-لیامــــــــــــم!
زین داخل شد بدون در زدن و سمت پنجره رفت و پرده رو کامل کشید
لیام روی تخت میون بالش های سفید به پشت خوابیده بود و جوری که نفس میکشید نشون میداد که داره خستگی چند روزو درمیاره
-لیام فاکینگ پین! بلند شووووو تقریبا ظهره !
زین داد بلندی زد و لیام بدون اینکه چشماشو باز کنه سرشو بلند کرد و با صدای ارومی گفت
-چیهههه؟! فقط پنج دقیقه دیگه ! لطفا
زین با تعجب به حرکات لیام خیره شد که دوباره سرشو زیر پتو میکرد
-محض فاک بلند شو و عین پسر بچه ها رفتار نکن !
لیام تقریبا داشت گریه میکرد به خاطر صدای بلند زین
-زین بذار بخوابم و گمشو بیررررون
-تعجبی نداره که اینقدر دیر بیدار میشی ! همه ی قشر موزیسین کلا تا لنگ ظهر میخوابن طبق تجربه من
لیام غرید- انگار با تمام قشر موزیسین خوابیده که میگه تجربه ی من !
زین روی تخت نشست
-چرا احساس میکنم هنوز مستی؟! اوه چون داری چرت میگی
-مست نیستم فقط دارم از سردرد میمیرم
زین ناگهانی روانداز رو از روی لیام کشید .
لیام دادی زد
-هییییی
زین با دیدن بالا تنه ی لخت لیام متوجه شد که شاید خیلی فکر خوبی نبوده !
لیام بلند شد و نشست و همچنان چشماشو باز نمیکرد تا از ورود نور جلوگیری کنه . زین چشماشو روی بدن لیام چرخوند و به بالاتنه ی عضله ای لیام خیره شد
-توی لعنتی ! ساعت هنوز هشت هم نشده
وقتی جوابی از زین نگرفت چشماشو باز کرد اما زین قبل اینکه اونو در حال بررسی بدنش ببینه چشماشو به زمین دوخت و تی شرتی که پایین تخت بودو تو سینه ی لیام پرت کرد لیام تی شرتو پوشید
-بخور اینو به سردردت کمک میکنه
لیام به لیوان توی دست زین نگاهی کرد و بدون پرسش لیوانو سر کشید
زین ازجاش بلند شد و سمت در رفت-هی کجا میری ؟
-دانشگاه و بعدم میرم بیمارستان . مارگو میاد تا چند دقیقه دیگه لی!
لیام چشمکی زد و گفت -اوکی...؟!
-اوکی؟! منظورم اینه که بلند شو و وضعیتتو درست کن قبل اینکه خواهر بیچاره م با این هیولای هیپی هنگ اور مواجه شه و بفهمه دیشب تا خونه چهار بار فقط وسط خیابون افتادی !
YOU ARE READING
Never Again [Ziam]
Fan Fiktion- when ? - I don't know - maybe later ? -No, never again ------------- - didn't you say never again? - No , not gonna lose you again - but no , never again! **** -کی ؟ - نمیدونم - شاید بعدا ؟ - نه ، هیچوقت دیگه ---------- - مگه نگفتی هیچوقت دیگه...