light it up and fall in love...

By mayda_fanfic

382K 43.7K 14.7K

Highest ranking : #1 in fanfiction +بیا نور ها رو روشن کن اینجا خیلی تاریکه -نترس بپر +تاریکه -نترس نورت میش... More

Introduction
1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
not Update
this is not Updated too
12
13
14
15
16
17
18
we need your help
19
20
21
23
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
33 again
sorry guys
34
35
36
37
38
39
40
sorry guys
41
42
42
43
44
45
46
47
47 again
listen to me guys !
48
49
50
51
52
53
is not update but please read it
54
55
56
57
-
58
everything for you!
we are one!
59
60
61
62
63
🔻last chapter🔻
the future
guys!
Hi

22

5.4K 647 201
By mayda_fanfic

لیام شاید بیشتر از 5ثانیه نفس نکشید. زین مست بود ولی هر کسی میفهمید حرف هاش از سر مستی و نفهمی نیست.

اون گفته بود دوستش داره...کشش اش نسبت به لیام ملموس بود ولی علاقه… لعنتی امشب چه خبر بود.

لیام وسط اتاق ایستاده بود و به زین نگاه میکرد که سعی میکرد با بیحالی اخم و عصبانتش رو حفظ کنه و نشون بده.

-حالا… بر… هیع… برگرد توی… تخت… من… خوابم… هیع… خوابم میاد…

لیام بدون عکس العمل اونجا ایستاده بود و فقط به این فکر میکرد ،فردا که زین دیگه مست نبود و احتمالا حتی یادش نبود بهش گفته که چه حسی بهش داره،باید چطور مثل قبل رفتار میکرد? اصلا باید مثل قبل رفتار میکرد.

زین با بالاترین ولوم صدای مستش که خیلی هم بالا نبود تذکر داد:

-بهت… گفتم…برگرد تو تخت… لیوم

لیام با تردید لبه تخت نشست و دستش رو لای موهای عرق کرده ی زین کشید.

اون با این همه داغی چرا دستاش مثل هوای بهار خنک بود?

زین دستش رو بالا آورد و دست زین رو برداشت و روی گونه ی خودش گذاشت.

-تو… چرا هیچی… نمیگی?

-چی بگم?

-نمیدونم

لیام دستش رو تا روی ترقوه ی بیرون زده ی زین کشید و روی پر یکی از بالهای روی سینه اش کشید.

ممنون بود که یقه ی تیشرت زین تا این حد گشاده.
سینه اش داغ داغ بود…انگار آتیش از پشت پلک هاش که حالا بسته بود اومده بود توی سینه اش .

لیام نیاز داشت که دوش بگیره… یه دوش آب سرد… معلومه مغزش کاملا هوشیار بود ولی بدنش… اون لعنتی نظر متفاوتی داشت.

زین گیج خواب و بیداری بود.

لیام از لبه ی تخت بلند شد تا سمت حموم بره که زین دستش رو دور مچش انداخت:

-باز… میخوای… فرار کنی?

-نه… می خوام برم دوش بگیرم

-دروغ نمیگی?

لیام خندش گرفت… مگه چند هزار بار بهش دروغ گفته بود که اون انقدر بی اعتماد بود.

فکری به سرش زد که با یک تیر دو نشون بزنه.

-میخوای مطمئن شی

زین صدایی شبیه "اوهوم" از خودش در آورد.
لیام نزدیک تخت رفت و دوباره زین رو بغل گرفت .

امشب انگار بدنش به راحتی قدرت تحمل وزن دونفر رو پیدا کرده بود.

اون باید کاری میکرد تا این مستی لعنتی از سر زین بپره وگرنه هیچ تضمینی نبود اینبارم بوی الکل لیام رو به خودش بیاره.

لیام یک ساعت قبل از اینکه زین بیاد حموم بود و بعد از اومدن یادش رفته بود تا در حموم رو ببنده پس خیلی راحت زین به بغل، وارد حموم بزرگش شد.

امشب شب لیام بود نه?

زین منگ رو روی در بسته ی توالت نشوند و سمت دوش حموم رفت و آب سرد رو باز کرد.

زین سرش رو به دیوار پشت سرش تکیه داده بود و هنوز لبخند کم رنگی لبهای حالت دارش رو فرم داده بود.

مگه اون چقدر خورده بود?

لیام دوباره طرفش برگشت و دستش رو گرفت و بلندش کرد .

یک قدم سمت دوش برداشتن،زین عق کوچیکی زد ولی چیزی بالا نیومد ولی به جلو دولا شد.

لیام زیر بغلش رو گرفت:

- نایل کودن و اون کله سفید احمق کجا بودن که تو انقدر خوردی?

صداش آروم بود پس جوابی در پی نداشت نداشت.

تو قدم بعدی زین نگاهش به دوش باز افتاد و با اخم مثل بچه های تخس خودش روی روی زمین کوبید و نشست.

-دوش نمیخوام

لیام که هم از حال خودش کلافه بود هم از حالت های کیوت اون پسر بچه خندش گرفته بود با لحنی که خنده توش موج میزد ،زیر بغل زین رو گرفت و گفت:

-پاشو بچه… حالت بده

زین خودش رو سنگین کر و دست لیام رو پس زد.

-ن… نخیر… خوبم… من… عالیم

لیام بلندتر خندید :

-اره… معلومه که خوبی… انقدر حالت خوبه که همین چند دقیقه پیش داشتی مجبورم میکردی باکسرت رو از تنت در بیارم

کاش کسی بود که به لیام بگه زین مست ،مثل لیام مست ،همه چیز رو فراموش نمیکنه.

زین با همون چشم های خمارش ،حالت شیطونی به خودش گرفت:

-خب…کی… جلوت… رو گرفت?

چشم های لیام درشت شد و خنده اش رنگ ناباوری گرفت.

وقتی دید زین هیچ جوره راضی به دوش گرفتن نمیشه چاره جز گول زدنش پیدا نکرد.

-خب… میخوای... دوست داری الان درش بیارم?

سعی کرد لحنش وسوسه انگیز باشه،خب موفق بود.
زین خودش رو لوس کرد:

-هـــــوم

لیام فکر کرد چقدر دلش میخواست الان زین مست نبود یا اگه بود حداقل مال خودش بود تا میتونست خودش رو راضی کنه که کاری که زین میخواد رو براش انجام بده.

لیام عقب عقب رفت و زیر دوش ایستاد ،نفسش از سردی آب بند اومد.

مجبور بود تحمل کنه،سعی کرد صداش به خاطر قطره های سردی که روی بالاتنه ی لختش فرود میاد نلرزه:

-پس بیا اینجا… زیر دوش بهتره… نه?

دست هاش رو از دوطرف باز کرده بود و نگاهش دعوتگر بود .

زین با لختی از روی زمین بلند شد و با قدم های تق و لق سمت لیام رفت و بین راه هم تیشرتش رو از بدنش کند.

اون لعنتی داشت بخاطر لیام به سختی راه میرفت?اون تیشرتش رو برای چی در آورد? این خواستنی بود… خیلی خواستنی بود.

یک قدمی دوش ایستاد و اخم کرد.

-آبش سرده

از قطره هایی که جسته گریخته به تنش می پرید فهمیده بود.

مگه مست نبود? اون پسر با اون رفتارای خاصش لیام رو می کشت.

لیام فکر کرد اگه الان زین رو زیر دوش نکشه دیگه نمیذاره.

پس معطل نکرد و دو طرف کمرش رو گرفت و تو لحظه بغلش کرد.

حبس شدن نفسش رو حس کرد و با دست هاش پشت کمرش رو نوازش کرد تا حالش بهتر بشه .

نفس هاش کم کم مرتب شد ولی کوتاه کوتاه بود.
-… لیوم… سردمه

لیام همونطور که بدن کوچیک ولی رو فرم زین رو تو بغلش داشت کم کم عقب رفت و حوله رو از روی لوله های باریک خشک کن توی حموم برداشت و دور بالاتنه ی برهنه ی زین پیچید و بدون معطلی زیر زانوهاش رو گرفت و بیرون بردش.

لبه ی تخت نشوندش و با حوله ی صورت خودش که روی لبه ی پشتی تخت بود،نم موهای بلند زین رو گرفت.

آخرین چیزی که براش مهم بود این بود که جین زین داشت تختش رو خیس میکرد.

با آرامش آب روی بدنش رو هم گرفت و از توی کمد بلوز راحت و آستین بلند طوسی رنگ که احتمالا برای زین گشاد بود و شلوار راحتی مشکی ،بیرون کشید.

بلوز رو تن زینی کرد که داشت خوابش میبرد ولی تا حدودی حالش بهتر شده بود خبری از سکسکه و عق زدن نبود.

حالا باید با شلوارش چیکار میکرد? خدایا فکر اینجاش رو نکرده بود.

شلوار جین زاپ دار رو که به طرز آزاردهنده ای تنگ بود به زور از پاش در آورد.

باکسر لعنتیشم خیس بود ،راستش لیام خیلی احمقانه امیدوار بود آب به باکسرش نرسیده باشه.
باکسر نو توی کشوش نداشت و اینم معضل بعدی بود.

زین رو سر پا کرد و دستش رو دو طرف باکسرش گذاشت.

زین که هنوز هم تحت تاثیر الکل توی خونش بود و چشمهاش از بیجونی باز نمیموند خنده ی شل و بی قدی کرد و لب زد:

-این حالتو دوست دارم

لیام نفس عمیق و عصبی کشید و سعی کرد نگاهش رو روی محدوده بلوز زین نگه داره.

باکسر رو پایین کشید و نگاهش برای یک لحظه به بدن زین افتاد و آب دهنش رو پر سر و صدا پایین داد .

شلوار گشاد رو بدون کوچکترین تماس،با کمک هرچند کم خود زین تنش کرد و نفسی از سر راحتی کشید .

زین فقط میخندید و لیام فقط حرص میخورد.

زین رو روی قسمت خشک تخت خوابوند و برگشت و شلوار و باکسر خودش رو هم عوض کرد و ترجیح داد کنار زین نخوابه.

چون با توجه به خیس بودن سمت دیگه ی تخت باید خیلی نزدیک به زین می خوابید و خب حقیقتا لیام طاقتش رو نداشت.

پس روی کاناپه ی مشکی و چرمی ،روبه زین دراز کشید و پتوی نازک و کوچیک رو روی خودش کشید و به زین زل زد.

-چقدر خوب بود که مست بودی… کاش حرفای دلت رو زده باشی… من که زدم

خیلی خیلی آروم گفت قبل از اینکه پلک هاش رو روی هم بیوفته .

⬛⬛⬛

-نمیدونم گوشیش رو جواب نمیده… خواهرت خونه است?

-اره… داره از سر درد غر غر میکنه… اعصابمو خورد کرده

-بهش مسکن بده

-دادم... راستی… به لیام زنگ زدی?

-امممم… نه… حواسم نبود… الان بهش زنگ میزنم… به لاتی قهوه بده… بای

-بای

نایل گوشی رو قطع کرد و راهنمای سمت چپش روشن کرد و همین حین با لیام تماس گرفت.

-بله

صدای خواب آلود و بم لیام توی گوشش پیچید:

-سلام لیام… ببخشید بیدارت کردم

لیام خمیازه ی بلندی کشید و وسطاش جواب نایل هم داد:

-نه اشکال نداره دیگه باید بیدار میشدیم…کاری داشتی?

اگر به جای نایل ،لویی یا هری پشت خط بود حتما میپرسید: *میشدید?*
ولی خب اون فقط نایل بود… پسر فهمیده ولی پر  سر و صدا ، دوست داشتنی و قابل اعتماد.

-اممم… راستش زین دیشب مست بود قرار بود با تاکسی بره خونه ولی نرفته و از دیشب هرچقدر باهاش تماس میگیرم جواب نمیده… دیشبم تا جایی که یادمه تنها بود کسی همراهش نبود که… میدونی… که بخواد بره پیش اون… تو ازش خبر نداری?

لیام توی جاش نشست و به زین که هنوز غرق خواب بود نگاه کرد.
نمی دونست اگه به نایل بگه و اون بپرسه چرا زین رفته خونه ی اون چه جوابی باید میداد ولی بالاخره که چی?

-امممم… خب… راستش اون… اینجاست… اره اینجاست… الان خوابه

ابروهای نایل اون طرف خط بالا پرید،درسته که به لیام زنگ زده بود ولی انتظار داشت لیام خبری نداشته باشه ولی الان زین اونجا بود.

-حالش خوبه? آخه وقتی داشت از کلاب خارج میشد خیلی خورده بود

سوال خوبی بود… راستش زین با اینکه خواب بود ولی حالش فوق العاده بود.

-اره… اره خوابه ولی خوب به نظر میرسه… دیشب مجبورش کردم دوش آب سرد بگیره…

-خوبه… ولی وقتی بیدار بشه منتظر طوفان باش لیام… اون اصلا قرار نیست خوش اخلاق باشه… بهم اعتماد کن من باهاش زندگی میکنم

لیام لبخندی به چهره ی معصوم زین توی خواب زد و فکر کرد ،اصلا دلش نمیخواد کسی اون شیطون دیشب رو ببینه… اون باید مختص خودش میموند.

-ایرادی نداره… باهاش کنار میایم

-ممنونم… الان دارم میرم سرکار… ولی به محض اینکه تتوی مشتریم رو بزنم میام دنبالش

لیام کمی من من کرد،مطمئن نبود برداشت نایل چیه ولی میدونی? اصلا مهم نبود.

-نه لازم نیست...جدی میگم نایل ...به کارات برس… من امروز بیکارم

نایل کمی مکث کرد و بعد با اعلام موافقتش و تذکر دادن بابت بعضی چیزها تماس رو قطع کرد.

خب اونطور که نایل گفته بود زین از صبحانه متنفره مگر اینکه توی خونه ی پدریش و کنار مادرش باشه ،پس این مسئله منتفیه.

زین فقط دوست داره به محض بیدار شدنش ،وقتی هنورز تو اون حالت هنگ اوره… لیوان بزرگ آب با تکه های لیمو و یخ و پرهای نعناع و البته دو حبه قند بخوره.

لیام از اتاق بیرون رفت و بعد از شستن صورتش توی سینک ظرفشویی با سرعت مشغول درست کردن نوشیدنی زین شد.

مشغول خورد کردن لیمو بود که صدای قدم هایی که معلوم بود صاحبش نمیخواد کسی متوجه بشه به گوش های تیز لیام رسید.

چاقو رو با تردید کنار تخته گذاشت و سمت سالن رفت و زین رو از پشت دید که با همون لباس های لیام ،مثل دزدها با قدم های سبک سمت در خونه میرفت .

خنده اش گرفت ولی خیلی جدی صداش زد:

-صبح بخیر مالیک

زین بدون اینکه برگرده صاف ایستاد و چشم هاش رو با بیچارگی بست:

-فاک

نمی دونست چه طور قراره با لیام رو به رو شه… سرخ شدن گونه هاش و گرم شدن سرش رو خیلی خوب حس می‌کرد :

-میخوای همونجا وایسی?

لیام دوباره گفت… خب اون بیچاره اصلا نمی دونست پسر روبه روش تک تک کارها و حرف ها و حتی واکنش های بدنشون رو خیلی خیلی خیــــلی واضح و دقیق یادش اومده.

زین با هزار کلنجار سمت لیام برگشت ولی فقط چشم هاش رو بست و دهنش رو باز کرد.

-خب… ببین لیام میتونم کاملا توضیح بدم… اوه نه خدایا اصلا نمیتونم توضیح بدم… هیچ بهونه ای واسش ندارم ولی باور کن اون رفتارها و حرفای بی شرمانه اصلا دست خودم نبود… وای خدایا حتی از یاد آوریشم خجالت میکشم… لیام من واقعا معذرت میخوام

نوبت لیام بود:

-فاک

اون همه چیز رو یادش بود.

⚫➖➖➖➖⚫

سلام سلام
خب دو شبه دارم بهتون حال میدم و خب اعتراضی نیست چون خودمم حالم خوبه

یه عالمه اتفاقای قشنگ داره پشت هم تو زندگیم میوفته که خیلی دوست دارم باهاتون در میون بذارم چون میبینم که خیلیاتون با خوشحالی ما شادی میکنید و نمیتونید باور کنید این چقدر شیرینه

ولی حس میکنم شاید خوشتون نیاد و بگین چقدر زندگیشو میندازه کف مجازی 😂😂

ولی دوست دارم باهم صمیمی باشیم و یه رابطه ی خشک و بی نمک نویسنده و خواننده ای نباشه چون همچین چیزی بعد از تموم شدن استوری کاملا فراموش میشه
ولی نظر شما مهمه…

All the love ❤
Mayda 👭






Continue Reading

You'll Also Like

5.3K 1.5K 14
❗هشدار : این یک داستان نیست تنها تکراری ناقص از خاطراتی است که بین دو پایان غمنگیز معلق شده اند
33.1K 4.2K 33
[completed ] از اونجایی شروع شد که پسر شیطون دانشگاه عاشق یه پسر آروم با جذبه میشه و این پسر شیطون هر کاری واسه جلب توجه پسر آروم با جذبه دانشگاه میک...
124K 12.3K 35
▪︎شکلات تلخ▪︎ رئیس جئون از دستیار دست و پاچلفتیش ناراضیه اما چی میشه که یه شب اون رو دوست پسر خودش معرفی کنه؟ _راستی این مردی که همراهته کیه جونگکوک...
20.4K 4.5K 45
" Devil S1 - Complete " " Devil S2 - on going " •¬‌کاپل: کایسو | کریسهو | هونهان | چانبک •¬‌ژانر: فانتزی | تخیلی | سوپرنچرال •¬‌خلاصه: کای پسری با ی...