Dominant

By 1DFanFic_iran

148K 8.6K 2.2K

به قراردادی که رو به روش بود نگاه کرد و فقط به یک چیز فکر میکرد، فقط میخواست با اون باشه و مهم نیست که عواقبش... More

Chapter 1
Chapter 2
Chapter 3
Chapter 4
Chapter 5
Chapter 6
Chapter 7
Chapter 8
Chapter 10
Chapter 11
Chapter 12
Chapter 13
Chapter 14
Chapter 15
Chapter 16
Chapter 17
Chapter 18
Chapter 19
Chapter 20
Chapter 21
Chapter 22
Chapter 23
Chapter 24
Chapter 25
Chapter 26
Chapter 27
Chapter 28
Chapter 29
Chapter 30
Chapter 31
Chapter 32
Chapter 33
Chapter 34
Chapter 35
Chapter 36 - Part A
‏Chapter 36 - Part B
‏Chapter 36 - Part C
Chapter 37
Chapter 38
Chapter 39
Chapter 40
Chapter 41
Chapter 42
Chapter 43
Chapter 44 - Part A
‏Chapter 44 - part B
Chapter 45 - Part A
Chapter 45 - Part B
Chapter 46
Chapter 47
Chapter 48 - Part A
Chapter 48 - Part B

Chapter 9

3.5K 242 138
By 1DFanFic_iran

درحالی که به همه چیز نگاه می کردم هری جلوی من راه می رفت . آپارتمان اون....خیلی زیباس. دیوار های نشیمن قهوه ای روشنه که وقتی نزدیک تر میشی تیره تر میشن . مبلمان ها خاکی رنگن و انگار اونارو تازه خریده ، همه چی خیلی مدرن و گرون به نظر میاد. حسم شبیه اینه که نمی خوام از ترس خراب كردن ، هیچی رو لمس کنم.

"اینجا امم....سالن نشیمنه."

اون گفت و از سالن خارج شد.

"این جا خیلی خوبه."

درحالی که اطراف رو نگاه می کردم زمزمه کردم.

"ممنون."

اون گفت و ما به یه جای دیگه رفتیم. اتاق غذاخوری و آشپزخونه.

اون جا همه چیز سیاه و سفید بود، اتاق غذا خوری با یک میز سفید و صندلی های سفید هماهنگش بودن که روی میز، زیر بشقابی های سیاه حصیری بود. آشپزخونه کاشی های سیاه و سفید داشت و همه ی وسایل استیل ضد زنگ بودن حتی اپنی که وسط آشپزخونه بود از مرمر سفید بود که اطرافش صندلی هایی از جنس استیل بود.

"و اینجا اوممم ، آشپزخونس. نمی دونم."

اون گفت و شونش رو بالا انداخت.

"یه لیوان شراب دوست داری؟"

"لطفا."

من گفتم. خونش من رو حیرت زده کرده بود. اینجا زیباس.نمیدونستم که اون چیز های مدرن، وسایل با رنگ های هماهنگ دوست داره. تو می تونی قسم بخوری که اینجا یه دختر زندگی میکنه.

هری بهم یه لیوان شراب داد. یه کمی ازش خوردم و اون خوش مزه بود. اون لیوان و بطری رو برداشت و منو به سمت نشیمن راهنمایی کرد. نشست و میز رو کمی با کشیدن بهمون نزدیک کرد. من یه کم دیگه از شرابم خوردم و اون بطری شراب رو، روی میز گذاشت.

"باشه اوم..."

اون گفت و کمی از شرابش خورد.

"خونه رو دوست داشتى؟"

اون پرسید و من لبخند زدم.

"من عاشقش شدم ، خیلی تزیین شده و هماهنگه. تو مطمئنی که دوست دختر نداری؟"

من باهاش شوخی کردم. اون لبخند زد.

"نه ، ویکی ... "

اون شروع به گفتن کرد و متوقف شد ، شاید به خاطر طوری که قیافم شد.

"خانوم دونالد ، كلفت ، خدمتکار یا هرچیزی که میخوای اونو صدا کنی."

اوه

"تو خدمتکار داری؟"

"اره اون در بغلی زندگی میکنه. دارون، رانندم و نگهبانم، هم تو همین طبقه زندگی میکنه.من همیشه به دارون یا اون(ویکی) نیاز ندارم پس اون فقط کنارم زندگی میکنن."

اون توضیح داد و من سرم رو تکون دادم.

"اینا برای چیه؟"

من ازش پرسیدم. اون یه نفس عمیق کشید و از روى مبل بلند شد و اتاق رو ترک کرد.
نمیدونم که باید اونو دنبال کنم یا نه ، پس فقط نشستم و شرابم رو خوردم. واو ، اون تقریبا تموم شده، به این سرعت خوردمش؟ بطری شراب رو برداشتم و کمی بیشتر شراب توی لیوانم ریختم. هری با یه پرونده زرد رنگ توی دستش برگشت. اون نشست و پرونده رو تو دستش داشت.بهش نگاه کردم و گیج بودم.

"کاری که ما توی آسانسور کردیم نمیتونه دوباره اتفاق بیوفته مگر اینکه تو اینو امضا کنی."

اون گفت و یه کاغذ سفید بیرون اورد و به من داد.

"اگه تو میخوای این دوباره اتفاق بیوفته که من مطمئنم میوفته ، تو باید اینو امضا کنی."

"این چیه؟"

من پرسیدم و به طور خلاصه به کاغذ نگاه کردم و دوباره به هری نگاه کردم.

"این یه توافقنامه ى عدم افشاس. وکیلم مجبورم كرده كه انجام بدمش ، معنيش اینه که تو نمیتونی چیزی به کسی بگی. هیچ چیزی."

اون گفت و من دوباره به کاغذ نگاه کردم.

"من امضاش میکنم."

گفتم و دستم رو دراز کردم و اون یه خودکار بهم داد.

"نمی خوای بخونیش؟"

اون پرسید و من سرم رو تکون دادم.

با خون سردی به من خیره شده بود و بعدش سرش رو تکون داد. اسمم رو ، توی خط پایین صفحه نوشتم و تاریخ امروز رو هم نوشتم. هفدهم نوامبر 2013.

برگه رو بهش دادم و یه لبخند کوچیک رو لبش به وجود اومد ، اون کاغذ رو توی پرونده گذاشت و اون رو روی میز قرار داد.

"پس ، این به این معنیه که الان ما می تونیم عشق بازی کنیم؟ "

من ازش پرسیدم و بعدش صورتم گرم شد بعد از اینکه گفتم.من یه احمقم؟ لبم رو گاز گرفتم و به اون نگاه کردم ، ازش خواهش می کردم که یه چیزی بگه. لبش کمی از هم جدا شد ولی بعدش بستش.

"نه آلیسون. این معنی رو نمیده."

اون آه کشید.

"اول از همه ، من 'عشق بازی' نمی کنم،"

اون با انگشتش نقل قول کرد(ینی دو تا دستش رو بالا اورد و دوتا از انگشتای هر دستش رو خم و باز کرد:|)

"من به فاک میدم....سخت. و دوم، تو نمیدونی که چرا الان با منی، تو هنوز میتونی به یه جا دیگه فرار کنی و هرگز نخوای منو ببینی."

اوه خدای من...سخت به فاک دادن؟ چرا این انقدر هاته که از دهن اون خارج بشه. و منظورش چیه که من هنوز میتونم به یه جا دیگه فرار کنم و هیچوقت نخوام که اونو ببینم؟

من هیچوقت نمیخوام این رو انجام بدم. اون ایستاد و دستش رو برام دراز کرد.

"بیا، من میخوام بهت اتاق بازی رو نشون بدم."

اون گفت. بلند شدم و دستش رو گرفتم. من زیاد توی call of duty(یه بازیه) یا هرچیزی که اسمشه خوب نیستم. اما لیام بهم چند تا چیز یاد داده...صبر کن ، چرا ما میریم که بازی کنیم؟ من فکر کردم که ما همدیگرو به فاک میدیم... سخت!

ما توی راهروی بلند راه رفتیم و چندتا در هم رد کردیم تا زمانی که جلوی در اخر توی ته راهرو ایستادیم. اون جیب هاش رو گشت و یه کلید بیرون اورد و درو باز کرد. چرا اون درو قفل میکنه. من هیچ ایده ای ندارم.

اون درو باز کرد و گوشه ای ایستاد و به من اشاره کرد که وارد بشم.
من بهش یه نگاه گیج انداختم ولی به هر حال وارد شدم.

اولین چیزی که راجب این اتاق توجهم رو جلب کرد ، بوش بود. بوش شبیه چوب و مواد شوینده بود. تقریبا شبیه زمانی که یه Home depot و یه Hollister رو با هم مخلوط کنی.این در حقیقت خیلی زیاد بود ولی من دوستش دارم. من شروع به دیدن اطراف کردم و نفسم متوقف شد.

وات د هک؟ این چه جور اتاقیه؟
من به سمت هری چرخیدم و اون به دقت من رو نگاه می کرد و به چارچوب در تکیه داده بود. چند ثانیه بیشتر بهش خیره شدم و دوباره توجهم رو روی اتاق گذاشتم.

رنگ دیوار ها و سقف قرمز تیره و عمیق بود تقریبا رنگ زنگ زدن. به زير پاهام نگاه کردم و زمین از چوب قدیمی و صاف بود. به رو به روم، به تخت سایز کینگی نگاه کردم که وسط اتاق بود. ملاحفه هاش طوسی تیره بودن و بالش هاشم هماهنگش بودن.

کمی خم شدم و پارچه رو لمس کردم و تقریبا حسش شبیه ابریشم بود. در اخر تخت یک قفسه از چوب ماهون بود که 4 تا دراور داشت. کنجکاویم میخواست که بازش کنم ولی من صادقانه خیلی استرس داشتم که انجامش بدم.

سمت راست تخت یه چیز X مانند چوبی بود که از چوب تیره ساخته شده بود و روی دیوار بود و هر چهار طرفش هم دست بندهایی بود که باعث می شد X مانند بشه. بالای اون، روی دیوار یه تور آهنی دراز بود و روش همه نوع طناب ، زنجیر و طناب آویزون بود.

من چرخیدم و به سمت در رفتم ، جایی که دو تا میله ی رقص استریپر ها رو داشت که مثله دو تا تیر کنار هم قرار گرفته بودن با چرخ های کوچک ، تقریبا شبیه پله که از کنارهاشون بیرون اومده بود.

به سمت راست چرخیدم و هری رو رد کردم و به سمت کابینت های شیشه ای روی دیوار رفتم.
توی اولین کابینت، انواع شلاق های بلند و عصا و چیزهای بلندی که در انتهاشون دستبند بود، وجود داشت. دومین کابینت ، پدال (یه چیزی مثله حشره کشا :|) و ساز های بلند موسیقی که روشون سوراخ بود وجود داشت و یه چیز شلاق مانند که ازش چیزهایی آویزون بود.
من لمسشون کردم و بعد به هری نگاه کردم.

"اونا فلاگرن"

اون جواب داد، صداش نرم بود، قطعا اون حفظه که توی هر کابینت چیه.

به آرومی سرم رو تکون دادم و یه بار دیگه اتاق رو نگاه کردم. این شبیه اینه که من توی زمان قبل سفر کردم یا چیزی. این نمی تونه واقعی باشه. من هیچوقت ندیدم و یا با کسی روبرو نشدم که این کارو تو زندگیم انجام داده باشه. این صادقانه خیلی ترسناکه ، تقریبا شبیه ورژن پورن اره(فیلم اره). اینا خیلی برام تازن و منو گیج میکنن. من نمیفهمم.

"یه چیزی بگو."

صدای هری آروم بود.

"من-"

جلوی خودم رو گرفتم.

"مردم این کارو با تو میکنن؟ یا تو این کارو با اونا میکنی؟"

"زنا ، من این کارو با زنا میکنم کسایی که منو میخوان ، آلیسون."

"اگه زنایی هستن که میخوان تو این کارارو با اونا کنی پس من چرا اینجام؟ "

ازش پرسیدم ، نمی فهمم.
این خیلی عجیبه ، تقریبا شبیه اینه که من تو یه فیلم ترسناکم.

"براى اینکه من میخوام اینارو با تو انجام بدم ، خیلی بد."

اون گفت ، لب پایینش رو لیس زد.به اطراف اتاق نگاه کرد و بعدش به من.

"اوه."

من دوباره به همه چیزایی که اون توی اتاق داشت نگاه کردم.
باشه ، شاید یه فیلم ترسناک نه. شاید یه فیلم ترسناک اما این پورنوعه.

"پس تو سادیسمی هستی؟ تو دوست داری که به مردم...یعنی زنا آسیب برسونی؟"

من ازش پرسیدم.

"نه."

اون سرش رو تکون داد.

"من یه دومیناتم، من میخوام که تو با میل و علاقه، خودت رو از هر لحاظ تسلیم من کنی."

"چرا؟"

ازش پرسیدم و اخم کردم.

"تا خوشحالم کنی."

اون به آرومی گفت و سرش رو به یه طرف خم کرد.

چشمام گشاد شدن و سرعت ضربان قلبم بالا رفت. دوباره به اطراف اتاق نگاه کردم و سعی کردم خودم رو آروم کنم. اون ازم میخواد که خوشحالش کنم؟ فکر نکنم من بتونم اونو اون طوری که میخواد خوشحال کنم.

"چجوری من اینو انجام بدم؟"

گفتم و به کاور تخت خیره شدم نمی خوام بهش نگاه کنم.

"من قوانینی دارم و همش اینه و با اینا ما انجامش میدیم."

اون گفت.

"اگه از قوانین پیروی کنی ، من بهت پاداش میدم ، ولی اگه تو از قوانین یا من پیروی نکنی من تنبیهت میکنم."

"پس همه ی اینا برای تنبیه؟"

من گفتم و به شلاق ها و عصاها اشاره کردم.

"هردو، تنبیه و لذت."

اون جواب داد.

"باشه."

با اعتماد به نفس گفتم ، سعی میکنم که بفهمم.

"خب چی از اینا گیرم میاد؟"

چرخیدم و به صورتش نگاه کردم. اون شونه هاش رو بالا انداخت.

"من."

لب پایینم رو گاز گرفتم و بهش نگاه کردم.

اون؟ این همه چیزیه که می گیرم؟ تا با اون باشم؟ من راجع به این هیچی نمیدونم در کل.
اون دستش رو توی موهاش برد و به من خیره شد.

"من نمیدونم تو چی فکر می کنی.تو هیچی رو از دست نمیدی."

اون عصبانی شده.

"بیا بریم پایین و به قوانین نگاه کنیم و راجع به مقدماتش بیشتر حرف بزنیم .بودن تو اینجا خیلی....دیوونه کنندس."

"این دیوونه کنندس که اینجا باشی."

من زمزمه کردم و اون بهم اخم کرد.

اون دره اتاق بازی رو باز کرد و ما خارج شدیم. ما دوتا در دیگه رو گذروندیم ، و بعدش وارد اتاقی که باید دفترش از اون ویو ای که من دارم باشه ، شديم.

خونه ی اون خیلی بزرگه ، و خیلی خوبه. من حتی نمیخوام فکر کنم که قیمت اینجا چقدره.
به سمت مبل برگشتیم و نشستیم. کف دستام کمی سرد و مرطوب شد وقتی اون کاغذهارو بهم داد . به من نگاه کرد قبل از اینکه من به یه جا دیگه نگاه کنم و برگهارو در بیارم و بخونم.

قوانین سابمسیو(برده یا مطیع)
سابمسیو باید از فرمان هایی که دومینات میده بدون درنگ و بلافاصله پيروى كنه. سابمسیو باید با هر فعالیت جنسی ای که دومینات انتظار داره موافق باشه ، به جز شرایط سخت که سابمسیو و دومینات با اون موافقن. سابمسیو مشتاقانه باید هر کاری رو انجام بده و دوباره ، بدون درنگ.

---------------------------------
خواب:

سابمسیو حداقل باید 8-6 ساعت در شب زمان هایی که با دومینات نیست بخوابه. وقتی که با دومینات هست زمانی باید بخوابه که کارشون تموم شده باشه.

رژیم:

سابمسیو باید 3 وعده غذا بخوره ؛ صبحانه ، ناهار و شام تا سلامتیش رو حفظ کنه. و در کل هم نباید بین وعده ها میان وعده بخوره.

لباس:

سابمسیو باید لباس هایی رو فقط بپوشه که دومینات دیده و قبولش کرده باشه. سابمسیو باید دومینات رو تو خرید کردن همراهی کنه همچنین لباس های جدید برای سابمسیو بخره. سابمسیو باید لباس های رسمی برای همراهی دومینات بپوشه اگه لازم باشه.

ورزش:

دومینات باید یک مربی شخصی برای 3 روز در هفته در نظر بگیره و سابمسیو باید حضور پیدا کنه.

نظافت و بهداشت:

سابمسیو باید هميشه خودش رو تمیز و شیو شده یا وکس کرده نگه داره. سابمسیو باید به سالن زیبایی که دومینات انتخاب کرده بره تحت هر رفتار و درمانی که دومینات میخواد.

کیفیت:

سابمسیو نباید توی هیچ رابطه ای باشه(شامل جنسی) به جز رابطه ای که با دومینات داره.اون باید رفتار محترمانه ای داشته باشه هروقت که با دومیناته. اون باید مسئولیت اشتباهاش رو قبول کنه، بد رفتاری یا هرچیز اشتباهی که دومینات می بینه .توی اتاق بازی، سابمسیو باید دومینات رو ارباب صدا کنه در غیر این تنبیه میشه.

شرایط سخت Mr.Harry E.Styles:

آتش بازی

ادرار و مدفوع

سوزن، چاقو ، گیره، خون و چیزهایی مثل این

نقش بازی کردن شامل کودک ها و حیوانات

علائم دائمی روی پوست

شوک الکتریکی

لمس نکردن دومینات آقای هری ای(E) استایلز
---------------------------------------------------

اگه شما میخواید اینگونه روابط رو ادامه بدید لطفا مکان های خالی پایین رو امضا کنید و تاریخ رو بنویسید.

دومینات

اسم---------------- تاریخ---------

سابمسیو

اسم---------------- تاریخ-----

----------------------------------------------

من همه ی قوانین و 'شرایط سخت' رو خوندم و اونارو روی رونهام گذاشتم.

هولی فاک..

همه ی اینا خیلی ، نمیدونم. خیلی متفاوت و ترسناکه. منظورم اینه که ، تنبیه؟ چه نوع تنبیه ای میخواد اون منو بکنه؟ درد داره؟ و شرایط سخت؟ وات د هک شرایط سخت چیه حتی؟ چیزایی هستن که اون انجام نمیده؟ چرا اون این کارو میکنه ، چی باعث شد که اون تو این راه بیاد؟ لیوان شرابم رو برداشتم و بخش زیادی ازش رو نوشیدم و دوباره روی میز گذاشتم. نفس عمیقی کشیدم و دوباره به برگه ها نگاه کردم.

"خب؟"

اون پرسید و به من نگاه کرد.

"من کلی سوال دارم."

به ارومى زمزمه کردم.

"راجب همه چیز."

"خب،تو NDA رو امضا کردی تو میتونی هرچیزی که میخوای رو بپرسی، آلیسون."

اون گفت و به عقب مبل تکیه داد. یک دستش از پشت آویزون بود و اون یکی روی لبه بود.

"با چند تا زن این کارو کردی؟"

من ازش پرسیدم.
خارج از هرچیزی این اولین چیزیه که میخوام بدونم.

"12"

اون گفت و کمی آه کشید.
خب اونا 20 تا نیستن.

"تو به اونا آسیب رسوندی؟"

"آره."

اون کمی اخم کرد.

"ولی همه ی اونا خوب بودن و من قول میدم."

"تو به من آسیب می رسونی؟"

ازش پرسیدم.

"نه اون طوری که تو فکر می کنی. من تنبیهت می کنم. پس آره ، این درد داره ، اما همه ی اینا برای لذتته."

اون گفت و کمی سرش رو هنگام صحبت کردن با من کج کرد.

"لذت؟"

پرسیدم و اون چیزی نگفت.

"تا حالا تو اون طرف از این بودی (ینی تا حالا سابمسیو بوده)؟"

ازش پرسیدم و شاید این دلیل اینه که اون این شکلیه. چون که من هیچوقت هیچوقت ازین جور چیزا نشنیدم. هیچوقت.

"یه جورایی."

چند بار پلک زدم قبل از اینکه سرم رو تکون بدم و دوباره به برگه های رو به رو نگاه کنم.

"بسیار خب،حالا درباره ی قوانین."

من گفتم و برگه رو برداشتم.

"من با همه چیز اوکیم ، منظورم اینه که ، نمیدونم."

"آلیسون ، ما میتونیم اینجا مذاکره کنیم."

اون گفت و گاردم رو پایین اورد.

"باشه ، بزرگترین نگرانی من اینه که تو برای من لباس بخری و ورزش کردنه ، من از ورزش کردن متنفرم."

گفتم و بهش نگاه کردم.

"من میخوام برات پول خرج کنم. میخوام با این چیزا پول خرجت کنم.من میتونم. پس بهم اجازه بده."

اون توضیح داد انگار این آسونه.

"و ورزش کردن ، خب ، من نیاز دارم که تو فیت باشی و استقامتت زیاد باشه وقتی به اتاق بازی میریم."

"صادقانه هری ، من قرار نیست ورزش کنم."

گفتم و سرم رو تکون دادم.

"و من حس میکنم فاحشم اگه برام لباس بخری."

"آلیسون من میخوام که تو ورزش کنی چهار با-"

"و من بهت میگم که من نمیتونم .واقعا این کارو نمی کنم."

من گفتم و از شرابم دوباره خوردم.
اون به من خیره شد و لبش کمی به لبخند تبدیل شد.

"باشه ، هیچ ورزشی. بدن تو خوبه به هر حال."

حس کردم گونم داغ شد از نظری که اون داد.

"ممنون ، ولی تو جواب من رو راجع به لباس ندادی. من نمیخوام که تو-"

"آلیسون، من بهت اجازه دادم که ورزش نکنی. فقط بهم اجازه بده که اون لباسای لعنتی رو برات بخرم اگه میخوام."

اون داد زد و من کمی عقب رفتم.

"اما هری-"

"تو عادت میکنی."

اون گفت و پوزخند زد و به بطری شراب نگاه کرد.

"اوکی."

من نفسم رو بیرون دادم.نمی خوام که دعوا کنم. به لیست نگاه کردم.

"اوه ، آره. شرایط سخت؟"

"آره، کارایی که من نمیخوام انجام بدم."

اون گفت و به سمتم خم شد و لیست رو ازم گرفت.

"پس من اجازه ندارم که لمست کنم؟"

من گفتم و اون سرش رو تکون داد.

"نه."

"هیچوقت؟"

من پرسیدم ، کمی امیدوار. اونو خیلی بد میخوام که لمس کنم.
اون آه کشید.

"هیچوقت."

مدوباره اخم کردم و حسه بدی پیدا کردم. من میخوام تورو لمس کنم. تو منو لمس میکنی.

"این تنها چیزیه که نگرانشی؟"

اون پرسید و مشخصه که داره شوخی میکنه.من شونه هام رو تکون دادم.

"منظورم اینه، اره، حدس میزنم."

چه چیز دیگه ای میتونستم بگم؟

"چیزی هست که بخوای اضافه کنی یا همچین چیزی؟"

اون دوباره پرسید و من ابروهام رو بالا دادم.

"مثله اضافه کردن شرایط سختم؟"

من ازش پرسیدم و اون سرش رو تکون داد.

"آره."

اون گفت و کمی شراب تو لیوانم ریخت.

"من هیچوقت همچین چیزی رو انجام ندادم."

گفتم و به لیستی که الان روی رون اون بود نگاه کردم. فکر می کردم امشب من بکارتم رو از دست میدم نه اینکه در آخر به یه رول پلی از دومیناتریکس برسم.

"مشخصه که تو هیچوقت همیچین کاری رو نکردی ، اما مثله چیزایی که تو وقتی سکس میکنی دوست نداری."

اون طوری گفت که انگار این اصلا مسئله ی بزرگی نیست.
حس کردم گونه هام داغ شد به یه جا دیگه نگاه کردم و لیوان شرابم رو برداشتم و دوباره ازش خوردم. نمیخوام بهش نگاه کنم. این خجالت آوره. کاشکی من یه کوته فکر نبودم. نگران هیچ کدوم از اینا نبودم اگه زمانی که با نایل بودم باهاش سکس می کردم.

"چیه؟ مشکل چیه؟"

اون پرسید من سرم رو تکون دادم و ناخونام رو بهم فشار میدادم.

"خانوم کارتر میتونی بگی، من نمیخندم."

اون به صورت جوک گفت و کمی خندید.

اوه وات د هل، من ممکنه که بهش بگم. بهش نگاه کردم و لب پایینم رو گاز گرفتم، صورت اون روشن شده بود و اون راجع به چیزی که میخواستم بهش بگم داشت نقشه می کشید.

"این فقط ، اینه که من هیچوقت سکس نداشتم.پس من هیچ شرایط سخت یا نرمی ندارم."

بهش گفتم. حس کردم گونه هام بیشتر داغ شد وقتی اون نگام کرد. دهنش کمی باز موند.

"تو هیچوقت سکس نداشتی؟"

اون ازم پرسید، کمی بیشتر از اونی که فکر می کردم شوک شده بود.من گفتم و به طور عجیبی بهش نگاه کردم.

"آره؟"

اون دستش رو، روی صورتش گذاشت و به ساعدهاش تکیه داد. به آرومی نفس می کشید ولی خیلی بلند بود. شکمم پیچید و مظطرب شدم. وقتی دستاش رو از صورتش برداشت اون چرخید و به من نگاه کرد ، چشمای اون الآن فرق میکنه ، اونا بزرگ بودن. اون ازم عصبانیه.

"فاک ، چرا هیچ چیزی به من نگفتی؟" اون پرسید.

اوه نه...

•••
قسمت بعد : 75 كامنت (بدون اسپم)

Continue Reading

You'll Also Like

1M 33.2K 60
𝐒𝐓𝐀𝐑𝐆𝐈𝐑𝐋 ──── ❝i just wanna see you shine, 'cause i know you are a stargirl!❞ 𝐈𝐍 𝐖𝐇𝐈𝐂𝐇 jude bellingham finally manages to shoot...
633K 9.9K 65
ˏˋ°•*⁀➷ 𝗔𝗱𝗱𝗶𝗻𝗴 𝘁𝗵𝗲 𝘄𝗿𝗼𝗻𝗴 𝗻𝘂𝗺𝗯𝗲𝗿 𝘁𝗼 𝗮 𝗴𝗿𝗼𝘂𝗽𝗰𝗵𝗮𝘁 𝗶𝘀 𝗲𝗮𝘀𝗶𝗹𝘆 𝗱𝗼𝗻𝗲 𝗻𝗼 𝗺𝗮𝘁𝘁𝗲𝗿 𝗵𝗼𝘄 𝗳𝗮𝗺𝗼𝘂𝘀 𝘆𝗼�...
647K 32.4K 24
↳ ❝ [ ILLUSION ] ❞ ━ yandere hazbin hotel x fem! reader ━ yandere helluva boss x fem! reader ┕ 𝐈𝐧 𝐰𝐡𝐢𝐜𝐡, a powerful d...
888K 41K 175
𝒊𝒏 𝒘𝒉𝒊𝒄𝒉 the boy who lived falls for the girl who had no one