Dominant

By 1DFanFic_iran

148K 8.6K 2.2K

به قراردادی که رو به روش بود نگاه کرد و فقط به یک چیز فکر میکرد، فقط میخواست با اون باشه و مهم نیست که عواقبش... More

Chapter 1
Chapter 2
Chapter 3
Chapter 4
Chapter 5
Chapter 6
Chapter 7
Chapter 8
Chapter 9
Chapter 10
Chapter 11
Chapter 12
Chapter 13
Chapter 14
Chapter 15
Chapter 16
Chapter 17
Chapter 18
Chapter 19
Chapter 20
Chapter 21
Chapter 22
Chapter 23
Chapter 24
Chapter 25
Chapter 26
Chapter 27
Chapter 28
Chapter 30
Chapter 31
Chapter 32
Chapter 33
Chapter 34
Chapter 35
Chapter 36 - Part A
‏Chapter 36 - Part B
‏Chapter 36 - Part C
Chapter 37
Chapter 38
Chapter 39
Chapter 40
Chapter 41
Chapter 42
Chapter 43
Chapter 44 - Part A
‏Chapter 44 - part B
Chapter 45 - Part A
Chapter 45 - Part B
Chapter 46
Chapter 47
Chapter 48 - Part A
Chapter 48 - Part B

Chapter 29

5.7K 156 32
By 1DFanFic_iran

‏Alison P.O.V

"من قراره خيلي سخت اسپنكت كنم."

نفسم توي سينم حبس شد وقتي كلماتش لب هاش رو ترك كرد.زير گوشم رو بوسيد و منو درحالي كه منجمد شده بودم ترك كرد.اون چرخيد و روبروم ايستاد.
منو اسپنك كنه؟چه معني كوفتي اي ميتونه داشته باشه؟

"ميخواي منو اسپنك كني؟" من با گيجي پرسيدم.

"اره." اون كوتاه جواب داد.

چشماش به من خيره شده بود و دنبال يك عكس العمل از ميگشت.

"اما چرا؟" من پرسيدم و سوال هاي زيادي تو ذهنم اومد.

"قبلا زناي ديگه رو اسپنك كردي؟"

دستام رو جلوي بخش زنانه ام گذاشتم و سعي كردم كاورش كنم. اون متوجه حركتم شد و نگاه مختصري به پايين كرد قبل ازينكه با اخم چشماش به سمت من برگرده.

"اره،فقط وقتي كه ازم سرپيچي مي كردن." اون اروم تر از چيزي كه بايد باشه گفت، اون يك قدم ازم فاصله گرفت و به سمت تختم رفت و دوباره روي اون نشست.
اوه عاليه،رابطه هاي قبلي بيشتر.

فاك.

"اوه."جواب دادم.

"من نميفهمم چطور ازت سرپيچي كردم؟من با لويي لاس نميزدم و تو كسي بودي كه دعوا رو شروع كرد."

"اينطوري نيست كه من ميبينم." اون گفت و شونه هاش رو بالا انداخت.

گاد،اون ديوونه اس،اما خيلي جذاب.

"خب شايد بايد دوباره فكر كني." گفتم و بازوهام رو روي سينه ام قرار دادم و ويوش رو بستم.اون سرش رو تكون داد.

"همونطور كه گفتم من فاكد اپم،اين طوريه كه هستم." قلبم درد گرفت،شايد اگه اوم بهم اجازه ميداد بيشتر از چيزي كه الان ازش ميدونم بشناسمش بفهمم چرا فاكد آپه.

"اليسون." هري افكارم رو قطع كرد.

"هردومون توافق كرديم كه اروم پيش بريم،همونطور كه گفتم،اين كاريه كه با سابمسيوم انجام ميدم وقتي عصبانيم ميكنن يا قوانينم رو رعايت نميكنن."
نميدونستم اسپنك كردن يكي به معناي اروم پيش رفتنه.

"پس اين طوريه كه تو پدرمي؟ پس تو منو تنبيه ميكني هروقت كه دعوا كرديم يا فكر ميكني اشتباه ميكنم؟" ازش پرسيدم و پوزخند توي صدام اشكار بود.اون ناله كرد.

"اين فرق داره."

"باشه،درسته." طعنه زدم.سرش رو تكون داد.

"تو گفتي كه تلاش ميكني." اون براي بار هزارم تكرار كرد.

لب هام رو به دندون كشيدم و به پاهاي برهنه ام خيره شدم.
لعنت بهش.

"من ميذارم اسپنكم كني در صورتي كه چيزي در عوضش بگيرم." من بهش گفتم و سعي كردم چونه بزنم.پوزخند زد.

"سكس كافي نيست؟"

"هاه؟" قراره سكس داشته باشيم؟

"فكر كردي فقط قراره اسپنكت كنم و به فاكت ندم؟" اون پرسيد و من شونه هام رو بالا انداختم.

"تو ميبيني،اسپنك كردن طوريه كه منو تحريك ميكنه. درد و لذتي كه تو داري منو خيلي تحريك ميكنه."

"اما اين بهم اسيب ميزنه." من گفتم و بخش لذت رو كاملا باور نكردم.

"فقط صبر كن تا انجامش بدم." صداش تغيير كرد و عميقتر شد.

"من فقط گفتم اين كاره ميكنم." گفتم و دستام رو از سينه ام برداشتم.

"من فقط يه چيزي بعدش ميخوام."

"و اون چيه؟"اون پرسيد و دوباره از تخت بلند شد و به سمتم اومد.

"من ميخوام بيشتر راجع بهت بدونم." من به ارومي گفتم.چشماي اون پايين افتاد و اخم كرد و ابروهاش كمي توي هم رفتن.

"من يه ادم كسل كننده ام،چيز زيادي نيست كه بدوني."

اون به ارومي گفت و تكه اي از موهام رو پشت گوشم گذاشت و من به ارومي به لمس اون تكيه كردم.

"من مطمئنم كه فرق داره." زمزمه كردم،چشمام رو بستم همونطور كه گونه هام رو نوازش مي كرد.

چشمام رو باز كرد و به چشم هاي سبز زيباش خيره شدم.ميدونم كه اون نميخواد با من صحبت كنه ولي اونم گفت كه تلاش ميكنه.

"باشه،بعدش صحبت ميكنيم،خوبه؟" اون گفت و شصتش رو روي گونه ام حركت داد.

من نميتونستم كاري كنم كه جلوي لبخند بزرگم رو بگيرم.

"ممنون."

"تو باعث ميشي چيزي رو حس كنم كه خيلي وقته تجربه اش نكردم،اليسون."
اون زمزمه كرد و حالتي از درد توي صورتش نمايان شد.

"براي من هم همين طوره." گفتم و منظور داشتم.

مدتي ميشه كه از قرار من و نايل ميگذره و من نتونستم كسي رو پيدا كنم كه همچين حسي بهم بده تا وقتي كه هري رو ديدم.
اون چيزي نگفت،به طور عادي هم اون چيزي نميگه.

اون دستش رو بالا اورد و دور گردنم انداخت و منو به خودش نزديك تر كرد.لب هام رو با لب هاش محاصره كرد،زبونش خيلي اروم لب هام رو از هم جدا كرد و وارد دهنم شد.ناله كردم هم زمان كه زبون هامون باهم حركت مي كرد.دستش به پشتم رفت و منو بيشتر به خودش نزديك كرد.برامدگيش روي من قرار گرفت.لب هاش رو از من جدا كرد و بهم خيره شد.

"من اسپنكت ميكنم و بعدش قراره به فاكت بدم." اون زمزمه كرد و انگشت اشاره اش رو گونم حركت مي كرد.

شكمم پيچ خورد.

"باشه." اروم گفتم و سرم رو تكون دادم.

"لبت رو داري گاز مي گيري." اون به نرمي گفت و چونم رو گرفت و لبم رو از بين دندونام ازاد كرد.

"استرس داري؟" سرم رو تكون دادم.هري اخم كرد.

"ميدونم اين يه قدم بزرگ توي اروم پيش رفتنمونه ولي من واقعا ميخوام اين كارو با تو انجام بدم."

"چرا،چرا بايد اين كارو بكني؟" ازش پرسيدم.

"من فقط انجام ميدم."

"چرا بايد منو بزني؟" ازش پرسيدم و به مايل فكر كردم...

"بهش مثله زدن فكر نكن."

"اين طوريه كه من-"

"فقط نكن،باشه؟ من هيچوقت يك زن رو نزدم و نخواهم زد،من هيچوقت تو رو نميزنم."

اون اخم كرد وقتي متوجه ي حالت صورتم شد.ابروهاش توي هم رفت و انگار عصباني شده.اون صورتم رو توي دستاش گرفت.

"من شبيه دوست پسر سابقت نيستم،اينو ميدوني،درسته؟"

"ميدونم." كمي لبخند زدم.

"من قبلا بهش فكر نكردم،متاسفم." صورتش نرم تر شد.

:من مشكلي ندارم،ميخوام انجامش بدم."
چون ميدونم اگه بگم نه احتمالا اين پايان ماست.
هري سرش رو تكون داد و سريع منو بوسيد و به سمت تختم رفت و روش نشست.صورتش به سمت من چرخيد و به من خيره شد.يه چيزي توي اون در طي اين دو قدم راه تا تختم تغيير كرده،چشماش تيره تر شد و تقريبا با گرسنگي به بدنم خيره شد.من قبلا اونو اين شكلي ديدم!فقط دوبار.
توي پلي رومش.
و يه جورايي ترسيدم.
"بيا و اينجا زانو بزن."

اون به منطقه ي كنار خودش روي تخت زد.
ميدونم ذهنم ميگه نه ولي پاهام به سمت اون رفت.من جايي كه گفته بود زانو زدم و روي پنجه هاي پاهام نشستم.

"روي من دراز بكش و سرتو اينجا بذار." اون گفت و به اون يكي سمتش اشاره كرد.

به سرعت نفسي كشيدم و روي پاهاي اون دراز كشيدم،سينه هام به پاهاش و سرم به لحاف تختم چسبيد.انگشتش روي ستون فقرات گرفت و به سمت پايين اومد و بالاي باسنم قرار گرفت.اين باعث قلقكم ميشه.

"تو زماني كه برهنه اي محشر ميشي اليسون." انگشتاش به ارومي روي پشتم بالا و پايين ميرفت.

"و يك باسن خيره كننده داري."

دستاش به سمت پشتم رفتن و اون پشتم رو ماليد.حسش خيلي خوبه،تقريبا مثل يك ماساژ.چشمام رو بستم و از لذتي كه بهم ميداد بهترين استفاده رو كردم.دستاش زياد اونجا نموند و من از روي گيج شدن چشمام رو باز كردم...و بعدش اون منو زد.محكم!

دهنم رو باز كردم تا صدايي توليد كنم،ولي هيچ صدايي خارج نشد.دستم رو كنارم گذاشتم كه بلند بشم ولي اون يكي دستش منو به سمت پايين هل داد.دستش جايي رو كه زده بود رو نوازش كرد،نفس هاش بلند تر و سخت تر و برامدگيش مقابل بدنم خيلي سفت شده بود.اون دستش رو برداشت و محكم دوباره منو زد،دوباره و دوباره.زبونم رو گاز گرفتم و چشمام رو محكم بستم و سعي كردم درد رو تحمل كنم.

اين خيلي درد داره.

هر وقت كه يه ضربه ي ديگه ميزرد سوزشش از قبل بيشتر ميشد.انگشتام رو توي پاچه ي لحافم فرو كرده بودم و حس ميكردم كه به زودي قراره پاره اش كنم.

بعد از ده تا اسلپ و فهميدن اينكه مثل ديوونه ها دارم ميشمرمش،دردش بيشتر شد.اما اون قطعش نكرد،هيچ اهميتي نداره كه چقدر سعي كردم از زير دستش بيرون بيام،اون منو محكم نگه داشته بود.

"اههه."

من گريه كردم بعد از اينكه بهم يه اسلپ ديگه زد،اين سوزشش از قبلي ها خيلي بيشتر بود.اون پشتم رو نوازش كرد قبل از اينكه يكي ديگه بزنه.من دندونام رو بهم فشار دادم و صورتم در هم مچاله شد،خودمو براي يك ضربه ي ديگه اماده كردم.

"دختر خوب." هري زمزمه كرد و پشتم رو ماليد.

هري بلندم كرد و من رو روي تخت قرار داد.بهش نگاه كردم هم زمان كه شلوارش و باكسرش رو در اورد.حدس ميزنم الان قراره سكس داشته باشيم.

اون از شلوار و باكسرش خارج شد و خم شد تا شلوارش رو برداره و از توي جيبش يك بسته كاندوم بيرون بياره.توي ذهنم چشمام رو چرخوندم،اون واقعا توي جيبش كاندوم ميذاره.من تصميم گرفتم بچرخم و روي پشتم دراز بكشم،اما همون لحظه اي كه باسنم لحافم رو لمس كرد،سوزش زيادي رو حس كردم.نفسمو سريع بيرون دادم و روي شكمم موندم.

"به سمت هدبورد برو." هري اشاره كرد،دستاش روي ديكش به بالا و پايين ميرفت.
من ازش اطاعت كردم و چهار دست و پا به سمت بالش هام رفتم.

"قراره ازت مراقبت كنم." حس كردم تخت فرو رفت و اون به سمتم اومد يكي از دستاش روي رونم و اون يكي روي خودش بود و داشت ديكش رو جلوي وروديم تنظيم ميكرد.

"ميتوني بياي." هري خودش رو واردم كرد.

"اهه!" من از درد و لذت عجيبي كه برام اتفاق افتاد درد زدم.

"ببين چقدر خيسي؟ به خاطر كاريه كه كردم؟" هري ناله كرد.

"بدنت دوستش داره." اوه،راجع بهش مطمئن نيستم...

اون به سرعت زياد شونده اي شروع به حركت كرد.انگشتاش پوستم رو فشار ميداد همونطور كه ضربه ميزد.اون عميق فرو رفت و دوباره ضربه زد و رون هاش رو ميچرخوند.

"اههه،اه!"داد زدم و لبم رو گاز گرفتم.

"هرچقدر كه دلت ميخواد جيغ بكش." هري نفس نفس ميزد و داخلم حركت مي كرد.

"هيچكس اينجا نيست."

"اق!" من ناله كردم وقتي اون خودشو واردم كرد و ايستاد.

"تو خيلي تنگي."

اون ناله كرد و دوباره شروع به حركت كرد.همونطور كه اون حركت مي كرد چيزي رو حس كردم.من دارم ميام.

"ه-هري." نفسمو بيرون دادم،هروقت كه اون ضربه ميزد بدنم به جلو حركت مي كرد.

"ميدونم بيبي،نگه اش دار." هري ناله كرد و رونامو بيشتر فشار داد.

نگه اش دارم؟فكر نكنم بتونم!

"اوكي بيبي." اون ناله كرد،انگشتاش پشتم رو چنگ انداخت وقتي بهم محكم تر كوبيد.

پاهام شروع به لرزش و بدنم سوزش كرد.اون دوباره بهم كوبيد و من داد زدم،بالش هام رو فشار دادم همونطور كه به اورگاسمم رسيدم.

"اوه فاك،اليسون!"

هري اسمم رو صدا زد وقتي حركتش رو قطع و خودش رو رها كرد.
من روي تخت افتادم همونطور كه هري بالام بود.بدن هامون خيس عرق بود و ما بهم چسبيده بوديم.

"به دنياي من خوش اومدي بيبي." هري توي گردنم زمزمه كرد.

اون خودشو ازم دراورد و به كنارم رفت.من انرژي هيچ كاري رو ندارم و نميخوام درد پشتمو بيشتر ازيني كه هست بكنم.

"بر ميگردم." هري خم شد و پيشونيم رو سريع بوشيد و از تخت بلند شد.

سرم رو چرخوندم و به هري خيره شدم كه با دقت كاندوم رو از خودش برداشت و گره اش زد و بعد لباس هاش رو گرفت و به سمت حمام رفت و درو قفل كرد.
اوه مرد.

واقعا اين اتفاق افتاد؟من واقعا اجازه دادم كه اون منو اسپنك كنه انگار كه من بچه ام و اون دوستش داشت!و برام سوپرايزه كه بدن منم دوستش داشت!من واقعا ايده اش رو دوست ندارم.اون بخشي كه هري دوست داره بهم اسيب بزنه يا بخش دردش.اوه خدا باسنم واقعا درد ميكنه.من فقط خيلي...گيج شدم.

از تخت بلند شدم و مراقب بودم كه چيزي به باسنم برخورد نكنه.به سمت كمدم رفتم و يه تنك تاپ مشكي و يك شلوار طوسي در اوردم. يك كشوي ديگه رو باز كردم و لباس زيرمو بيرون اوردم و پوشيدمشون.اين يه كم راحت نيست ولي ميخوام لباس تنم باشه.به سرعت لباسامو پوشيدم و به سمت تختم رفتم.به ساعت نگاه كردم و متوجه شدم ساعت دو صبحه،تا الان نفهميده بودم كه چقدر خسته ام.

همون موقع كه ميخواستم دراز بكشم هري با لباساي تو دستش وارد شد.اون فقط باكسر پوشيده بود.اون خيلي سكسي شده بود و اين هاته.اون به جور بطري توي دستشه، من گيج شدم(كي نيستي؟)

"اين لوشنه،براي توعه." اون گفت و بطري رو بالا گرفت.

"من خوبم"

گفتم و شونه هام رو بالا انداختم،ميخواستم بشينم كه نفسم گرفت.سريع وايسادم.هري چشماش رو چرخوند.

"بذار برات بزنم."
سرم رو در جواب تكون دادم و دوباره شلوارمو در اوردم.اون روي تخت نشست و منو جلوي خودش قرار داد.

لوشن سرد روي بخش هايي كه درد مي كرد قرار گرفت و شلوارم توي هيچ زماني سرجاش بود.

"ممنون."

"باعث افتخارمه." اون كمي لبخند زد و بعد جدي شد.

"خوبي؟اون...ميدوني،خوبي؟"

من راجع به سوالش فكر كردم،من خوبم؟خب،سكس عالي بود و من حسه خوبي ازش دارم.اما اون يكي بهش اذيتم كرد.اما دوباره،خيلي تحريك كننده بود.اين به خاطر اينه كه من احساسات ناخواسته اي راجبش دارم و نميفهممش.

"من خوبم." زمزمه كردم و به يه جا ديگه خيره شدم،اين تنها چيزيه كه ميخوام بگم نه بيشتر.

"باشه." اون گفت و سرش رو تكون داد.

"اون فقط يه بخشي از من بود."

"باشه." يه بار ديگه گفتم و خودمو بغل كردم،نميخوام بيشتر ازين راجع بهش حرف بزنم.

"اره." اون انگشتاش رو توي موهاش كرد.

"خسته اي؟يا هنوزم ميخواي يه كوچولو راجبم بدوني."

"فقط يه كم؟"

من ازش پرسيدم و سرمو كمي خم كردم.زون لبخند زد.يك لبخند نفس گير كه دندون هاش رو به نمايش گذاشت.

"اره،يه كم.يا ممكنه اين خسته كننده بشه كه كل زندگيم رو تو يه شب بهت بگم."

"شك دارم." گقتم و اونو تماشا كردم كه زير لحافم رفت.

"اوه،اما من يه جور ديگه فكر ميكنم خانوم كارتر." اون گفت و به من نگاه كرد.

"بيا اينجا،با من دراز بكش." گونه ام رو گاز گرفتم و ماري كه خواست رو انجام دادم.

"اونورو نگاه كن." اون گفت و به ديوار اشاره كرد.

من به ديوار و بعد به اون نگاه كردم.من چرخيدم و پشتم و به او چسبيد.اون دستاش رو دوره من انداخت و دستاش رو زير قفسه ي سنم قفل كرد.چرا اون ميخواد؟
اوه.
لمس نكرن الان در نيروي كامله...

"بسيارخب خانوم كارتر،" هري توي گوشم زمزمه كرد و باعث شد موهاي تنم سيخ بشه.

"امشب ميتوني سه تا سوال راجب زندگيم بپرسي."

"فقط سه تا؟" لبامو اويزون كردم هرچند كه نميتونه ببينه.حتي زماني كه اين بازيه منه،هري ميبره.

"اره،فقط سه تا." اون توي موهام نفس كشيد.

"عاقلانه انتخاب كن." اون موهام رو بوسيد و بينيش رو توي موهام فرو برد.

هووم
سه سوال.

اين زياد نيست،من ميخوام هرچي كه دوست دارمو بپرسم.من كيخوام بيشتر بشناسمش، واقعيت هري رو.چرا اون همچين لايف استايلي انتخاب كرد.چي باعث شد كه اينجوري بشه.ميخوام راجب بيزنسش بدونم،راجب خانوادش،دوستاش،اگه داشته باشه...راجب كالجش و دبيرستانش.اولين بوسش.همه ي اينا.حتي هري كيوت،كوچولو،مو فرفري چشم سبز...
همينه.

"باشه،اولين سوال،" كمي تكون خوردم تا راحت تر بشم.

"زندگيت قبل از اينا چطور بود؟"

•••
مترجم از خجالت در زمين فرو ميرود.
لطفا ووت و كامنت رو فراموش نكنيد اگه چپتر بعد رو زود تر ميخوايد:|

Continue Reading

You'll Also Like

1.7M 58.1K 71
In which the reader from our universe gets added to the UA staff chat For reasons the humor will be the same in both dimensions Dark Humor- Read at...
162K 5.8K 91
Ahsoka Velaryon. Unlike her brothers Jacaerys, Lucaerys, and Joffery. Ahsoka was born with stark white hair that was incredibly thick and coarse, eye...
827K 50.7K 115
Kira Kokoa was a completely normal girl... At least that's what she wants you to believe. A brilliant mind-reader that's been masquerading as quirkle...
85.2K 2.5K 70
Alastor X Female Reader You and Alastor have been best friends since you were 5 years old. With Alastor being the famous serial killer of your time...