chapter 47

2.6K 337 444
                                    




           

لیام پشت میزش نشست بود و پاهاشو روی میز گذاشته بود . از ساعت اداری گذشته بود و مونده بود برای اینکه پرونده رو تموم کنه .

کلمه ی نیویورک و این ساختمان سازی کافی بود تا رمغ خونه رفتن رو نداشته باشه و از تنها موندن فرار کنه

خاطرات خاک خورده ای که برخلاف انتظار هنوز هم شفاف بودن

شفاف تر از لحظات الانش !

پرونده رو زیر و رو میکرد و از اطلاعات مورد نیازش نوت برمیداشت

به صفحه ی معرفی اعضا رسید

اما با دیدن یه اسم سرش سوت کشید

"زین ج.مالیک "

برگه رو جلوتر اورد و یه بار دیگه بادقت نگاه کرد

درست میدید !

نفساش سنگین شدن

صاف نشست و پرونده رو روی میز گذاشت . چهره ی زین جلوی چشمش رژه میرفت

چهره ای که 6 سال تمام سعی کرده بود کمرنگش کنه اما ذره ای از وضوحش کم نشده بود

نگاهش روی اسم گیر کرده بود .

ایدن حتما داشت باهاش شوخی میکرد . هیچ بخشی از لیام حاضر به باور نبود

با دستش میزو لمس کرد و دنبال جعبه ای سیگارش گشت

لرزش به وضوحی توی دستش بود سیگاری بیرون اورد و جعبه رو پرت کرد با فندکش سیگار رو روشن کرد و بین لب هاش گذاشت و پکی عمیق زد و دود رو توی سینه ش حبس کرد و از نیکوتین خواست که به سلول هاش برن و ارومش کنن

اما خاطرات قوی تر بودن

درد سنگین تر بود

برگه زیر دستش مچاله شد

تلفن رو برداشت و شماره ی ایدن رو گرفت بعد از چندتا بوق ایدن جواب داد

-بله لیام؟

-تو کجایی ؟

ایدن از صدای گرفته اما خشمگین لیام تعجب کرد اما حدس هایی هم میزد

-تو دفترم هنوز

-بیا پایین

-چی ...

صدای بوق توی گوشش پیچید

از جاش بلند شد و با سرعت به طبقه پایین رفت

وارد دفتر لیام شد

لیام رو دید که روی میز چمبره زده و دود دورش رو گرفته

آهی کشید و جلو رفت دستشو روی شونه ش گذاشت و گفت

-دیدی نه ؟

اما واکنش بعدی لیام باعث شد میز کارش روی زمین بگرده

بلند شد و از یقه ی پیرهن ایدن گرفت و اونو به دیوار چسبوند

Never Again [Ziam]Where stories live. Discover now