chapter 35

3K 401 237
                                    




           

لیام به تکست سایمون رو گوشیش که میگفت تا دو ساعت دیگه توی هتل میبینتش و قبل برگشتش باید راجبه مسائل مهمی حرف بزنن نگاهی کرد

گوشی رو دوباره قفل کرد و روی میز سر داد

زین توی فاصله ی نه چندان زیاد ازش روی زمین نشسته بود و غرق گوشیش بود

نیمرخش دوباره و دوباره از نظر گذروند و از بر کرد

یاده لحظاتی افتاد که چیزی بینشون نبود اما لیام بارها این نیمرخ رو حتی بی منظور دوره کرده بود .

حالا میتونست تک تک خطوط روی صورت زیباش رو هم توی اهنگ بیاره و برای هر کدوم نتی بنویسه

-چیو دید میزنی پین

با لحن شیطون زین به خودش اومد و اروم خندید .

-تنها منظره ی خوب این اطرافو

لیام از جاش  بلند شد گوشی رو روی میز انداخت و روی کاناپه با فاصله از لیام نشست

چهره ش جدی شد و پرسید

-شب میری . درسته ؟

-گمونم

-چرا این شکلیِ که تو همیشه منو پشت سرت جا میذاری

لیام اخمی کرد و نزدیک تر نشست

-چرا اینطوری بهش نگاه میکنی ؟ منم میخوام تو رو بندازم تو چمدونم و با خودمم ببرم همه جا . باور کن حتی فکرشم کردم تو راحت جا میشی با اون بدن ظریفت

-با چیم ؟!

-بدن جذاب و ظریفت که من میپرستمش

زین گوشه ی لبشو گاز گرفت و ضربه ی ارومی به زانوی لیام زد

-این شکلی نباش !

لیام بدنشو خم کرد به سمت زین و زیر گوشش زمزمه کرد

-هر طور تو بخوای

-منظورم دقیقا این بود که اینجوری نباش . و اینکه اینقد نزدیک نباش هم شاملش میشه

-درسته که الان من میرم اما به زودی برمیگردم و قول میدم مطمئن شم از این فاصله همیشه باهات حرف بزنم

-من استقبال میکنم

-میدونم که میکنی

لیام خندید و پوست گردن زین رو اروم گاز گرفت و عقب رفت

-من اهمیتی نمیدم که کدوممون قراره برای اون یکی زندگیشو عوض کنه فقط میخوام با تو یه جا باشم

لیام در حالی گفت که جدی به صورت زین نگاه میکرد زین با لحن ارومی گفت

-داری تند میری لی

-میدونم اما مگه زندگی همش راجبه تند رفتن نیست ؟ ببین خودش داره با چه سرعتی میگذره . من برام مهمه الان چه حسی دارم و الان چی میخوام

Never Again [Ziam]Where stories live. Discover now