Chapter 55

2.9K 350 140
                                    

جلوی دفتر هریس ایستاد اما قبل ورود روی نیمکت نشست

گوشی رو توی دستش گرفت روی کانتکت سیو شده مونده بود

شماره ی زین که صبح از شرکت گرفته بود اما زنگ نزده بود

حس بدی به طرزی که شب قبل از هم جدا شده بود داشت و بارها به خودش گفت این فقط یه احوال پرسی ساده ست اشکالی نداره

اما تردید اونو چند ساعت تا اینجا کشونده بود

رفتن به دفتر هریس رو بهانه کرد و بالاخره شماره رو گرفت

یک بوق

دو بوق

منتظر شد تا در نهایت گوشی با بوق فکس قطع شد

اخمی کرد و تلفن رو توی جیب پالتوش سر داد

خب زنگ زدن اصلا کمکی به حس بدش نکرد !

نفس عمیقی کشید و رکوردر رو روشن کرد و به داخل دفتر پا گذاشت

---------------------------------------------
-اوه زین ... عزیزم تو خوبی ؟!

لارا که خودش داخل خونه شده بود حالا بالای تخت زین ایستاده بود . زین خواب عمیقی بود و اخمی بین ابروهای کشیده ش بود و کمی با صدا نفس میکشید

واکنشی به صدای لارا نداد

لارا نزدیک تر شد و گفت

-زین تو خوبی ؟!

زین صدایی ناله مانند از بین گلوش خارج شد و سرش رو به سمت دیگه چرخوند . صورتش کمی ملتهب بود . لارا دستش رو روی پیشونیش گذاشت و از دمای اون تعجب کرد

- وای تو تب داری . دیشب زیر بارون موندی ؟! پس چرا با من نیومدی اخه

زین به سختی چشماشو باز کرد . گلوش خشک بود و برای قورت دادن بزاقش درد داشت

دستش رو روی سرش گرفت و با ناله ای نیمخیز شد

-چی شده ؟

با صدایی که تقریبا قطع شده بود گفت

-اوه تو خیلی مریضی پسر. باید بری بیمارستان

زین پاهاشو اویزون کرد و به سختی گفت

-نیازی نیست یه سرماخوردگی ساده ست .

-نه عزیزم این ساده نیست تو خیلی تب داری

زین از جاش بلند شد . عضلاتش به شدت رخوت داشتن به سمت سرویس رفت

لارا هم به سمت اشپزخونه رفت تا چیزی برای زین بیاره

زین با موهایی که خیس از اب بودن بیرون اومد و خودشو روی کاناپه پرت کرد

-تو هیچی تو یخچالت نداری زین ولی باید تقویت بشی

-خودم یه کاریش میکنم تو برو به کارت برس

-اوه نه چطور ممکنه ؟ تو حتی توان نداری از جات بلند شی خودتو ببین من نگرانت میشم

Never Again [Ziam]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin