۲۷.درد

81 11 3
                                    


#پارت_بیست_و_هفتم 💫
نسا افتاده بود رو صورتم و نمی‌ذاشت خودم رو تو آیینه ببینم. یه هفته از اون روز گذشته بود و امروز باید رقص دانشگاه رو ضبط میکردیم. تو این یه هفته انقدر تمرین کرده بودیم که همه ی حرکات رو حفظ شده بودم.
من: وای نسا بیخیال. بذار خودمو ببینم دیگه. عروس که نیستم.
نسا: ساکت. بذار کارمو بکنم.
پوفی کردم و دست به سینه نشستم. بعد از ده دقیقه بالاخره رضایت داد خودمو ببینم و صندلی رو چرخوند رو به آیینه. از جام بلند شدم و به خودم نگاه کردم. موهام رو جوری فرق باز کرده بود که تا حالا اونطوری نکرده بودمش و همین باعث شده بود کلی تغییر کنم. پشت موهام رو هم بسته بود و پاپیون سورمه ای بهش زده بود. آرایشمم خیلی سبک بود. خط چشم قشنگی برام کشیده بود که چشمام رو بزرگ تر و کشیده تر نشون میداد.
نسا: به به ببین چی ساختم. چی بود اون قیافه ی زاقارتت.
من: من ذاتا خوشگلم.
قیافه ی چندشی به خودش گرفت و الکی اوق زد.
با صدای در رفت سمتش و بازش کرد. کاوه پشت به در وایساده بود و با صدای باز شدن در برگشت. یه لحظه حس کردم از نفسم گرفت. کت سورمه ای تنگی پوشیده بود که هیکلش رو کامل نشون میداد. به قدری خوش هیکل بود و کت بهش میومد که حس کردم یه لحظه پاهام شل شد و برای اینکه نیفتم به میز تکیه دادم. هنوز منو ندیده بود و داشت با نسا صحبت میکرد.
کاوه: کار آیدا تموم شد؟
نسا: آره همین الان تموم شد ... من یه سر میرم پیش علی ... شما هم بیاید.
بعد هم از کنار کاوه خزید و رفت بیرون. کاوه اومد تو و در رو بست و وقتی برگشت نگاهش خورد به من. لبخند کوچیکی زدم و سلام کردم ولی اون فقط نگام میکرد. از بالا به پایین ... از پایین به بالا. یه لحظه حس کردم لختم که اینطوری داره نگام میکنه.
من: بد شدم؟
اومدم سمتم که تکیم رو از میز گرفتم و صاف وایستادم. رو به روم وایستاد و انگشت اشارش رو آوردم بالا و آروم کشید رو گونم که نفسام تند شد. خیره شد به صورتم و به حرکت دادن انگشتش ادامه داد.
کاوه: عالی شدی.
آخ خدا ... لبخند بزرگی زدم و به تیپش نگاه کردم. فوق العاده بود ... کتش به قدری تنگ بود که بدن خفن ورزشکاریش رو خیلی قشنگ نشون میداد. مخصوصا که دکمش رو هم بسته بود. چی میشد اگه این مرد با تمام خوبیاش و جذابیتاش مال من بود؟
من: تو هم همینطور.
انگشتش رو از رو صورتم برداشت و دو تا دستاش رو گذاشت رو بازوهام و خودش رو بهم نزدیک تر کرد. ناخودآگاه دستام رو بردم بالا و گذاشتم رو آرنجش. سرش رو برد سمت گوشم و لباشو روی لاله ی گوشم گذاشت و بوسه ی آرومی بهش زد. نفسام تند تر شد که نفس عمیقی کشیدم و به دستاش فشار آرومی وارد کردم که همون لحظه لاله ی گوشم رو آروم بین دندوناش گرفت. انگار از خودمون بیخود شده بودیم و هیچ کدوممون نمیدونستیم داریم چیکار میکنیم که همون لحظه گوشی کاوه زنگ خورد و سریع ازم جدا شد. نفس عمیقی و سعی کردم به خودم مسلط بشم.
کاوه: بله؟ آره آمادست ... باشه الان میایم.
همونطور که گوشی رو قطع میکرد برگشت سمتم.
کاوه: داوود بود ... گفت بریم سر صحنه. می‌خوان شروع کنن.
سرم رو تکون دادم و پشتش راه افتادم که هنوز یه قدم برنداشته بود که یهو خم شد و دستش رو گرفت به میز کنارش. چشام گرد شد و از استرس تپش قلب گرفتم. سریع خودمو بهش رسوندم و دستام رو گذاشتم پشت کمرش.
من: کاوه خوبی؟ چت شد؟ ببینمت.
معلوم بود خیلی درد داره چون همش لبه ی میز رو فشار میداد. از جام بلند شدم و براش آب ریختم و گرفتم سمتش اما نتونست دستش رو بیاره جلو و ازم بگیره. نفس نفس میزد و سعی می‌کرد نفسای مقطعش رو کنترل کنه. حتی نمی‌دونستم کجاش درد می‌کنه که کمکش کنم. یکم که خودش رو کشید بالا تونستم ببینم که دست راستش بین پاهاشه. چشام گرد شد. یعنی ... یعنی اونجا درد می‌کنه؟ لبم رو گاز گرفتم و سعی کردم نگاش نکنم. آخه چرا اونجاش باید یه دفعه ای درد بگیره. از فکر خودم هم خندم گرفته بود هم نگران بودم. دو سه دقیقه ای همینطوری موند و انگار وقتی بهتر شد آروم خودشو روی زمین ول کرد و به دیوار تکیه داد. اون لحظه نمیدونستم که همین درد تا چند وقت دیگه کاوه رو ازم میگیره. کنارش نشستم و دستمال رو کشیدم روی صورتش که از شدت درد عرق کرده بود و قرمز شده بود.
من: حالت خوبه؟
آروم سرش رو تکون داد.
من: چت شد یهو؟
کاوه: نمیدونم ... اولین باری بود که اینجوری میشدم.
لبم رو گاز گرفتم و زیر چشمی نگاش کردم.
من: کجات بود؟
عجب کرمی دارما. حالا اگه بگه کجاش بود من چه خاکی تو سرم بریزم. آب میشم از خجالت. نه بابا کاوه عمرا نمیگه کجاش بوده. آروم آب دهنش رو قورت داد و معنی دار نگام کرد.
کاوه: جایی نبود که تو بتونی کاری براش انجام بدی.
دوباره لبم رو گاز گرفتم و سرم رو انداختم پایین. یهو در باز شد و داوود اومد تو.
داوود: کجایید پس شما؟ همه دو ساعته منتظرن. چرا رو زمین نشستید؟
من: کاوه یکم حالش بد شد. الان بهتره.
بعد از اینکه داوود هم حالش رو پرسید و مطمئن شد خوبه آروم بلندش کردیم و با هم رفتیم سر صحنه.

 بعد از اینکه داوود هم حالش رو پرسید و مطمئن شد خوبه آروم بلندش کردیم و با هم رفتیم سر صحنه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.





نور ، صدا ، تصویر ، عشق Where stories live. Discover now