49.SING

70 7 9
                                    

#پارت_چهل_و_نهم 💫
صبح با انرژی بیدار شدم و خواستم کش و قوسی به خودم بدم که دستای کاوه رو دورم دیدم. آروم برگشتم سمتش که دیدم خیلی عمیق خواب بود. لبخندی به چهره ی خواب و مظلومش زدم. آروم دستش رو از دورم برداشتم و کنارش گذاشتم. گوشیم رو برداشتم و بعد از چک کردنش یه عکس از کاوه گرفتم. عکس رو زوم کردم و لبخندی به چهره ی جذابش زدم. به ساعت نگاه کردم که نه صبح رو نشون میداد. از تو آینه ی اتاقش به خودم نگاه کردم که بعد از خوابیدن کاوه لباس مجلسیم رو با پیرهن سفید مردونش عوض کرده بودم. پیرهنش تا یکم بالای زانوم بود و خیلی بهم بزرگ بود. آستیناش رو که باز شده بود رو دوباره تا زدم و از جام بلند شدم و رفتم تو آشپزخونه. برخورد پاهام با پارکت سرد حس خوبی بهم میداد. شروع کردم به آماده کردن صبحونه و چیدن میز.
هرچی گشتم لیوان پیدا نکردم. نگاهم به کابینت بالایی افتاد. تنها کابینتی بود که چک نکرده بود. خودم رو کشیدم بالا و درش رو باز کردم و لیوانا رو پیدا کردم. خواستم برشون دارم که گرمای بدن کاوه رو پشت سرم حس کردم و نزدیک بود لیوان از دستم بیفته که سریع گرفتش. لیوان رو گذاشت رو کابینت و یه دستش رو گذاشت رو پهلوم و یه لیوان دیگه در آورد. وای خدا ... پیرهنش خیلی کوتاه بود و حتما با بالا بردن دستم همه جام معلوم شده بود. لبم رو گاز گرفتم و از خجالت قرمز شدم. سرش رو برد لای موهام و بوسه ای روشون زدم.
کاوه: صبح به خیر خانمم.
نفسام تند شد و لبم رو محکم تر گاز گرفتم. آروم چرخیدم سمتش و دستام رو دور گردنش حلقه کردم.
من: صبح تو هم به خیر.
لبم رو آروم و کوتاه بوسید و ازم فاصله گرفت.
کاوه: ببینم چه کردی.
لبخندی زدم و بعد از ریختن چایی رو به روش نشستم که با ولع داشت میخورد. لپاش باد‌ کرده بود و خیلی بامزه شده بود.
من: یواش تر بخور. چه خبرته.
کاوه: این صبحونه بدجور خوردن داره ... چون تو درستش کردی.
دستم رو زدم زیر چونم و با لذت نگاش کردم که یه لقمه برام گرفت.
من: حالت بهتره؟
دهنش از خوردن وایساد و اخم ریزی کرد.
کاوه: آره بهترم.
من: کاوه ... من خیلی نگرانم. حس خوبی به این دردای یهوییت ندارم. جون من اگه چیزی هست بهم بگو.
دستام رو گرفت تو دستش و روشون رو بوسید.
کاوه: چیزی نیست عزیزم. یه درد ساده ی گذراست. دکتر هم رفتم بهم دارو داده گفته تا چند وقت بخورم.
من: جدی نیست؟ با دارو خوب میشه؟
جوری که انگار خودشم مطمئن نبود سرشو تکون داد. نگرانیم بیشتر شد و خیره و نگران نگاش کردم.
کاوه: خودت رو ناراحت نکن آیدا. گفتم که خوب میشم. چیز خاصی نیست. ناراحتی تو بیشتر اذیتم میکنه.
دوباره دستم رو بوسید و روی میز گذاشت و شروع کرد به خوردن صبحونه.
×××××
بعد از اینکه صبحونه خوردیم کاوه منو رسوند خونه و رفت. داشتم میرفتم تو که گوشیم زنگ خورد.
من: بله؟
_ سلام. خانم حسینی خودتون هستید؟
من: بله بفرمایید.
_ روزتون به خیر ... من از برنامه ی تلویزیونی SING باهاتون تماس میگیرم. از اونجایی که هنوز منیجر ندارید مجبورا با شماره ی خودتون تماس گرفتم. ما برای برنامه ی سال نو می‌خواستیم از شما دعوت کنیم که مهمان برناممون باشید.
شاخام در اومده بود و با دقت و توجه گوش میدادم. برنامه ی SING برنامه ای بود که عده ای شرکت میکردن و میخوندن و داورا پشت بهشون میشستن و بعد از رای دادن به صداش برمیگشتن و قیافش رو می‌دیدن.
_ می‌خوایم شما یکی از داورا باشید و به عنوان داور شرکت کنید. و از اونجایی هم که شما به تازگی اعلام کردید که با آقای کاوه پیران قرار میذارید ما تصمیم گرفتیم که ایشون رو هم به عنوان خواننده دعوت کنیم. اما ایشون نمیدونن که شما هم قراره باشید و یه جورایی سوپرایزه.
لبخندی رو لبم اومد. تصور اینکه کاوه بخواد بخونه و من بخوام بهش رای بدم و کاوه از دیدنم شوکه بشه لبخندی رو لبم آورد.
من: چه عالی ... ضبط برنامه کیه؟
_ سه روز دیگه. لطفاً ساعت چهار بعد از ظهر اینجا باشید. من لوکیشن رو براتون می‌فرستم.
من: باشه حتما ... خیلی ممنون.
×××××
تو اتاق گریم نشسته بودم و منتظر بودم برنامه شروع شه. قرار بود کاوه تو یه اتاق دیگه و یه قسمت دیگه باشه که منو نبینه. دیروز بهم زنگ زد و گفت دعوتش کردن و منم خودمو بی خبر نشون دادم.
بالاخره رفتیم رو صحنه و با داورای دیگه آشنا شدم و یکم صحبت کردیم و ضبط شروع شد. قرار بود کاوه آخرین نفر و آخر برنامه بیاد. برنامه دو ساعتی طول کشید و هی ضبط رو قطع میکردن و گریممون رو درست میکردن. بالاخره نوبت کاوه شد و دوباره هممون چرخیدیم و پشتمون رو کردیم به صحنه. کاوه اومد رو صحنه و آهنگ شروع شد. قلبم تو دهنم بود و حسابی هیجان داشتم.
کاوه: می‌خوام این آهنگ رو تقدیم کنم به همون کسی که حتما همتون میدونید. همون کسی که با اومدنش به زندگیم خیلی چیزا تغییر کرد. کسی که هر روز صبح به امید دیدنش و شنیدن صداش از خواب بیدار میشم.
همه شروع کردن به دست زدن. اشک تو چشمام حلقه زد و ذوق زده دستمو روی دهنم گذاشتم.

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


نور ، صدا ، تصویر ، عشق Where stories live. Discover now