chapter 10

3.2K 413 158
                                    




           

-لیامــــــــــــم!

زین داخل شد بدون در زدن و سمت پنجره رفت و پرده رو کامل کشید

لیام روی تخت میون بالش های سفید به پشت خوابیده بود و جوری که نفس میکشید نشون میداد که داره خستگی چند روزو درمیاره

-لیام فاکینگ پین! بلند شووووو تقریبا ظهره !

زین داد بلندی زد و لیام بدون اینکه چشماشو باز کنه سرشو بلند کرد و با صدای ارومی گفت

-چیهههه؟! فقط پنج دقیقه دیگه ! لطفا

زین با تعجب به حرکات لیام خیره شد که دوباره سرشو زیر پتو میکرد

-محض فاک بلند شو و عین پسر بچه ها رفتار نکن !

لیام تقریبا داشت گریه میکرد به خاطر صدای بلند زین

-زین بذار بخوابم و گمشو بیررررون

-تعجبی نداره که اینقدر دیر بیدار میشی ! همه ی قشر موزیسین کلا تا لنگ ظهر میخوابن طبق تجربه من

لیام غرید- انگار با تمام قشر موزیسین خوابیده که میگه تجربه ی من !

زین روی تخت نشست

-چرا احساس میکنم هنوز مستی؟! اوه چون داری چرت میگی

-مست نیستم فقط دارم از سردرد میمیرم

زین ناگهانی روانداز رو از روی لیام کشید .

لیام دادی زد

-هییییی

زین با دیدن بالا تنه ی لخت لیام متوجه شد که شاید خیلی فکر خوبی نبوده !

لیام بلند شد و نشست و همچنان چشماشو باز نمیکرد تا از ورود نور جلوگیری کنه . زین چشماشو روی بدن لیام چرخوند و به بالاتنه ی عضله ای لیام خیره شد

-توی لعنتی ! ساعت هنوز هشت هم نشده

وقتی جوابی از زین نگرفت چشماشو باز کرد اما زین قبل اینکه اونو در حال بررسی بدنش ببینه چشماشو به زمین دوخت و تی شرتی که پایین تخت بودو تو سینه ی لیام پرت کرد لیام تی شرتو پوشید

-بخور اینو به سردردت کمک میکنه

لیام به لیوان توی دست زین نگاهی کرد و بدون پرسش لیوانو سر کشید

زین از‌جاش بلند شد و سمت در رفت-هی کجا میری ؟

-دانشگاه و بعدم میرم بیمارستان . مارگو میاد تا چند دقیقه دیگه لی!

لیام چشمکی زد و گفت -اوکی...؟!

-اوکی؟! منظورم اینه که بلند شو و وضعیتتو درست کن قبل اینکه خواهر بیچاره م با این هیولای هیپی هنگ اور مواجه شه و بفهمه دیشب تا خونه چهار بار فقط وسط خیابون افتادی !

Never Again [Ziam]Where stories live. Discover now