عشق Where stories live. Discover now