light it up and fall in love...

By mayda_fanfic

382K 43.8K 14.7K

Highest ranking : #1 in fanfiction +بیا نور ها رو روشن کن اینجا خیلی تاریکه -نترس بپر +تاریکه -نترس نورت میش... More

Introduction
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
not Update
this is not Updated too
12
13
14
15
16
17
18
we need your help
19
20
21
22
23
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
33 again
sorry guys
34
35
36
37
38
39
40
sorry guys
42
42
43
44
45
46
47
47 again
listen to me guys !
48
49
50
51
52
53
is not update but please read it
54
55
56
57
-
58
everything for you!
we are one!
59
60
61
62
63
🔻last chapter🔻
the future
guys!
Hi

41

4.8K 523 103
By mayda_fanfic

-نگو که قراره تمام 72 ساعتمونو فیلم ببینیم?!

-فکر بدی نیست…

زین با شیطنت گفت و سرش رو که رو پای لیام بالا گرفت. تقریبا از صبح 4تا فیلم باهم دیده بودن و حالا داشتن فیلم "500days of summer" میدیدن… فیلم مورد علاقه ی زین.

-ببینم شوخی میکنی دیگه?

زین خندید و بلند شد و با تومأنینه و حرکاتی که از قصد اسلوموشن شده بود روی پای لیام نشست.

لیام مجبور بود برای دیدن صورش ،سرش رو روی لبه ی مبل عقب ببره.

-تو میخوای چیکار کنیم?

لیام بوسه ی کوتاهی روی لب هاش زد و دوباره عقب رفت.

-دلم میخواد تمام مدت ببوسمت و فشارت بدم… اینطوری

دستش رو دور شونه های زین حلقه کرد و محکم فشارش داد و بی وقفه بوسه های کوتاهش رو روی تمام صورت زین میکاشت.

زین که از خنده و فشار نفس گرفته بود،بین خنده های بلندش جیغ کوتاهی کشید .

لیام با خنده فشار دست هاش رو کم کرد و بوسه هاش رو کوتاه تر و نرم تر کرد.

از پیشونی شروع کرد و سانت به سانتی که پایین می اومد رو میبوسید… بوسه های آرومش رو تا زیر چونه ی زین ادامه داد و اینبار روی لب هاش برگشت و لبش رو بی حرکت همونجا نگه داشت.

زین که حس میکرد حرارت بدنش لحظه به لحظه بالا میره چشم هاش رو بست و پنجه هاش رو بین موهای پشت سر لیام فرو برد و سرش رو کمی کج کرد و لب هاش رو از هم باز کرد.

لیام روی لبهاش خندید و اینبار به بوسشون عمق داد… یه بوسه ی مرطوب و نرم.

زین یکی از دست هاش رو پایین آورد و کنترل رو از روی مبل برداشت و اون صدای مزاحم تلویزیون رو قطع کرد.

سکوت خونه در حالت عادی باید برای لیام ترسناک میبود ولی حالا… لعنتی نمیخواست اون سکوت تموم بشه…

زین با بوسه های ریز لبش رو از لیام جدا کرد و اونهارو روی چونه ی لیام کشید،بازدم گرمش روی خیسی لب ها و چونه ی لیام میتونست اونو تا مرز جنون ببره.

-خب دیگه چی میخوای…

زین با صدای آرومی که فقط به گوش لیام میرسید پرسید.

-هرچی که بخوای

زین دستش رو از بین خودشون رد کرد و از روی شلوار راحتی که پارچه ی نازک و نرمی داشت خیلی آروم لیام رو لمس کرد،لیام نفس عمیقی کشید و دست هاش رو از روی شونه های زین پایین کشید و به کمرش رسوند.

-من اینو میخوام…

خب… قطعا اینجا بهشت بود ولی حقیقتا زین بیشتر از فرشته حالا شبیه شیطون کوچولویی به نظر میرسید که میخواست هرطور شده کنترل لیام رو ازش بگیره.

لیام نیشخندی زد و دستش رو نوازش وار از کمر تا باسن زین پایین برد.

-دیگه چی میخوای?…

حالا که زین شیطنت میکرد پس چه دلیلی داشت که لیام خودش رو سرگرم نکنه ?

کی گفته که قرار بود زین کم بیاره?

بدون اینکه به دست هاش نگاه کنه ،همونطور که به چشم های تیره شده ی لیام زل زده بود ،بند های شلوار رو گرفت و از دو طرف کشید تا گره اش باز بشه.

نفس لیام برید وقتی زین دست خنکش رو توی شلوار و باکسرش فرو برد و خیلی نرم دیکش رو مالید.

-اینو میخوام…

لیام ناخوداگاه فشار دست هاش رو بیشتر کرد و پایین تنه ی زین رو بیشتر سمت خودش کشید.

-دیگ… دیگه… چی میخوای?

زین میتونست قسم بخوره وقتی اینطور روی لیام اثر میذاره ،یکی از بهترین لحظه های زندگیشه.

اینبار دستش رو بیرون آورد و لبه های شلوار و باکسرش تا حدی که میشد پایین کشید و با دستش دیک لیام رو بیرون آورد… اون هنوز برای سفت شدن جا داشت.

زین نیشخندی زد و اونو توی دستش گرفت و چند بار بالا و پایین برد.

لیام نفسش رو لرزون بیرون داد و سعی کرد عقب رفتن سرش ارتباط چشم هاشون رو قطع نکنه.

-حالا من میگم که چی میخوام…

لیام آروم زمزمه کرد و دست زین رو از خودش جدا کرد و اینبار با سرعت زین رو روی مبل خوابوند و خودش بین پاهاش نشست.

زین خنده ای از سوپرایز کرد و ابروهاش رو بالا انداخت.

لیام هم ابروهاش رو بالا انداخت و دستش رو دوطرف تیشرت زین گذاشت تا اون بفهمه که لیام میخواد اونو از تنش در بیاره.

زین کمرش رو از مبل فاصله داد و لیام تیشرت رو بالا کشید . ..زین اینبار نیم خیز شد تا تیشرت از سرش بیرون بیاد.

لیام تیشرت رو در آورد و گوشه ای پرت کرد و با دست راستش کتف زین رو گرفت تا نخوابه… اون لب های سرخش بیش از حد چشمک میزد.

دست هاش رو روی شونه های لخت زین حرکت میداد و تو همون حالت بوسه ی گرم و خیسی هم از لب هاش میگرفت.

تحمل اون گرما دیگه داشت غیر قابل تحمل میشد و لیام روکلافه میکرد،پس خودش دست به کار شد و تیشرتش رو در آورد ولی نذاشت فاصله ی لب هاشون خیلی زیاد شه.

-اگه تو نخوای دیگه… ادامه نمیدیم

لیام گفت ولی با چشم هاش التماس میکرد که زین مخالفت کنه،واقعیت این بود که خجالت میکشید که بعد از اون قضایای مسخره ی فهمیدن حقیقت حالا توی اولین دیدارشون بعد از اون،تا این حد از زین انتظار داشته باشه.

زین اخم ریزی کرد و دستش رو پشت گردن لیام فشرد و اونو همونطور که میخوابید با خودش کشید.

-خفه شو و کارتو بکن

لحنش جدی بود و لیام میتونست بفهمه اون داره اذیت میشه،پس بی معطلی شلوار و باکسر زین رو پایین کشید و هماهنگی بدن زین که کمرش رو بالا گرفت ،معرکه بود.

لیام متوجه اون حجم نسبتا بزرگ و سفت شد که از شر اون پارچه ی سفید و تنگ راحت شده بود.

-اوه… تو کاملا سفتی بیب

زین دستش رو دو طرف شلوار لیام گذاشت و پایین کشیدش و گذاشت تا اینبار دیکش رو کامل ببینه.

-نه به اندازه ی تو

-خب… تو زین رو نداری تا حال منو بفهمی

لیام صادقانه گفت و اینبار عملا روی بدن زین دراز کشید و خودش رو خیلی نرم حرکت میداد،مثل اینکه همراه موج آروم دریای حرکت میکرد.

زین نمیتونست ناله های عمیقش رو وقتی دیک هاشون بی واسطه بهم کشیده میشد ، توی گلوش نگه داره، درد مطبوعی که توی شکمش پیچیده بود لعنتی ترین چیز بود…لیام همونطور که بدنش رو نرم به تن زین میمالید ،لاو بایت های پررنگش رو هم روی سینه و گردن زین به جا میذاشت…

زین مطمئن بود نمیتونه بیشتر از اون از چیزی لذت ببره… نه این امکان نداشت.

-میخوام اسممو ازت بشنوم لاو

لیام کنار گوش زین که چشم هاش رو بسته بود و بی اراده ناله میکرد گفت.

-لی… لیوم… اوممم… لیوم

زین سعی میکرد صداش رو عادی نگه داره ولی لعنتی این ممکن نبود وقتی حس میکرد اونقدر به اومدن نزدیکه… لیام که روی آرنج هاش بود تا وزنش روی بدن زین نباشه ،میتونست حس کنه که پاهای زین لرز خفیفی داره.

-بیا لاو… بیا

با صدای لرزونش روی پوست گردن زین زمزمه کرد و امیدوار بود زین صداش رو بشنوه…

زین انگار منتظر اجازه بود تا سنگینی زیر شکمش رو تخلیه کنه.

لیام متوجه داغی که به شکم خودش و زین پاشید شد و اینبار حرکتش رو سریعتر کرد تا خودش رو بیاد.

زین دستش رو از بین خودشون رد کرد و خودش و لیام رو با یک دستش گرفت و دستش رو حرکت داد… لیام ناله ی غلیظی کرد و کامش رو روی شکم زین خالی کرد… زین دست خیسش رو بالا آورد و انگشت و اشاره و وسطش رو توی دهنش فرو برد و مکید…

اون لعنتی میتونست بیشتر از اونم هات بشه?لیام خودش رو رها کرد و بی توجه به خیسی که روی شکم جفشون رو پر کرده بود،روی زین دراز کشید،اون رابطه ی نصفه و نیمه از هزار بار رابطه ی کامل بهتر شده بود و این رو جفتشون حس میکردن.

لیام سرش رو توی گردن زین فرو برد و با نفس های عمیقش ،بوی گردن زین رو توی ریه هاش کشید… اون عطری استفاده نکرده بود ولی… خب اون دقیقا بوی خود بهشت بود.

زین دست تمیزترش رو میون موهای لیام فرو میبرد و نوازش میکرد… لیام دیگه نمیتونست بیشتر از اون مطمئن باشه که تنها چیزی که تو زندگیش لازم داره زینه.

قفسه های سینه اشون هماهنگ حرکت میکرد و آرامشی که به وجودشون تزریق میشد غیرقابل انکار بود.

-دیگه نمیخوام ازت دور باشم

لیام با صدایی که توی گردن زین خفه شده بود گفت.

-این چیزیه که میتونه منو بکشه… لیوم… فاصله از تو میتونه منو بکشه

زین با تمام عشق و صداقتش گفت،اینکه برای لیام اعتراف میکرد حتی برای خودش هم شیرین بود ولی حتی نمیدونست که اون کلمه ها میتونه مثل ولتاز بالای برق قلب لیام رو شارز کنه .

-ما دیگه خوبیم?

لیام که هنوز به زین حق میداد که دلخور باشه با تردید پرسید.

زین لبخند مهربونی زد با اینکه میدونست لیام نمیبینه… دست هاش رو دور بدن ورزیده ی لیام حلقه کرد .

-ما خوبیم… بهتر از همیشه

➖➖➖

آقا سلااام

خب کاملا قابل تشخیصه که یلدام😂
حااالتون چطوره? غیرقابل پیشبینی نبود،بود?

خب مانی سرما خورده بدجور و از ظهر تاحالا تب و لرز کرده و حتی دست به گوشیشم نزده…  و کلاسم نرفته

کلا زوج مریض و ضعیفی هستیم😐نوبتی مریض میشیم میوفتیم… 😐

و اینکه اسمات چطور بود? مانی نخوندش و من با اعتماد به نفس آپش کردم 😐ببینه اینطوری میشه 😑(یلدا بازم? بازم یلدا?)

در کل بیاید امیدوار باشیم واکنشی جز پوکر شدن نداشته باشه 😂

در آخر…

All the love ❤
Mayda

Continue Reading

You'll Also Like

33.1K 4.2K 33
[completed ] از اونجایی شروع شد که پسر شیطون دانشگاه عاشق یه پسر آروم با جذبه میشه و این پسر شیطون هر کاری واسه جلب توجه پسر آروم با جذبه دانشگاه میک...
89.1K 10.8K 16
[complete] - آخه چرا باید جفت من یه پیرمرد پلاسیده باشه. آلفا پسر کوچکتر رو بین خودش و میز کارش قفل می‌کنه و با پوزخند میگه: بابات پیره بچه جون! «اله...
191K 23.7K 37
شما چقدر به پسرداییتون وابسته هستین ؟ اصلا چندبار در سال میبینینش ؟ خونه هاتون چقدر به هم نزدیکه ؟ جواب این سوال ها برای جونگکوک خیلی سادس ! اون دیو...
3.3K 658 25
سناریو های کوچولویی که از ایتیز نوشتم و هنوزم مینویسم رو اینجا میذارم که در کنار هم اون ها رو بخونیم امیدوارم ازش خوشتون بیاد.