chapter 8

3.2K 411 131
                                    




         

cover ro kheyli doossss ! googooliaye mnnnn

ازصفحه دیجیتالی که شماره طبقات رو نشون میداد خیره شده بود . آسانسور توی طبقه ی چهارم ایستاد و لیام بیرون اومد انتهای راهرو مارگو رو تشخیص داد به سمتش رفت اروم صدا زد

-مارگو

مارگو به سمت صدا برگشت و با دیدن لیام تقربیا به سمتش پرواز کرد و محکم خودش رو توی آغوش باز شده ی لیام انداخت . لیام دستاشو محکم دورش حلقه کرد و با صدای ارومی گفت

-شیشششش آروم باش چی شده عزیزم

مارگو همونطور که توی دستای لیام بود توضیح داد

-ظهری حالش بد شد آوردیمش بیمارستان و گفتن که ریه آب اورده باید سریع عمل شه یک ساعت پیش بردنش داخل اتاق عمل ...

لیام از روی شونه ی مارگو چشمای طلایی پسری رو دید که بهش خیره شدن .

زین روی صندلی نشسته بود و به لیام چشم دوخته بود و اینکه چطور خواهرش آرامش رو توی سینه ی محکم اون پسر پیدا میکنه . این برای هیچ ادمی سخت نبود که بفهمه لیام بدنی محکم داره و مخصوصا برای زین که مدتی رو صرف نگاه کردن به حرکات اون کرده بود

لیام سرش رو برای زین تکون داد اما زین واکنشی نشون نداد . لیام اخم ریزی کرد و مارگو رو از خودش فاصله داد و ادامه داد

-نگران نباش ماری چند ساعت دیگه اون میاد بیرون و میبینی که حالش خوبه

مارگو رو سمت صندلی های کنار راهرو هدایت کرد و اونو نشوند زین سرش رو به دیوار پشتش تکیه داد و چشماشو بست

لیام با چشماش به زین اشاره کرد و زیر لب پرسید

-حالش خوبه ؟

مارگو سرشو به‌طرفین تکون داد و سمت لیام خم شد

-چند شبه درست حسابی نخوابیده استرس زیادیو‌ تحمل میکنه . هم راجبه خونه هم مامان... راستی امروز چیکار کردی لیام ؟

لیام هم کمی سمت مارگو پایین رفت و کنار گوشش زمزمه کرد

-الان وقتش نیست

مارگو سری تکون داد و به زین اشاره کرد -میتونی ببریش تا چند ساعتی بخوابه ؟ از دست میره لیام

-پس تو چی ؟

-من اینجا هستم فقط اونو ببر نذار نگران اونم باشم

لیام کنار زین ایستاد و دستشو روی بازوی اون گذاشت

-هی زی

زین تکونی خورد و چشماشو باز کرد اخمی بین ابروهاش نشوند و به لیام نگاه کرد

-بلند شو پسر من میبرمت خونه قبل اینکه همینجا بستری شی

زین دستش رو از دست لیام بیرون کشید و با صدای خش دارش گفت

Never Again [Ziam]Where stories live. Discover now