chapter 69 (Last chap)

5.2K 429 327
                                    







جف سکوت میز رو شکست

-لیام، سرت خلوت شد و دوستت رو راهی کردی بیا دفتر خودم راجبه یه پرونده جدید باید حرف بزنیم

-احتمالش زیاده که من برم نیویورک و از اونجا پرونده های کاری شرکت خودمون رو پیگیری کنم.  پرونده هایی که مربوط به نیویورک هستن و ما به خاطر نیرو نداشتن نمیتونستیم رسیدگی کنیم.  اما الان داریم چون من با زین میرم

کارن و جف تنها کسایی نبودن که این خبر شوکه شون کرد

بلکه زین هم از شنیدن این تصمیم شوکه شد

فکر نمیکرد به این سادگی بتونه مشکل این فاصله بینشون رو حل کنه اما حالا خوده لیام بود که با یه اشاره انگار که راحت ترین تصمیم زندگیش رو گرفته افکار زین رو سامان بخشید

زین دستش که زیر میز بود رو به ران لیام رسوند و گذاشت اونجا بمونه

کوچکترین لمس بین اونا میلیون ها احساس رو منتقل میکرد و هر دو از این اگاه بودن

جف-منظورت چیه ؟

لیام در حالی که توجه ش رو به پدرش میداد دست از خوردن کشید

بقیه ادم هایی هم که دور اون میز بودن به تبعیت غذا رو فراموش کردن

-منظورم اینه که...پدر من امشب نیومدم اینجا که یک شب نشینی ساده داشته باشیم. باید شما رو در جریان اتفاقی توی زندگیم میذاشتم

لیام نگاهی به زین کرد و دست دیگه ش رو که روی میز بود توی دستش گرفت

نگاه پدر و مادرش هر دو روی دستای اونا کشیده شد و اخم غلیظی بین ابروی جف نشست

-زین... دوست پسر منه. 

جف صداشو صاف کرد و گفت

-حتما داری با من شوخی میکنی

-نه اینطور نیست.  من خیلی برای داشتنش صبر کردم و حالا دارمش.  قرار نیست از کسی مخفیش کنم.  و انتظار هم دارم که شما به عنوان پدر و مادرم حمایتم کنید و از خوشحالیم خوشحال باشید

کارن با لحن ارومی گفت

-اما لیام تو که... تو که همجنسگرا نبودی.  این چطور ممکنه

-مادر این راجبه برچسب زدن به ادما نیست.  راجبه اینه که کجا عشق رو پیدا میکنی

جف- عشق ؟! احمقانه س.  تو عقلت رو از دست دادی.  جفتتون عقلتون رو از دست دادین.  لیام تو دیگه پسر بیست ساله نیستی که با حماقتات زندگیمونو به بازی بگیری و چند سال دیگه پشیمون برگردی.  مثل بار قبل که....

زین که تا اون لحظه ساکت بود لرزش دست لیام رو توی دستش حس کرد . صدای خودش رو پیدا کرد و گفت

-متاسفم اقای پین.  اما اینطور نیست.  هیچکدوم از تصمیمات لیام هیچ وقت حماقت نبوده.  اون بهترینا رو میخواد فقط ماهاییم که از راهش منحرفش میکنیم به خاطر افکار تند رو و غلط خودمون. 

Never Again [Ziam]Where stories live. Discover now